عصرایران؛ رضا غبیشاوی - 34 مین دوره نمایشگاه کتاب در مصلی تهران آغاز به کار کرد.
تولستوی و ویکتور هوگو و حجاب
از نخستین ساعت های آغاز نمایشگاه کتاب تهران، انتشار عکس هایی از دو بنر بزرگ از سخنان دو نویسنده بزرگ جهان (تولستوی و ویکتور هوگو)، توجه ها و تعجب ها و تاسف ها و البته خنده ها و حرص خوردن ها را به خود جلب کرد. مسوولان برگزاری نمایشگاه در راستای تبلیغ حجاب برای زنان و دختران، سخنان غیرواقعی یا واقعی اما ناقص و بی ربط را در بنرهای بزرگ چاپ و در محیط نمایشگاه نصب کرده اند.
حتی اگر این سخنان درست و واقعی باشند بازهم تاییدی در حجاب حداکثری رسمی نیستند. چالش اصلی امروزی جامعه ما نه اصل حجاب، بلکه نگاه مسوولان درباره حجاب حداکثری است. اینکه مسوولان فرهنگی فکر کرده اند نوجوانان و جوانان با خواندن این بنرها با خود می گویند "بله بله حق با شماست" خود درد بزرگتری است یا اینکه فکر کنیم مخاطب این نمایشگاه، نه نوجوانان و جوانان عادی بلکه طیف خاص هستند که با خواندن این بنرها با خود بگویند "بله بله حتی تولستوی و ویکتور هوگو هم از موضع ما درباره حجاب اجباری و الزامی دفاع می کنند".
به هر حال هر چه باشد اینکه مسوولان فرهنگی یک کشور تا این اندازه ناآگاه باشند مایه بهت و حیرت بسیاری است. در شبکه های اجتماعی هم واکنش های زیادی منتشر شده. یکی نوشته از مثال شکلات و مگس و صدف رسیدیم به تولستوی و ویکتور هوگو... دیگری از ارتباط گسترده ویکتورهوگو با زنان روسپی که شهره عامل و خاص شده بود نوشت که وقتی درگذشت در روسپی خانه های فرانسه عزای عمومی اعلام شد.
به هر حال بعید می دانم کسی که در کار مطالعه تولستوی و ویکتور هوگو باشد با سیاست های فعلی مسوولان فرهنگی همسویی و همراهی داشته باشد. خلاصه اینکه نصب این بنرها نشانه ای دیگر از سطح فکری مدیران و تصمیم گیران و ذهن و دنیای آنان در برابر تحولات جامعه است. واکنش هایی که به مرحله کمدی رسیده است. وقتی مسوولان فرهنگی این گونه اند وای به حال مسوولان سیاسی و .... وقتی صبح دیروز این عکس ها را در شبکه های اجتماعی دیدم با خودم فکر کردم حتما مسوولان حواسشان نبوده و حالا که این تصاویر را می بینند به خود می آیند و به سرعت به سمت تصحیح خطا می روند اما غروب که رفتم سمت نمایشگاه دیدم نه ... من خوش خیال بودم.
وقتی به سمت نمایشگاه در حرکت بودم چند گروه از نوجوانان دهه هشتادی را هم دیدم با همان تیپ و قیافه و همان حجاب وپوششی که از آنها سراغ داریم... بی خیال بنرها و تولستوی و ویکتور هوگو و پند و اندرز... گروه گروه به سمت نمایشگاه می رفتند. این نسل با شیوه خاص خود مسائل را حل می کند... مسئله را بلاموضوع می کند... کافی است در چند روز آینده سری به نمایشگاه کتاب بزنیم و ببینیم.
در نمایشگاه کتاب پارسال (اردیبهشت 1401) عکسی از تعدادی از نوجوانان و جوانان و نوع لباس و پوشش آنها در مقابل یک غرفه نمایشگاه، توجه ها را در شبکه های اجتماعی به خود جلب کرد. اگر مسوولان بنززن، به همان یک عکس توجه می کردند نه حادثه مهسا رخ می داد نه حوادث پسامهسا اما چه کنیم که نشانه ها فراوانند و مسوولان بی توجه فراوان تر.
عکسی از نمایشگاه کتاب 1401 که در اردیبهشت سال گذشته به عنوان نشانه ای از تغییرات درجامعه، مورد توجه قرار گرفت
"آینده خواندنی است"
شعار نمایشگاه کتاب امسال این است: " آینده خواندنی است" . انصافا شعار خوب و کیفی و ارزنده ای است. یاسر احمدوند معاون فرهنگی وزیر فرهنگ و رئیس نمایشگاه کتاب، حضور فعالی در توییتر دارد و مدتی قبل، در این شبکه اجتماعی فیلترشده خواسته بود کاربران درباره شعار نمایشگاه پیشنهاد بدهند. بسیاری هم نوشتند. من نوشتم: "کتاب، بدون مجوز، بدون سانسور"... معلوم بود چنین عبارتی، شعار نمایشگاه نمی شود اما فکر می کنم بزرگترین مشکل کتاب در ایران، نه اقتصاد و قیمت کتاب بلکه داستان کهنه و تحقیرآمیز سانسور و مجوز است.
اینکه انسانی برای انتشار کتابش مجبور به اخذ مجوز باشد یا وزارت فرهنگ، انتشار کتاب را مشروط به حذف برخی کلمات و عبارت ها کند در جهان توسعه یافته غیرقابل دفاع و غیرقابل افتخار است. همان گونه که سخن گفتن و حرف زدن عادی انسان ها نیازی به مجوز ندارد و قابل سانسور نیست کتاب هم سانسور و مجوز بردار نیست. رویه فعلی جهان توسعه یافته، انتشار آزاد کتاب است. آن کس که اعتراضی داشته باشد می تواند به دادگاه شکایت کند و دادگاه هم رسیدگی می کند.
هیچ کدام از مسوولان ایرانی در همایش های بین المللی مثلا در نشست یونسکو نمی توانند با افتخار داستان صدور مجوز یا سانسور (همان ممیزی یا حذف برخی کلمات و عبارت ها) را تعریف و به آن افتخار و از آن دفاع کنند همانگونه که تیراژ کتاب های واقعی (و نه شبه کتاب) در ایران هم قابل افتخار نیست.
بازگردیم به شعار نمایشگاه یعنی "آینده خواندنی است". انصافا در محیط بی ذوق مدیران دولتی انتخاب چنین شعار کیفی نوبر بود اما سوالی که در ذهن شکل می گیرد این است پس چرا مسوولان فرهنگی با اعمال مجوز و سانسور در کتاب، مانع از "خواندن آینده" می شوند. البته خواندن دیگر محدود و محصور به کتاب نیست. مطبوعات هم خواندنی است و در آن می توان آینده را خواند. آنجا هم با محدودیت سلیقه ای و عجیب و غریبی روبه رو هستیم. اینترنت هم محل خواندن است و اصلا بخشی از آینده است. اینجا هم می توانیم سوال کنیم چرا با سرعت پایین اینترنت، چرا با فیلترینگ کم سابقه اینترنت، چرا با فیلتر بخشی از مهمترین و پرمخاطب ترین وب سایت ها، شبکه های اجتماعی و پیام رسان ها، مانع از خواندن آینده می شویم؟ چرا مردم را لذت استفاده راحت و کیفی از اینترنت و ارتباطات اینترنتی محروم می کنیم؟
در حال نوشتن این کلمات به یاد سخن اخیر "عیسی زارع پور" وزیر ارتباطات افتادم که گفته است حداکثر نیاز ارتباطات با خارج از کشور 10 درصد است. او در واکنش به انتقادات درباره اینکه با فیلتر پیام رسان های جهانی و صرف استفاده از پیام رسان داخلی نمی توان با خارج از کشور ارتباط برقرار کرد و اینکه ارتباطات خارجی مردم ایران مختل شده این سخن را گفته است. منظور وزیر این است که حجم ارتباطات خارجی خیلی کم است و جای نگرانی نیست. به هر حال با وجود چنین وزیر ارتباطاتی باید هم چنین نمایشگاه کتابی داشته باشیم. اصولا مقصر ما هستیم که این تناسب ها را درک نمی کنیم.
غرفه های دولتی
بدترین اتفاق به هنگام ورود به نمایشگاه کتاب در سالن اصلی (شبستان) رخ می دهد. اولین غرفه و بهترین جانمایی در کل نمایشگاه کتاب، برای غرفه یک بانک دولتی به شدت خوش نام است. غرفه ای که تا خبری از کانادا می شنویم ناخودآگاه یاد مدیرعامل فراری آن می افتیم. اما به نظرم مسوولان نمایشگاه کار خوبی کردند گل غرفه های نمایشگاه را در اختیار یک بانک قرار دادند تا به تبلیغ فعالیت ها و محصولات خود بپردازد. حتی یکی دو جلد کتاب چاپی خود را هم بابت خالی نبودن عریضه هم در قفسه قرار نداده اند. مسوولان نمایشگاه کار خوبی کردند. حداقل حرف آخر را اول زده اند و تمام.
بسیاری از غرفه ها با موقعیت عالی در اختیار انتشارات ارگان ها و سازمان های دولتی یا انتشارات یک طیف خاص قرار گرفته اند. اینکه با قدم زدن در راهروی اصلی و به هر سو می نگری با انتشارات فلان سازمان دولتی یا فلان ارگان را می بینی، خود را در محاصره غرفه های سازمان های دولتی یا غرفه های یک طیف خاص ببینی اتفاق خوبی نیست.
اینکه انتشارات سازمان قند و شکر یک طرفت باشد و آن طرف، غرفه سازمان پشم و پوست، چیز خوبی نیست (اسم دو سازمانی را نوشتم که اصلا وجود ندارند تا به کسی و سازمانی برنخورد). انتشارات سازمان های دولتی و ارگان ها هم باشند اما اینجا نمایشگاه کتاب است نه نمایشگاه ادارات دولتی. غرفه های خوب در اختیار انتشارات سازمان های دولتی و غرفه های فرعی و دور از دسترس، در اختیار انتشارات برند و پرمخاطب و کیفی؟ ... عجب تدبیری ....
شاید هم برگزاری نمایشگاه کتاب در مکان دینی "مصلی" یعنی محل نمازخواندن، برخی مسوولان و تصمیم گیران را به این اشتباه انداخته که قرار است نمایشگاه کتب دینی برگزار شود یا حوزه علمیه و سازمان تبلیغات اسلامی متولی برگزاری نمایشگاه شده اند و ما خبر نداریم؟ شاید هم کل مردم را در یک طیف جا می دهند و دیگران را به حساب نمی آورند؟
حالا که این یادداشت را می نویسم خبر ناراحت کننده درگذشت حسین زمان خواننده مهم و مظلوم دهه 70 منتشر شد. حسین زمان و ترانه ها و کاست هایش بخشی از نوستالژی ما دهه شصتی ها بود. حالا می توانم تصور کنم و ای کاش بگویم در فضای باز نمایشگاه کتاب، هر شب یکی از خواننده ها برنامه اجرا می کردند و یک شب سهم حسین زمان می شد تا با اجرای برنامه هم او جان تازه ای می گرفت هم خیلی از دهه هفتادی ها و دهه هشتادی ها دقایقی به دور از فضای خمودگی و خاکستری، لذت می بردند.
شاید بگویید در مصلی که هر سال میزان نمازبزرگ عید فطر است مگر می توان کنسرت برگزار کرد؟ به هر حال در نماز عید فطر امسال هم بعد از پایان نماز، سرود سلام فرمانده را به طور زنده اجرا کردند و صدای بلند ترانه و موسیقی آن کل فضای مصلی را در برگرفت. همین حالا هم صدای موسیقی در جای جای نمایشگاه کتاب (مصلی) شنیده می شود. روز افتتاحیه هم در فضای مصلی، آتش بازی انجام شد. اصولا وقتی در مصلی نمایشگاه برگزار می کنند و گوشه ای کوچک در مصلی را مصلی می کنند برای نمازخواندن چرا کنسرت نباید برگزار کرد.
می توانم ای کاش بگویم ... نمایشگاه کتابی را تصور کنید که با ورود به سالن اصلی، با غرفه های ثالث و چشمه روبه رو شوید. روزنه و راه نو ببینید. قطره و ققنوس و مرکز ببینید... نویسندگان مشهور ببینید... مترجمان محبوب ببینید... دوستان قدیمی ببینید. خنده و شادی ببینید... هیجان و شور و شوق ببینید...
عجیب است که هر چه جلوتر می رویم گذشته ما را رها نمی کند. نمایشگاه کتاب در محل "نمایشگاه بین المللی" (پارک وی)، نوستالژی نسل ماست. وقتی ناشران همه بودند... نویسندگان و مترجمان همه بودند... وقتی حس خوب نمایشگاه کتاب، همه بودند.
من به نمایشگاه کتاب رفتم ... با این شرایط بازهم می روم چون نمی توانم به کتاب و آگاهی و خواندن نه بگویم حتی اگر خیلی از غرفه ها در دست شبه کتاب باشد حتی اگر شبیه ها بیشتر باشند... اما حداقل می دانیم نمایشگاه واقعی کتاب، با کتاب و ناشر واقعی، با نویسنده و شاعر واقعی، با فرهنگ و فکر و اندیشه واقعی شکل می گیرد ... شبیه هر چقدر هم شبیه باشد شبیه است و بس ... ما نیازمند واقعی ها هستیم... به امید نمایشگاه واقعی با حضور واقعی ها...