شناسهٔ خبر: 58813055 - سرویس بین‌الملل
نسخه قابل چاپ منبع: اعتماد آنلاین | لینک خبر

تحلیلی از استفن والت، پژوهشگر روابط بین الملل؛

آن چه ولادیمیر پوتین درست فهمید

ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه به درستی فهمیده بود که مردم روسیه هزینه‌های زیادی را تحمل می‌کنند و شکست‌های نظامی به برکناری او منجر نمی‌شود.

صاحب‌خبر -
آن چه ولادیمیر پوتین درست فهمید
کد خبر: 597715
|
۱۴۰۱/۱۱/۲۸ ۲۰:۱۰:۰۳

استفن والت، پژوهشگر روابط بین الملل در تازه ترین نوشتار در فارن پالیسی به بررسی روند تصمیم گیری ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه در یک سال گذشته از جنگ پرداخته است.

به گزارش فرارو، "ولادیمیر پوتین" رئیس جمهور روسیه هنگامی که تصمیم به حمله به اوکراین گرفت بسیاری از موارد و مسائل را اشتباه قلمداد کرد. او در مورد توان نظامی ارتش خود اغراق کرد. او قدرت ناسیونالیسم (ملی گرایی) اوکراین و توانایی نیرو‌های مسلح پهپادی آن کشور برای دفاع از خاک خود را دست کم گرفت. به نظر می‌رسد که او اتحاد غرب، سرعت کمک رسانی ناتو و سایر کشور‌ها به اوکراین و و تمایل و توانایی کشور‌های وارد کننده انرژی برای اعمال تحریم‌ها علیه روسیه و کنار گذاشتن صادرات انرژی آن کشور را اشتباه ارزیابی کرده است. او هم چنین ممکن است تمایل چین برای حمایت از خود را بیش از حد ارزیابی کرده باشد. پکن در حال خرید مقادیر زیادی نفت و گاز از روسیه است، اما از مسکو حمایت دیپلماتیک یا کمک‌های نظامی ارزشمندی به عمل نیاورده است. اگر تمام این اشتباهات را کنار یکدیگر قرار دهید همگی نتیجه تصمیمی است که با پیامد‌های منفی برای روسیه تا مدت‌ها پس از خروج پوتین از صحنه سیاست نیز باقی خواهند ماند. مهم نیست که جنگ چگونه پیش می‌رود روسیه ضعیف‌تر و با قدرت تاثیرگذاری کم‌تر از قبل خواهد بود و اگر پوتین راه دیگری را انتخاب می‌کرد به نفع روسیه بود.

با این وجود، اگر با خود صادق باشیم (چرا که صداقت بیرحمانه در زمان جنگ امری ضروری است) باید بپذیریم که رئیس جمهور روسیه نیز برخی مسائل را درست متوجه شده و برخی کار‌ها را درست انجام داده است. هیج یک از تصمیمات او برای آغاز جنگ یا شیوه‌ای که روسیه جنگ را راه اندازی کرد قابل توجیه نیستند. قضاوت پوتین اشتباه بود. او عناصری را دست کم گرفت که باعث ارتکاب اشتباهات اش شد: دست کم گرفتن حریف و اشتباه خواندن عناصر کلیدی موقعیت.

با این وجود، او چه چیزی را درست متوجه شد؟ دولت بایدن امیدوار بود که طرح موضوع تهدید "تحریم‌های بی سابقه" پوتین را از حمله منصرف ساخته و سپس امیدوار بود که اعمال این تحریم‌ها ماشین جنگی او را خفه کند، نارضایتی مردم روسیه را تشدید کرده و پوتین را مجبور به تغییر مسیر سازد.

پوتین وارد جنگ شد و متقاعد شده بود که روسیه می‌تواند تحریم‌هایی که ممکن است غرب اعمال کند را دور بزند. پوتین تاکنون ثابت کرده در این زمینه حق با او بوده است. هنوز اشتهای کافی برای مواد خام روسیه (از جمله انرژی) وجود دارد تا کرملین بتواند اقتصاد خود را تنها با کاهش جزئی تولید ناخالص داخلی حفظ کند. پیامد‌های درازمدت ممکن است شدیدتر باشند، اما او حق داشت که فرض کند تحریم‌ها به تنهایی نتیجه درگیری را برای مدتی طولانی تعیین نمی‌کنند.

نکته دومی که پوتین در مورد آن به درستی قضاوت کرد آن بود که مردم روسیه هزینه‌های زیادی را تحمل می‌کنند و شکست‌های نظامی به برکناری او منجر نمی‌شود. شاید او جنگ را به امید این که سریع و ارزان باشد آغاز کرده باشد، اما تصمیم اش برای ادامه دادن پس از شکست‌های اولیه و در نهایت بسیج نیرو‌های ذخیره و ادامه جنگ بازتاب دهنده این باور بود که اکثریت مردم روسیه با تصمیم اش همراهی خواهند کرد و این که او می‌تواند هر مخالفتی را که ظاهر می‌شود سرکوب کند.

بسیج نیرو‌ها ممکن است براساس استاندارد‌های ما ناشی از ناامیدی روسیه به پیروزی در جنگ باشند، اما روسیه توانسته علیرغم تلفات عظیم و بدون به خطر افتادن قدرت پوتین نیرو‌های زیادی را در میدان نگه دارد. البته این وضعیت می‌تواند در آینده تغییر کند، اما تاکنون او در این موضوع نیز درک درستی را از خود نشان داده است.

سوم آن که پوتین درک کرد که سایر کشور‌ها از منافع خود پیروی خواهند کرد و او به‌خاطر اقدامات اش در سطح گسترده جهانی محکوم نخواهد شد. اروپا، ایالات متحده و برخی دیگر از کشور‌های دیگر به تندی و با شدت از خود واکنش نشان داده اند با این وجود، اعضای کلیدی جنوب جهانی و برخی دیگر از کشور‌های برجسته (مانند عربستان سعودی و اسرائیل) از خود واکنشی نشان نداده اند. جنگ به وجهه جهانی روسیه کمکی نکرده است (همان طور که آرای داده شده در محکومیت جنگ در مجمع عمومی سازمان ملل متحد) نشان داد، اما مخالفت ملموس‌تر با روسیه به زیرمجموعه‌ای از کشور‌های جهان محدود شده و به بسیاری از کشور‌ها تعمیم نیافته است.

چهارم و مهم‌تر از همه آن که پوتین متوجه شد که سرنوشت اوکراین برای روسیه مهم‌تر از غرب است. پوتین نسبت به حامیان اصلی اوکراین از این مزیت برخوردار است که مایل به تحمل هزینه‌ها و ریسک کردن است. پوتین یک مزیت دارد نه بدان خاطر که رهبران غربی ضعیف یا منفعل هستند بلکه بدان خاطر که وارد جنگ با کشوری شده که درست در همسایگی روسیه قرار دارد و قطعا اوکراین همواره برای مسکو مهم‌تر بوده تا برای مردم کشور‌های دورتر از آن کشور به ویژه برای افرادی که در یک کشور ثروتمند و امن در آن سوی اقیانوس اطلس زندگی می‌کنند.

همین موضوع نشان می دهد که چرا ایالات متحده، آلمان و بسیاری از اعضای ناتو در پاسخ‌های خود با دقت عمل رفتار می‌کنند و چرا بایدن رئیس جمهور امریکا ایده اعزام نیرو‌های امریکایی به اوکراین را از ابتدا رد کرد. او به درستی درک کرد که پوتین ممکن است فکر کند سرنوشت اوکراین ارزش اعزام چند هزار سرباز روس برای جنگ و احتمال کشته شدن را دارد، اما امریکایی‌ها در مورد اعزام فرزندان شان به اوکراین مخالفت خواهند کرد و احساسی مشابه احساس پوتین در مورد مردم روسیه را نخواهند داشت. شاید امریکا میلیارد‌ها دلار به اوکراین کمک کرده تا از آن کشور دفاع کنند، اما واقعیت آن است که اوکراین آن اندازه هدف مهمی برای امریکا نبود که آن کشور بخواهد نیرو‌های خود را در معرض خطر قرار دهد یا خطر جنگ هسته‌ای را بپذیرد.

با توجه به چنین شرایطی ما امریکایی‌ها تلاش می‌کنیم روسیه را بدون دخالت مستقیم نیرو‌های آمریکایی متوقف کنیم. این که آیا این روش کارساز خواهد بود یا خیر هنوز مشخص نیست.

هم چنین، این وضعیت توضیح می‌دهد که چرا اوکراینی‌ها و پر سر و صداترین حامیان آنان در غرب تلاش زیادی کرده اند تا سرنوشت آن کشور را به بسیاری از مسائل غیر مرتبط ربط دهند. اگر به حرف آنان گوش دهید می‌گویند کنترل روسیه بر کریمه یا هر بخشی از دونباس ضربه مهلکی به "نظم بین المللی مبتنی بر قوانین"، دعوتی از چین برای تصرف تایوان، موهبتی برای خودکامگان در تمام کشور‌های جهان و شکست فاجعه باری برای دموکراسی خواهد بود. این خود نشان می‌دهد پوتین می‌تواند از طریق تسلیحات هسته‌ای روسیه از غرب باج خواهی کند و از این موضوع برای اعزام نیرو‌های بیش‌تر استفاده نماید.

تندرو‌ها در غرب استدلال می‌کنند که سرنوشت اوکراین باید به همان اندازه که برای روسیه مهم است برای غرب نیز مهم باشد. با این وجود، چنین تاکتیک‌های ترسناکی حتی در برابر بررسی‌های گاه به گاه نیز قابل تحمل نیستند. این موضوع کنترل بر اوکراین نیست که مسیر آینده فرن بیست و یکم را تعیین خواهد کرد بلکه آینده بر اساس این که کدام کشور‌ها فناوری‌های کلیدی را کنترل می‌کنند و براساس تغییرات آب و هوایی و تحولات سیاسی در بسیاری از نقاط دیگر جهان تعیین می‌شود.

واقعیت آن است که هیچ کس نمی‌خواهد حتی از یک سلاح هسته‌ای نیز استفاده کند، اما طرفی که بیش‌تر به یک موضوع خاص اهمیت می‌دهد مایل است که خطرات بیشتری را متحمل شود به خصوص اگر منافع حیاتی اش در خطر باشد. به همین دلیل ما نمی‌توانیم این احتمال را که روسیه در آستانه شکست فاجعه بار از سلاح هسته‌ای استفاده خواهد کرد را کاملا رد کنیم.

آیا این بدان معناست که ما تسلیم "باج خواهی هسته ای" شده ایم؟ آیا پوتین می‌تواند از چنین تهدیداتی برای کسب امتیازات بیش‌تر در نقاط دیگر استفاده کند؟ پاسخ منفی است.

اگر روسیه سعی می‌کرد دیگران را وادار به دادن امتیاز در مورد موضوعاتی کند که منافع حیاتی آنان در آن درگیر است آن زمان می‌توانستیم بگوییم که خواسته هایش شنیده شده اند.

تصور کنید پوتین با بایدن تماس بگیرد و بگوید که اگر ایالات متحده از واگذاری آلاسکا به روسیه خودداری ورزد ممکن است مسکو حمله هسته‌ای انجام دهد. بایدن می‌خندید و به او می‌گفت وقتی هوشیار شد با او تماس بگیرد. تهدیدات هسته‌ای زمانی که توازن تصمیم به نفع ما باشد اعتبار کمی دارند یا اصلا اعتباری ندارند. باید اشاره کرد که ایالات متحده و شوروی نیز هیچ یک هرگز در طول جنگ سرد طولانی در باج گیری هسته‌ای موفق نبوده اند. آنان علیرغم در اختیار داشتن زرادخانه‌های عظیم در زمینه باج خواهی هسته‌ای علیه کشور‌های غیر هسته‌ای نیز موفق نبودند.

با این وجود، یک راه وجود دارد که در آن صورت این وضعیت ممکن است در حال تغییر باشد و این یک فکر آرامش بخش نیست. هرچه کمک ها، تسلیحات، اطلاعات و حمایت دیپلماتیک بیش‌تر از سوی ایالات متحده و ناتو به اوکراین ارائه شود شهرت آنان بیش‌تر به نتیجه جنگ گره خواهد خورد. این یکی از دلایلی است که نشان می‌دهد چرا "ولودیمیر زلنسکی" رئیس جمهور اوکراین و اوکراینی‌ها به شکل‌های پیچیده‌تر درخواست حمایت می‌کنند. به نفع آنان است که غرب را تا حد امکان به سرنوشت خود نزدیک کنند. به هر حال، من آنان را برای این موضوع سرزنش نمی‌کنم. این امری است که اگر من نیز جای آنان بود انجام می‌دادم.

اگرچه پیامد‌های شهرت اغلب اغراق آمیز است، اما چنین نگرانی‌هایی می‌توانند جنگ‌ها را حتی زمانی که منافع مادی حیاتی در خطر نیستند تداوم بخشند. برای مثال، در سال ۱۹۶۹ میلادی "هنری کیسینجر" دریافت که ویتنام برای ایالات متحده ارزش استراتژیک کمی دارد و هیچ مسیر قابل قبولی برای پیروزی در آنجا وجود ندارد. با این وجود، او اصرار داشت که امریکا متعهد به اعزام ۵۰۰ هزار نیروی امریکایی شده و مسئله مهم اعتماد به وعده‌های امریکاست. بر اساس این باور او و "ریچارد نیکسون" رئیس جمهور ایالات متحده در جستجوی بیهوده "صلح با افتخار" به مشارکت ایالات متحده در جنگ برای چهار سال دیگر ادامه دادند.

همین درس ممکن است در مورد ارسال تانک‌های آبرامز یا جنگنده‌های اف - ۱۶ به اوکراین نیز صدق کند: هر چه تعداد تسلیحات بیش تری ارسال کنیم خود را متعهدتر می‌سازیم. متاسفانه زمانی که هر دو طرف به این باور می‌رسند که منافع حیاتی شان مستلزم تحمیل شکست قاطع به حریف است پایان دادن به جنگ‌ها دشوارتر می‌شود و احتمال تشدید آن افزایش می‌یابد.

بازهم تکرار می‌کنم هیچ یک از مواردی که پیش‌تر ذکر کردم دال بر آن نیست که تصمیم پوتین در راه اندازی جنگ اقدامی درست بوده یا آن که ناتو در کمک به اوکراین مرتکب اشتباه شده است. با این وجود، پوتین در مورد همه چیز مرتکب خطا نشده است.

 

نظر شما