شناسهٔ خبر: 60090597 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: اعتماد آنلاین | لینک خبر

وقتی مردم قرآن‌ها را به مساجد پس می‌آورند؛ نسل جدید با دین بیگانه شده

خانومی را دیدم که چند قرآن آورد روی پله گذاشت قبل از اینکه برود پرسیدم خانوم برای چی قرآن رو اینجا میذارید ! ؟ زن گفت: آقا این اگر در خانه باشد پاره میشود و حرمتش را بچه ها حفظ نمی کنند

صاحب‌خبر -
وقتی مردم قرآن‌ها را به مساجد پس می‌آورند؛ نسل جدید با دین بیگانه شده
کد خبر: 611827
|
۱۴۰۲/۰۲/۱۹ ۰۶:۲۰:۰۰

علی ملاقلی‌پور، کارگردان سینما و تلویزیون نوشتد:

در حدود اعتراضات ۱۴۰۱ گاهی برای نماز به هنگام اذان مغرب به مسجد کوچک محل میرفتم.

پیشنماز آخوند جوانی بود طرفدار حکومت و پرشور پایان هر نماز تکبیر می گفت و درود را بلند می‌گفت مرگ بر آمریکا و اسراییل و آل سعود ( که البته امروزه مساجد حکومتی در شیش و بش بین گفتن و نگفتنش هستند ) و دلخوش به معدود پیرمردهایی بود که پشت سرش با او می گفتند.

و بعد هم تحت تاثیر حرفهای امثال رائفی پور کل مسأله اعتراضات ( به زعم او اغتشاشات ) را زیر سر اینترنت بدون فیلتر شکن در دوران کرونا می‌دانست که عده‌ای نوجوان و جوان به خاطر درس گوشی به دست شدند و با صحنه های خاک برسری و جنسی مواجه شدند...

و دیگر از دین برگشتند و چند حدیث هم پیدا میکرد و می‌گفت و دانش تحلیلیش همین حد بود ، من هم در دل آشوب بودم اما در سن چهل سالگی از کل کل و بحث گذشته بودم بعد هم باید از حکومتی ها پرهیز کرد و مقابلشان احتیاط کرد ، فقط یکبار به او کتاب مشکلات اساسی سازمان روحانیت را هدیه دادم که بخواند . 

بعد نماز می رفتم کبابی کنار مسجد با کسبه گپ و گفت درباره اوضاع شلوغیها و اخبار غیر رسمی و وضعیت بازار و چه خواهد شدها..

کبابی محل گفت از هنگام فوت زنده یاد مهسا امینی در گشت ارشاد و سرکوب معترضان صبحها که می آیم در را باز کنم معمولا قرآن و ادعیه روی پله مسجد میبینم، بر می داریم و در قسمت زنانه مسجد میگذاریم تا حدی که قفسه ها و کارتونها جا ندارد ، یک روز یک خانومی را دیدم که چند قرآن آورد روی پله گذاشت قبل از اینکه برود پرسیدم خانوم برای چی قرآن رو اینجا میذارید ! ؟ زن گفت: آقا این اگر در خانه باشد پاره میشود و حرمتش را بچه ها حفظ نمی کنند و از هر چیزی دینی است متنفر شده اند ، برای همین قرآن آوردم را اینجا بگذارم...

سخت فکرم مشغول بود و آخوند جوان هم در کبابی بود و حرف کاسب محل را می شنید اینجا دیگر منبر یک طرفه نبود واقعیات رخداده بود نگاه کردم دیدم عمامه آخوند خاکی است

گفتم حاج آقا زدن زیر عمامه ات ؟ گفت بله چند تا جوون بودند زدند در رفتند .

مرد کبابی گفت : حاج آقا برای خودت میگم لباستو نپوش وردار بیا اینجا فقط برای نماز بپوش

آخوند جوان خندید گفت ما تا پای جان ایستادیم..

 

برچسب‌ها:

نظر شما