امیر دانیالی در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز با عنوان «سایهی سنگین خشم» نوشت:
کشور در مواجهه با بحران های کوچک و بزرگ در حال نزاری است که هر آن امکان فروریزی حیات اجتماعی در آشوبِ های کوچک و بزرگ، دیگر هیچ کس را غافلگیر نخواهد کرد.
واکنش های سخت افکار عمومی در موضوع فروریزی متروپل و مرگ دلخراش مهسا امینی نشانگرِ بحرانی بودن فضای اجتماعی – سیاسی است که گویی بخشهایی از حاکمیت توانایی تحمل این حجم از تناقضات و رفع آنها را ندارد. پنداری خواهان بالا رفتن تنش بین مردم و حاکمیتی هستند که برای اداره کشور با مشکلات بیشماری دست به گریبان است.
به واقع اگر گروهی معاند در تلاش برای نا امیدی اقشار مختلف مردم ایران بود اینگونه که نیروهای سوپر انقلابی با سیاستهای یک بام و دوهوای خود عزا و فقر در کاسه مردم گذاشته اند، نمیتوانستند کاری از پیش ببرند. گویی نیروهای سوپر انقلابی دولت ریسی خودشان خواستار نابودی دولت متبوعشان هستند.
جالب اینجاست که ما بعد از دو انقلاب سیاسی و دو جنبش سیاسی اصیل همچنان از نظر اجتماعی کوره تناقضات آتشینیم و هر لحظه امکان مقابله دو گروه از مردمان ایرانی بر سر قدرت سیاسی و یا تهاجم خارجی بعید به نظر نمیرسد. اما مسئولانی بدون توجه به این واقعیت عاشق و سینه چاک پافشاریهای حداکثری هستند تا انعطافپذیری حاکمیتی. گویی آنها نمیدانند مردم کشور بعد از خروج ترامپ از برجام در دولت روحانی تا امروز، روز به روز از نظر اقتصادی وضعیتی شکنندهتر از گذشته را تجربه میکنند و خیل ناراضیان از وضعیت سیاسی و اقتصادی هر روز بیشتر و بیشتر می شود. در این میان پافشاری سوپر انقلابیها بر سیاست های دگم فرهنگی و آتش زدن به خرمن مردمانی که از ناکارآمدیها در اقتصاد و اجتماع به ستوه آمدهاند مثال بارز بی تدبیری است.
بسیاری از خارج نشینان هم بشکن زنان درگیری حاکمیت و مردمانِ ایران را پیش زمینه سقوط جمهوری اسلامی میدانند. از سرکرده گروه منحوس مجاهدین تا سلطنت طلبان و چپها همگی و به دنبال روزِ موهومِ بعد از براندازیاند و مدعیان ذوبشدگی در ولایت نیز در پی به حداکثر رساندنِ مقاومت در برابر مخالفانِ ریز و درشتی که آنها را در گرفتن هر تصمیمی زیرِ فشارِ رسانه ای می گذارند. حال اگر به مخالف نظام اسلامی و آنهایی که نامِ برانداز بر خود گذاشته اند آدرس هایی تاریخی دهیم و آنها را به پیامدهای عمل انقلابی شان به هر شکل و عنوانی هوشیار کنیم آنها نگارنده را طرفدارِ حاکمیت می دانند. اما برخلاف احساسات شورمندانه براندازان امید به انقلابی اجتماعی، شعور تاریخی ایرانیان را به بازی می گیرد و اگر به خرد رجوع کنیم بیلبورد بهمن ۵۷ ما را از هر نوع احساسِ انقلابی برحذر خواهد داشت، اما براندازان به ما می خندند و این تحلیل ها را به دور از شرف می شمارند. آنها برای خود دلایل اخلاقی ریز و درشتی برای براندازی دارند و نمی دانند آدمیانی که یکسره به انقلاب امید می بندند از شعور اخلاقی تهی می شوند و برای به دست گیری هیمنه قدرت از بدوی ترین اعمال برای تخریب اجتماعِ آدمیان فرو گذار نخواهند کرد.
انقلاب، خشن و بحران ساز است و کسی که در خیابان قدرت را به خشن ترین وجوه با تاراندن و ترور بدست آورد زیر بار حداقلی از شعورِ قانونی نخواهد رفت. و بسیار ساده لوحانه است که تصور کنیم با تغییر نام انقلاب به براندازی، افرادِ مشارکت کننده در انقلاب، صلح جویانه رفتار خواهند کرد و از جنگ و خونریزی پرهیز می کنند. چه کسی می تواند بگوید انقلاب بعدی ضرری بیشتر از انقلاب فعلی ندارد؟
اما حکومت و پایگاه قدرتش نیز در این میان نقش پررنگ تری ایفا می کنند. اگر به سوپر انقلابی ها نیز آدرسِ سیاست های خودشان را بدهیم و در عین حال از اینکه نظم موجود را حفظ می کنند حتی تشکر هم بکنیم اما خالصانه سیاست های متناقض و غیر کاربردی چون بودجه های موسسات فرهنگی، گشت ارشاد، پول پاشی ها و اختلاس ها و … و مهمتر از همه سخنان موهوم دولت مردان را زیر ذره بین ببریم و حتی خواهان اصلاحاتی بلند مدت و میان مدت در راستای همین نظام سیاسی باشیم و بگوییم و تاکید کنیم ممکن است پیامدهای آن سیاست ها در مقابل مخالفان، زیرساخت های اقتصادی، زندگی، فرهنگ و دین و مذهب ایرانیان که سنگاش را به سینه می زنند را به تباهی ببرد، آنها نیز نه تنها می خندند بلکه اگر چون مصطفی تاجزاده تریبون نیز در اختیارتان باشد ممکن است در اوین روزگار بگذرانید.
گره فضای سیاسی کشور اینجاست که کور می شود. هر دو گروه عاشقانِ پافشاریها متعصبانی هستند که آرزوهایی خام اندیشانه و احساسِ انقلابی قوه تعقلشان را تک سویه کرده و حقیقت را تنها در ژرفنایِ ارزشهایی می دانند که به آنها ایمان دارند و میزانی از نفرت، شجاعت و فرمان برداری را که فضیلتی اخلاقی به شمار می رود به جای عقلانیت و تحلیل واقعیت های روز، شرط ضروری هر نوع عمل سیاسی می پندارند. نفرت، ایمان و شجاعتی که ماهیتی استبدادی و در بسیاری از مواقع ساده لوحانه دارد. و هر گفتار و رفتار استبدادی و ساده لوحانه ای از این دست که پیامدهایِ تخریبی را نادیده می گیرد نشان دهنده عدم بلوغ عاطفی است و فرد یا گروه را از درک واقعیت پیراموناش باز می دارد. اما عجیب آنست که هر دو گروه طرفدارانی آتشین نیز دارند. کسانی که کم نیستند و مردمان ایران را لایق مشت آهنین، چه اسلامی و چه سکولار می دانند.
گروه های تندرو و کسانی که شیدایِ مشت آهنین اند، با بالارفتن تنش سیاسی میل زیادی به بهم ریختن زمین بازی دارند در حالی که هر انسان با شرافتی که نوع خود را انسان می پندارد از دست زدن به خیلی از اعمال دوری می جوید. مخصوصا اینکه آدمی تمایل دارد در پناه عرف و قانون زیست کند تا آنکه عامل به هم ریختنش شود. و تا زمانی که این به هم ریختگی، صفتِ مثبتِ انقلابی و ارزشی سیاسی است پیامدهایِ مخرب اش دیده نمی شود. اما در دوره زمانی مشخص، با پمپاژ کینه و خشم انقلابی، خرد جامعه را به گروگان می گیرد و عقلا را به دلیل منافات داشتن این افراد با ارزشهایِ افراطی انقلاب عقیم می کند در حالی که جهان مدرنِ امروزی برای متعادل کردن زیستن و توسعه در آن، به شدت به سیاستمداران فرهیخته و کارشناسان متخصص عاقل و متعادل نیازمند است تا انقلابی هایی پرشور.
به هم ریختن نظم، آن هم به صورتی خشن و خارج از اتیکت های اجتماعی نشانه درک نکردن جهانی است که صلح برای توسعه اقتصادی به مانند جریان آب در بدنِ آدمی ضروری است. نیروهای انتحاری دقیقا در نقطه مقابل این نگرش، در اوج پوچی خود را به انتحار می رسانند تا شهادت دهند نمی خواهند با ارزشهایی متفاوت مواجه شوند و نمی خواهند این ارزشها در جهان باشند. اما دستجات مزبور داستان را واژگونه می کنند، خود را مورد ظلم نشان می دهند و حقِ گرفتن زندگی خود و دیگران را با ارزشهای متعالی می آمیزند. آنها خود را والهِ همین کم خردی می گردانند و آن را به عملِ انقلابی پر بسامدی ترجمه می کنند تا به جهانیان روش دیگری را نشان دهد. ۱۱ سپتامبر و بمب گذاری های انتحاری نمونه همین اقدامات است.
تاریخِ دستهجات سیاسی افراطی از منتها الیه چپ تا راست نشان داده که شور و اشتیاق مستتر در آن گروه ها، روحِ طغیان های ضد عقلانیت و سازمان یافته ای است که ناراضیانِ اجتماع را برای هر عمل غیر عقلانی از قید ملاحظات انسانی رها می کند. طغیانهایی که در خیلِ مردمان جهان این اعتقاد را بر می انگیزد که می توانند شرِ واقعیت موجودِ مورد نظرشان را نابود کنند و از طریقِ نابودی به اتوپیایِ ذهنی برسند. این نظریه های اتوپیایی هر یک، پیچیدگی های جهان مدرن را در یک دوگانه گرد می آورد و فرد مومن به خود را دارای نقشه راهی مستقیم می کنند و او را از بزرگترین اضطراب فردِ مدرن، فکر کردن در باب پیامدها و تصمیم گیری خردمندانه می رهانند.
هریک از این افراد با کلیت و یا بخش هایی از ظواهر مدرن زندگی مشکلات فرآورانی دارند. با مهاجرت از روستاها به شهرها، برتری سطح زندگی شهرنشینی و مواهب زندگی مدرن، آزادی آدمی از ارزشهای سنتی و استقلال فردی، جسمانیت و فرو ریختن ارزشهای بسته و جهان شمول شدن ارزشهای غربی. هریک از گروه ها به ساده سازی های دوگانه خودی- غیرخودی، پرولتاریا- بورژوا، مومن – کافر … می رسند و هواداران ذوب شده خود را از احساس برتری فکری لبریز می کنند و از اعماق همین احساس است که آنها عملیات های کوچک و بزرگ انتحاری را حق خود می دانند. حقی که هدفش به هم ریختن زمین بازی و سیطره بر قدرتی حکومتی خواهد بود. اما با گذشت زمان و پیروزی آنها شاخص های اجتماعی و اقتصادی بیانگر اشتباه و خطا در محاسبات طولانی مدت آنها است.
محیطی که این نگرش افراطی در آن سامانِ ایدئولوژیک می گیرد ریشه هایی در خود پرورش می دهد که افراط در تنگ نظری و کینه توزی ددمنشانه در آن جا آبیاری می شود. سرکوبِ فرد و دیدگاه هایِ مدرن و حتی سرکوب سنن و فرهنگِ باستانی افراد در مواجهه با جهان جدیدی که ارزش هایِ باستانی را از روزمرگی انسان ها جدا خواهد کرد و گویی انسان را به بازنگری و تجدید نظر در عقاید و سنن سوق می دهد، محرک همین گروه هایی است که تصور می کنند با دشمنی با ارزشهای مستقر می توانند از شر اضطراب مدرن برهند و به سمت ایده آل های ذهنی خود رهنمون شوند.
در امروزِ جامعه ایرانی نیز آشِ درهم جوشی از ایده آل های ذهنی و کینه های آماسیده بر روانِ آدمیان وجود دارد که با کاهشِ رابطه مستقیمِ حاکمیت و مردمان ممکن است دوباره به خیابانی شدن قدرت برسیم.
انتهای پیام
∎
نظر شما