گروه سیاست سایت فردا – طبیعی و واضح است که تحلیلگران در عرصه سیاست به موضوعات مختلف از منظر خود و با گرایش سیاسی خود مینگرند و مینویسند. در اینجا اما سعی داریم با کنار هم قرار دادن این تحلیلها ، مسائل را فارغ از جناحبندیهای سیاسی بررسی کنیم.
در بسته پیشرو تحلیلهای سیاسی را فارغ از جناحبندیهای سیاسی بخوانید.
پیدا و پنهان فتنه لمپنهای خارج نشین
سیدعبداله متولیان در «جوان» نوشت: «با حذف غربگرایان از سپهر سیاسی کشور و روی کارآمدن انقلابیون و حرکت پرشتاب برای ترمیم خسارات مادی و معنوی ناشی از سوءمدیریت و ناکارآمدی غربگرایان و بازگشت امید و اعتماد و تقویت باورها و ایمان مردم، «ائتلاف غربی، عبری، وهابی» به شدت احساس خطر کرده و با استفاده از تجربه فتنههای پیشین، برنامه فتنهای چند وجهی بر بستر جنگ هیبریدی و ترکیبی را برای درگیر کردن دولت آیتالله رئیسی در حاشیههای دروغین و تصنعی در دستور کار خود قرار داد. اما از آنجا که دولت سیزدهم فارغ از حاشیهها، برای بازگرداندن امید، آرامش و اعتماد به مردم، عزم خود را جزم کرده بود، گام نخست برای موفقیت فتنه جدید، با بهرهگیری از ظرفیت نفوذیها و رسانههای جریان سیاسی بازنده، تولید حاشیههای رنگارنگ با تمرکز بر موضوع حجاب و گشت ارشاد نظیر «جنجال بر سر ممانعت از ورود زنان به ورزشگاه در مشهد»، «شایعه پلمب رستورانها و کسبهای که مانع از ورود زنان بدحجاب نمیشوند»، «پخش گسترده کلیپهای تولید شده درباره نزاع گشت ارشاد با زنان بدحجاب»، «شایعه اخذ جریمه از زنان بدحجاب»، «پخش کلیپ بیرون انداختن زن محجبه از اتوبوس»، «پخش کلیپهای مهندسی شده از مواضع برخی ائمه جمعه» و... طراحی و به اجرا گذاشته شد.
بالاخره روز موعود فرا رسید و با تولید یک دروغ بزرگ درباره مرگ مهسا امینی (قبل از اظهار نظر مراجع رسمی نظیر گزارش پلیس، پزشکی قانونی و...) فتنه کلید خورد و با شتابزدگی عجیبی توسط رسانههای جریان غربگرا ضریب خورده و دروغ تولیدی به پروپاگاندا تبدیل شده و آشوبگری با فتنه لمپنهای بیسر متفاوت از فتنههای پیشین در کف خیابان شکل گرفت؛ فتنه ۷۸ بر بستر فرهنگی، فتنه ۸۸ بر بستر سیاسی و انتخاباتی و فتنه ۹۸ بر بستر اقتصادی شکل گرفته بود، اما فتنه جدید هیچ ماهیتی نداشته و برخلاف فتنههای پیشین که از یک واقعیت (نظیر بستن روزنامه سلام، باخت غربگرایان در انتخابات ۸۸ و افزایش قیمت بنزین) تبعیت میکردند این فتنه صرفاً از یک توهم و خیالبافی رسانهای تبعیت کرده است. همچنین در حالیکه فتنههای قبلی دارای ساختار اجتماعی و دارای سر بودند فتنه جدید با اهدافی نظیر «مردمی نشان دادن فتنه»، «عدم وابستگی به جناح خاص و مدیریت همه سلایق»، «عدم امکان دستگیری سران فتنه»، «فراجناحی معرفی کردن فتنه گران و عدم وابستگی به جناحهای داخلی»، «ایجاد امکان جلب و جذب حمایتهای فرامنطقهای و بینالمللی» و... بی سر وارد میدان اغتشاش و تخریب اموال عمومی و... شد.
فتنه لمپنها که از آن تحت عنوان جنگ احزاب نیز یاد میشود و حاصل پیوند خوردن تمامی معاندین، محاربان، مخالفین، منافقین، سلطنتطلبان، عناصر واداده و فراری، بهاییها و... بوده و از حمایتهای علنی رسانههای بیگانه و سرویسهای جاسوسی دشمنان انقلاب و اغلب کشورهای اروپایی برخوردار و فاقد هویت واقعی بوده و صرفاً با فراخوان در دنیای مجازی شکل گرفته و از ویژگیهایی نظیر «غیر حقیقی»، «بر بستر دنیای مجازی»، «بهرهگیری از هیجانات روحی»، «مبتنی بر تحریک احساسات»، «فاقد هویت صنفی و قشری»، «استفاده از جوانان و نوجوانان» و «مدیریت و میدان داری زنان» برخوردار است. این فتنه که از اساس بر پایه دروغ رسانهای شکل گرفت در تحریک پذیری و دامن زدن به اغتشاشات نیز با دروغهای گوبلزی که توسط مرکز سایبری منافقین و مرکز سایبری صهیونیستها و مرکز سایبری تعادل وهابیون سعودی و سایر لمپنهای خارج نشین نظیر مصی علینژاد تولید و توسط هنرمندان و ورزشکاران مشهور (سلبریتیها) فراری و داخلی منتشر و دامن زده شده و توسط رسانهها و شخصیتهای جریان غربگرای داخلی ضریب خورده است، در واقع در دنیای رسانه تصویرگری شده و در کف خیابان توسط جمعیتی به شدت محدود و فاقد پشتوانه مردمی رویدادسازی شده است و جریان تجزیهطلب نیز بخش تکمیلی این جنگ هیبریدی و ترکیبی را تشکیل داده است.
فتنه لمپنها حرکتی آشوبطلبانه، اما بی مایه و فاقد هر گونه عمق اجتماعی و حمایت مردمی است که صرفاً بر رویدادسازی و پروپاگاندای رسانهای با حرکت پینگ پنکی استوار است که برای اجتماعی و فراگیر معرفی کردن خود از مدلی تحت عنوان فرش نمودن سطح جامعه (Astroturfing) استفاده کرده و با حضور پراکنده در نقاط مختلف جامعه خود را بهعنوان مردم جا میزنند. فتنه لمپنها برای آنکه خود را به عنوان جنبش فراگیر مردمی نشان بدهد از یکطرف بر آشوبهای نقطهای مبتنی بر جنگ و گریز خیابانی و تغییر دائمی نقاط آشوب و خسته کردن دستگاههای مسئول تأکید دارد و از سوی دیگر به شدت در پی بزرگنمایی آثار تخریبی بوده و بر تخریب و به آتش کشیدن نمادهای هویت ملی و دینی: «آتش زدن پرچم، قرآن، مسجد، پلیس و...» متمرکز شده است.
این جریان خارج نشین با استفاده از ظرفیت رسانه بر استمرار خط آشوبگری متمرکز شده است و تصور جمع شدن غائله خطا بوده و باید بدانیم که گردانندگان اصلی جریان لمپنیزم، در پی: «تلاش برای اعتراضی نگه داشتن فضای کشور»، «کشاندن جریان اعتراضی به عرصه قشری و صنفی و اعتصابات سراسری معلمان، دانشگاهیان و...»، «اختلاف افکنی بین نیروهای مقابلهکننده با آشوبگران بهویژه نیروهای مسلح نظامی و انتظامی»، «تلاش برای وارد آوردن یک حادثه بزرگ و اثرگذار نظیر ترور سران احزاب سیاسی، تصرف رسانه ملی یا... با استفاده از مدل زدن ساختمان تجارت جهانی» و... هستند.
برچیده شدن معرکه لمپنها مستلزم «برخورد قاطعانه با تصویرگران رسانهای قبل از برخورد با آشوبگران و رویداد آفرینان»، «قطع ارتباط بین تصویرسازان با رویداد آفرینان»، «برخورد بدون اغماض و جدی با سیاسیون غربگرا»، «برخورد مناسب با طایفه ضریب دهندگان و حامیان فتنه از سلبریتیها گرفته تا اصحاب رسانه و شخصیتهای اثرگذار و دریافت هزینههای سنگین آشوبگری از آنان»، «کشف نقشهها و برنامههای آینده لمپنهای خارج نشین»، «ساماندهی فوری دنیای مجازی و جلوگیری از اوضاع ناهنجار و رهاشده فضای مجازی» و... است. اگر چه فتنه لمپنها در براندازی نظام با شکست مفتضحانه روبهرو شده، اما بیشک آثار زیانباری بر بدنه اجتماعی نظام بهویژه در جوانان برجای گذاشته که برای ترمیم خرابیهای این فتنه شناخت دقیق و عمیق از نیازهای نسلی که از اعتیاد ناشی از دنیای مجازی بیشترین آسیبهای روحی و روانی را دیده و در معرض خطر واگرایی قرار گرفته ضرورتی اجتنابناپذیر است.»
تصمیمسازیهای اشتباه
آذر منصوری دبیرکل حزب اتحاد ملت در یادداشتی برای «اعتماد» نوشت: «1) باید قبول کرد که تصمیمسازیهای اشتباه گذشته منجر به ایجاد شکافی میان سیاستگذاران و اقشار مختلف شده است. راهحل معقول و درست برای مواجهه با فاجعهای که بعد از مرگ مهسا امینی رخ داده، در وهله نخست به رسمیت شناختن اصل اعتراض شهروندان در جامعه ایرانی است. در ذهنیت بسیاری از تصمیمسازان، اصل اعتراض مردم به رسمیت شناخته نشده و برای آن جایگاه اجرایی تدارک دیده نشده است. ذهنیتی که باعث شکلگیری بحران اخیر و بسیاری از مشکلات دیگر در کشور شده است.نباید فراموش کرد، مدتهاست جامعهشناسان، تحلیلگران و اساتید نسبت به شکاف موجود میان دولت و ملت هشدار میدهند و خواستار بازنگری جدی در تصمیمات اشتباه قبلی هستند. اشتباهاتی که باعث شده تا میزان مشارکتهای عمومی کاهش پیدا کند و فاصله مردم با سیستم افزایش یابد.
2) متاسفانه بهرغم این هشدارها، هرگز فضای لازم برای افزایش مشارکتهای اجتماعی زنان نه تنها فراهم نشد، بلکه چهرههای موثر در احزاب تحت فشار قرار گرفتند که نباید در خصوص مطالبات زنان صحبتی انجام شود.امروز باید پرسید شهروند ایرانی با تکیه به کدام ظرفیت میتواند مطالبات قانونی خود را دنبال کند و خواستار تحقق آن شود؟ از آنجا که این ظرفیتهای قانونی ایجاد نشده، بسیاری از فرصتطلبان و موجسواران نیز از شکافهای موجود سوءاستفاده کرده باعث بروز مشکلات جدی در روند مطالبهجویی زنان ایرانی شدند. نهایتا مجموعه این عوامل باعث شدند تا فاجعه مرگ مظلومانه مهسا امینی شکل گرفته و یک ایران در ماتم و عزا فرو برود.
3)یکی از اولویتهای مهم کشور بررسی حقوقی این موضوع است. از ابتدای وقوع این فاجعه باید یک کمیته حقیقتیاب مستقل با حضور نمایندگان نهادهای مدنی، خانواده مهسا امینی، حقوقدانان مستقل، فعالان سیاسی و متخصصان تشکیل میشد و این کمیته دلیل مرگ مهسا را مورد بررسی قرار داده و نهایتا گزارش مستند و مستدل این کمیته به صورت شفاف در اختیار مردم و افکار عمومی قرار میگرفت. این کمیته باید سناریوهای مختلفی که منجر به شکلگیری این فاجعه شد را بررسی میکرد و ابعاد و زوایای گوناگون آن را مورد ارزیابی قرار میداد. اما نه تنها این کمیته مستقل تشکیل نشد، بلکه متاسفانه برخی نمایندگان و چهرههای سیاسی نیز واکنشهای نامناسبی نسبت به اصل موضوع از خود نشان دادند که بر التهابات جامعه افزود.
4) نباید فراموش کرد که زنان نیمی از جمعیت ایران را تشکیل میدهند که نوع سیاستگذاریها و برنامهریزیها در خصوص این جمعیت به گونهای نبوده است که منجر به رفع تبعیض و اجحاف علیه آنان شود. نوع رفتار گشت ارشاد به خصوص در دوران دولت جدید به گونهای است که شأن زن ایرانی را رعایت نمیکند. اما دولت و سیاستگذاران به جای اصلاح این روند اقدام به فرافکنی میکنند. باید این رویه اشتباه تغییر پیدا کند تا دیگر شاهد وقوع حوادث تلخی که برای مهسا امینی رخ داد، نباشیم.»
با اعتماد عمومی چه کردهایم؟
سیدمصطفی هاشمیطبا در سرمقاله «شرق» نوشت: «پیامدهای حادثهای که برای مهسا امینی پیش آمد، از سویی موجب تأسف بسیار و از سویی موجب امیدواری برای هوشیاری حکمرانی است. در وقایع اخیر نمیتوان از چند مسئله مهم عبور کرد.
اول آنکه قانونی در این باب تخلف از حجاب وجود دارد و مسئولیت آن برای اجرا به نیروی انتظامی سپرده شده است که صد البته نیاز به بازنگری دارد.
دوم آنکه عوامل نیروی انتظامی در اجرای دستور با انبوهی تخلف از قانون روبهرو هستند و چون امکان اعمال قانون برای همه وجود ندارد؛ بنابراین اقدام گزینشی آنان بیشتر جلوه میکند.
سوم آنکه برخی خانمها از دستور پلیس تبعیت نمیکنند و نسبت به جلب و انتقال به مراکز پلیس به هر دلیلی از قبیل هراس از تبعات، بدرفتاری و درج سوءپیشینه مقاومت میکنند.
چهارم آنکه موضوع حجاب از یک امر شخصی-اجتماعی به یک امر سیاسی تبدیل شده است و رسانههای معاند نسبت به این امر تبلیغات منفی وسیع میکنند و به نظر میرسد برخی خانمها تعمدا با مقاومت و دشنامدادن به پلیس موضوع را با پلیس به امر شخصی تبدیل میکنند تا پلیس خشونت نشان داده و از آن فیلمبرداری شود و در محافل بینالمللی مورد سوءاستفاده قرار گیرد.
پنجم آنکه نیروهای پلیس مانند هر فرد عادی بهسادگی از مجری قانون به مدافع شخصی به صورت عکسالعملی تبدیل میشوند و اقدام به زور را در دستور کار قرار میدهند و حتی برخی با اعتقاد به ماهیت کار خود، به جای ارشاد در فکر تنبیه و انتقام هستند؛ درحالیکه باید ظرفیت خود را اضافه کنند.
ششم آنکه قانون فعلی عملی نیست و با توجه به آمار خانمهای کمحجاب یا بدحجاب یا حتی مکشوفه، امکان اعمال قانون برای همه وجود ندارد و آنان که اعمال قانون میشوند، احساس تبعیض میکنند. طبعا قانونی هم برای مردان ناهنجار باید وجود داشته باشد. درآنصورت مشکل پلیس چند برابر میشود. میدانیم که در کشورهای غربی نگاه ناپاک مرد به زن مجازات دارد.
هفتم آنکه مقاومت درباره حجاب به صورتی فرهنگی برای برخی اقشار جامعه درآمده است و وظیفه خود میدانند در برابر موضوع حجاب مقاومت کنند.
هشتم آنکه نوعا خانمهای کمتر از 50 سال، تربیتشده در نظام جمهوری اسلامی هستند و این امر نشان میدهد که آموزش و تربیت در طول 40 سال گذشته بههیچوجه اقناعکننده و راهنما نبوده است.
نهم آنکه با توجه به فضای مجازی و ارتباطات تصویری بیحجابی و پوشش نامطلوب بهعنوان یک ارزش در نظر اینان مطرح شده و عیبی در آن نمیبینند. درعینحال با کماعتقادی یا بیاعتقادی از آزادی بهدستآمده لذت میبرند.
دهم آنکه منصفانه و حتی بدون دیدگاه مذهبی باید گفت حسب یک برنامه طراحیشده وارداتی آنچه امروز در برخی موارد مشاهده میشود، بسیار بالاتر از بدحجابی و حتی کشف حجاب است و نزدیک به بیعفتی است. اگر قبل از انقلاب مینیژوپ مد شده بود، امروز با پوشیدن ساپورتهای نازک در اروپا که در ایران نیز به تقلید به آن روی آوردهاند، مانند آن است که از کمر به پایین بدن رنگآمیزی شده باشد و حتی گاه رنگ ساپورتها مانند رنگ بدن انتخاب میشود و با شبهمانتوهای جلوباز بدون دکمه که سالهاست هیچ ممانعتی در تولید و عرضه آن نمیشود، حتی خاصیت اندک مینیژوپ هم به فراموشی سپرده شده و این رواج بیعفتی و برجستهکردن اعضای بدن شایسته هیچ جامعه سالم و نهفقط اسلامی نیست. آیا میتوان این تسامح و نابسامانی را مشاهده کرد و ساکت بود؟
یازدهم آنکه درحالیکه جمهوری اسلامی درگیر مسائل بزرگ اقتصاد تحریمی و ژئوپلیتیک است و اسرائیل در مرزهای جنوبی و غربی و شمالی کشور مستقر شده و حادثهآفرینی میکند و در پی تحریک حرکت نظامی در شمال غربی ایران است و عوامل جاسوسی خود را در درون ایران مسلح کرده است، برخی افراد با ایجاد فضای دوقطبی و تحریک افراد داخلی تلاش در ایجاد بحرانهای داخلی دارند و نمیگذارند مسائل داخلی ازجمله مسائل زیستگاهی در دستور اجرا قرار گیرد و هیچ بعید نیست حرکت جدیدی که برای مسئله حجاب صورت گرفته، ریشه در همین شرایط داشته باشد.
مجموعه عوامل یادشده موجب کنش و واکنش میان پلیس و زنان و مردان مخالف حجاب میشود و هر حرکت زیر ذرهبین قرار میگیرد.
شکی نیست که عناصر وابسته به معاندان جمهوری اسلامی هرچند به تعداد اندک در حوادث تأسفبرانگیز پس از حادثه مهسا امینی دست داشتهاند؛ اما باید بدانیم حرکت آنان مانند جرقهای بر خرمن گروه دیگری که نه از بینش سیاسی برخوردارند و نه آموزش عقیدتی دیدهاند، تأثیر میگذارد و چنان میشود که بسیاری از افرادی که عملا از معاندان نیستند، بر صحنه کشمکش آمده و حادثهآفرینی میکنند و کوششهای رسانه ملی و حتی اقداماتی در سطح رئیسجمهور آنان را آرام نمیکند. باید ببینیم علت این بیتوجهی به سخنان و نظرات مقامات سیاسی چیست؟
اگر فیلم واقعه از سوی نیروی انتظامی ارائه میشود و با بیاعتنایی روبهرو میشود، اگر برگ سابقه پزشکی مرحومه منتشر میشود و تأثیر ندارد، اگر گزارش پزشک قانونی درباره واردنشدن ضربه به سر مرحومه منتشر میشود و توجهی به آن نمیشود، دلیل دارد. دلیل آن بیاعتمادی به اظهارات مقامات است. اینان میگویند با سوابقی که موجود است، هم فیلم را میتوانند تولید کنند و هم برگه را میتوانند بازآفرینی کنند و هم نظریه پزشک قانونی را. آنچه حوادث را رقم میزند، وجود دیوار بیاعتمادی بین حاکمیت و حداقل بخشی از مردم است. بهعنوان مشتی از خروار نمونهای ذکر میشود؛ پس از تحریم همهجانبه شورای امنیت، آقای حسن روحانی بهعنوان رئیسجمهور وقت و وزارت خارجه نسبت به مذاکره با 1+5 اقدام و نتیجه آن معاهده برجام بود که به تصویب مجلس شورای اسلامی رسید و انصافا اثرات مثبتی در جامعه به جای گذاشت. با خروج یکجانبه آمریکا از برجام، طبعا مدیریت کشور دچار تنگناهایی شد و با وجود این تنگناها، نمایندگان مجلس و دیگر دارندگان میکروفن با شعار معیشت بهتر توقعات از دولت را بالا بردند و در حقیقت به تضعیف دولتی که خود ضعفهایی داشت، پرداختند. نمایندگان مجلس به جای آنکه با احترام با رئیسجمهور گفتوگو کنند، به رئیسجمهور و وزیر خارجه دشنامدادن علنی را آغاز کردند و به این ترتیب موجب استنکاف رئیسجمهور از حضور در مجلس شدند و در هنگامی که وزیر امور خارجه در مجلس حاضر شد، بدترین دشنامها را فریادکنان بر او دادند. مجلس میتوانست با کمال آرامش و احترام هر سؤالی دارد از اینان بپرسد و در صورت قانعنشدن مبادرت به استیضاح و رأی عدم کفایت کند؛ اما آنان فقط دشنام دادند و رئیسجمهور خنثیشده در جایگاه خود باقی ماند. میخواهید این رئیسجمهور در میان مردم آبرو و حیثیت داشته باشد و مردم به او اعتماد کنند؟ میخواهید مردم به نمایندگانی که خارج از مسئولیت خود فضای ملتهب ایجاد میکنند، اعتماد کنند؟ این نوع اقدامات تنها یک خروجی داشت؛ بیاعتمادی مردم نسبت به حاکمیت. امروز حرفهای حاکمیت حتی برای علاقهمندان نظام به دل نمینشیند و بدیهی است که بیطرفان و معاندان به طریقی اولی مخالف و معاند باقی میمانند. افرادی که صلاحیت آنها از سوی شورای نگهبان تأیید شد و رهبری حکمشان را تنفید کردند و مجلس آنان را به عدم کفایت متهم نکرد و تا آخرین روز صدارت بر کرسی ریاست بقا داشتند. آنان نماینده جمهوری اسلامی بودند و اینک همه آنان خائن خوانده میشوند. آیا سلب اعتماد از جمهوری اسلامی از این بدتر میتوانست صورت گیرد؟ سلب اعتماد مردم از حکمرانی از سوی بخشی از حکمرانی صورت گرفته است. اگر نیک بیندیشیم، حتی معترضان را مقصر نمییابیم. کاری که صداوسیما و برخی رسانههای حکمرانی و وابسته به آن از عهده آن بهخوبی برآمدند. معاندان با وجود انبوه سازوبرگ رسانهای و جاسوسی و در ضدیتشان با جمهوری اسلامی، در برابر کاری که برای سلب اعتماد از نظام در داخل شده است، ذرهای ناچیز بودهاند. چگونه میتوان اعتماد به حاکمیت را به مردم برگرداند؟»
ایران، 44 سال پس از پیشبینی کیسینجر
سعدالله زارعی در «کیهان» نوشت: «نقل شده است «هنری کیسینجر» وزیر نامآشنای امور خارجه سالهای 1350 تا 1354 آمریکا در دیداری که پس از پیروزی انقلاب اسلامی با وزیر خارجه وقت اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی، «آندره گرومیکو» داشته به او - نقل به مضمون - گفته است «با پیروزی این انقلاب ما یک پایگاه مهم خود را از دست دادیم، اما شما قدرت مدیریت بر جنبشهای آزادیبخش را از دست دادهاید و از این پس مدیریت این جنبشها به دست ایران میافتد و لذا خسارت شما از پیروزی انقلاب ایران بسیار شدیدتر از خسارت ما خواهد بود.» در همان سالهای اول پیروزی انقلاب اسلامی مشهور شد که آمریکا و شوروی علیرغم اختلافات فراوانی که با یکدیگر دارند و در حال نزاع و رقابت با یکدیگر هستند، در مورد از میان برداشتن انقلاب اسلامی به توافق رسیدهاند. عملکرد این دو کشور و در واقع نظام دوقطبی در مورد ایران هم این موضوع را ثابت میکند. عمده این دوران، دوران دفاع است و رژیم صدامحسین از تسلیحات غرب و شرق علیه ایران استفاده میکند و بلوک شرق - تقریباً - به همان میزان بلوک غرب، ایران را از دریافت سلاح منع میکرد.
از صحبتهای منتسب به کیسینجر و قرار مشترک او با گرومیکو، 44 سال گذشته است. آمریکا هنوز با پایگاهی که از دست داده به شدت درگیر است و ایران هدایت جنبشهای آزادیبخش را از شرق و غرب آسیا تا آفریقا و تا آمریکای لاتین به طور انحصاری در دست دارد و البته از اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی هم دیگر خبری نیست. این ایران دیگر ایران دوران دفاع مقدس هم نیست که به سلاح غرب یا شرق احتیاج داشته باشد و یا از اتحاد و ائتلاف علیه خود دچار هراس گردد. امروز دیگر صحبت بر سر تحریم ورود تسلیحات به ایران نیست، صحبت سر ایجاد مانع بر سر راه صادرات تسلیحات ایران است و علیرغم این حرفها همین الان ایران به طور رسمی به 34 کشور سلاح میفروشد و سالانه نزدیک به 4 میلیارد دلار درآمد تسلیحاتی دارد.
الان صحبت رسانههای غرب بر سر این است که پهپاد تهاجمی فروخته شده ایران به روسیه در جنگ اوکراین، سرنوشتساز شده است و زلنسکی رئیسجمهور غربگرای اوکراین از دست رژیم اسرائیل عصبانی است که چرا نتوانسته این نقش مؤثر متقابل را به نفع اوکراین بازی کند و در واقع گفته است چرا قدرت تسلیحاتی اسرائیل علیرغم فعالیتی 80 ساله از قدرت تسلیحاتی ایران با 30 سال سابقه ساخت سلاح عقبتر است. این ایران، ایران زمان ائتلاف سایروس ونس (وزیر خارجه 1980 - 1977 آمریکا) و اندره گرومیکو (1985 - 1957) علیه ایران نیست. ائتلاف علیه ایران دیگر اثر گذشته را ندارد، نه اینکه کاملاً بیاثر شده باشد، اثر تعیینکننده ندارد و اصولاً دیگر آن ائتلاف آهنین هم علیه ایران قابل انجام هم نیست. الان حداکثر ائتلافی که آمریکا میتواند علیه ایران راه بیندازد، چیزی در حد ائتلاف با انگلیس، فرانسه و آلمان و چند کشور پیرامونی ایران است. وقتی ایران میگوید آمریکا بدون آنکه شروط ایران را بپذیرد، نمیتواند به برجام بازگردد، این یعنی دیگر ایجاد ائتلاف آهنین دوران ونس و گرومیکو امکانپذیر نیست. کما اینکه غرب در پرونده اوکراین، علیرغم اذعان به استراتژیک بودن حمله روسیه نتوانست وضعیت یکپارچهای علیه مسکو پدید آورد.
انقلاب اسلامی امروز از خود آمریکا قدرت مانور بیشتری دارد، آمریکا طی دو دهه گذشته هرگز نتوانسته است واحدی به کشورهای پیرامونی خود بیفزاید و دائماً کشورهای وابستهای را از دست داده است که آخرین مورد آن «کلمبیا» بود. دهها سال کلمبیا به عنوان «پایگاه ویژه آمریکا» مطرح بود و در جریان اعمال محدودیت و تحریم علیه ونزوئلا، کلمبیا نقش ویژهای ایفا کرد و با وجود قرار داشتن این کشور در اردوگاه آمریکا، کار بر حکومت در کاراکاس بسیار دشوار بود. این کشور 3341 کیلومتر با ونزوئلا مرز دارد و در دوره حکومت چاوز و مادورو به عنوان مهمترین خطر تهدید واشنگتن علیه کاراکاس عمل کرد و حالا بهعنوان متحد حکومت ونزوئلا درآمده است.
در طول این دوران 44 ساله، جمهوری اسلامی ایران متحدان جدیدی در آسیا و آمریکای لاتین پیدا کرده است و در واقع هر پایگاهی که از دست آمریکا خارج شده، به متحد ایران تبدیل گردیده و از دولت آمریکا هم کاری برنیامده است. از اینرو کشورهای باقیمانده در اردوگاه آمریکا و انگلیس با یک سؤال جدی مواجه شدهاند؛ وقتی آمریکا در حفظ دولتهای وابسته به خود ناتوان است، چطور میتواند از آنان در برابر موج تغییر حمایت کند؟ شاید از همین روست که کشورهایی مثل عربستان سعودی درست در کشاکش نزاع غرب و روسیه، همکاری با روسیه و چین را در دستور کار قرار داده و از موضعگیری رسمی در قبال بحران اوکراین خودداری کردهاند.
غرب در مواجهه با روسیه درصدد است تا از یکسو حد مشکل خود را کوچک نشان دهد و وانمود کند اوضاع تحت کنترل اوست و در حال شکست دادن روسیه است و این در حالی است که در همین روزهای اخیر، دو ایالت لوهانسک و دونتسک با برگزاری همهپرسی با اکثریتی بالای 90 درصد که خیرهکننده بود جدایی خود از اوکراین و پیوستن به روسیه را اعلام کردند. در جریان تحولات اوکراین همه دیدند که غرب گویا به جز دو حربه تهدید و تحریم را نمیفهمد و عملاً نمیتواند مانع شکلگیری یک روند حتی در محیط اصلی پیرامونی خود شود. البته در ماجرای بحران اوکراین، آمریکا، انگلیس و فرانسه حداکثر تلاش خود را برای پیروزی بر پوتین به کار بستند و کشورهایی نظیر لهستان را هم پای کار آوردند ولی عملاً صحنه به نفع آنان تغییر نکرد. تهدید روسیه به استفاده از بمب اتمی از جدیت مسکو در دفاع از قلمرو خود حکایت کرد. در مقابل این تهدید، غربیها فقط به بیان خطرناک بودن آن روی آوردند و چیزی نداشتند تا در برابر تهدید مسکو روی میز بیاورند.
در مقابله با ایران هم همین است. آمریکاییها و اروپاییها همان سلاحهای زنگ زده قدیمی را به میدان آوردهاند. تحریم، تهدید و شورشهای خیابانی اما خود آنان هم چند نوبت گفتهاند زمان تحریمهای دهه 2010 سپری شده و دیگر آن ائتلاف جامع علیه ایران تجدید نمیشود، تهدید علیه ایران کارایی ندارد چرا که نه فقط در بحث هستهای حتی در بحث منطقهای و بحث نظامی هم ایران به «ساعتگریز» رسیده است و آشوبهای خیابانی هم در حدی ایجاد نمیشود که ایران را وادار به تجدیدنظر در سیاستهای خود نماید. این حرف آنان است که دهها برابر آن حقیقت دارد. آنان به خوبی میدانند که در روزهای اخیر، نیرویی که در مخالفت با جمهوری اسلامی به خیابان آورده شد، بیش از یک دهم از یک درصد جمعیت ایران نبوده است. چگونه میتوان یک انقلاب عمیقاً مردمی را با این تعداد از پای درآورد؟ غرب در همین روزها با حسرت و تلخی پاسخ این سؤال را داد و گفت بله نمیتوان.
انقلاب اسلامی ایران همان است که کیسینجر به گرومیکو گفته بود، انقلابی که میتواند همزمان در مقابل بلوک غرب و بلوک شرق بایستد و بر هر دو پیروز شود؛ انقلابی که میتواند بسیاری از قواعد اجباری جهان را به نفع ملتها دگرگون کند؛ انقلابی که میتواند بعد از 44 سال، موج مردمی را در حمایت از خود به خیابانهای تهران و... بیاورد؛ انقلابی که میتواند پیشوای هر جنبش آزادیخواهانه در دنیا باشد؛ انقلابی که میتواند در برابر انواعی از فتنههای سخت دوام بیاورد و بالاخره انقلابی که میتواند در یک زمان چندین جنگ تحمیل شده غربیها را در عراق، سوریه، لبنان، فلسطین، یمن و افغانستان به نفع ملتهای آن مدیریت کرده و به قلب غرب آسیا تبدیل شود.
اگر آن روز وزیر خارجه اسبق آمریکا به همتای خود در اتحاد جماهیر شوروی گفته بود ما در برابر انقلاب اسلامی یک پایگاه خود را از دست دادهایم، وصفالحال وزیر خارجه کنونی آمریکا، بلینکن این است که انقلاب ایران چندین پایگاه ما را تسخیر کرده و در نزدیک مرزهای ما در ونزوئلا، کلمبیا، شیلی، برزیل و... هم در حال خط و نشانه کشیدن علیه ماست. اگر آن روز وزیر خارجه شوروی غم از دست دادن محور نهضتهای آزادیبخش محدود زمان خود را داشت، امروز این جنبشها چند برابر شدهاند و در هر قارهای نمونههای آن را میتوان دید. یک نظرسنجی بیانگر آن است که 70 درصد دانشجویان دانشگاههای فرانسه، اسرائیل را رژیمی نژادپرست دانسته و برای شرکت در اضمحلال آن اعلام آمادگی کردهاند.
این انقلاب اسلامی که از یکسو بر فطرت خداجوی انسانها تکیه دارد و از سوی دیگر از سوی صدها میلیون نیروی مؤمن انقلابی حمایت میشود و - با بینش اشراقی - از سوی صدها هزار جوان شهید دنبال میشود، پابرجا میماند و البته در نظام برآمده از آن که مملو از افتخارات است، کاستیهایی هم وجود دارد که باید برطرف شود و کاملاً به ظرف ظهور حضرت بقیهًْالله الاعظم(عج) تبدیل گردد.»
جنبشاجتماعی یا آشوب طراحیشده؟
علی حسن حیدری - کارشناس مسائل سیاسی در «جام جم» نوشت: «جرقه ابتدایی ناآرامیها و اعتراضات با انتشار خبر فوت خانم مهسا امینی و مطالبه برای روشن شدن دلیل مرگ ایشان زده شد. اما این تجمعات چند ساعت بعد، از مسیر اصلی خارج شد و مدیریت آن به دست اپوزیسیون و فرصت طلبان افتاد و اعتراضات از کنترل خارج شد و شعارها نیز رنگ و بوی سیاسی گرفت و اصل مطالبه کلا به فراموشی سپرده شد. درچنین وضعیتی بود که تحرکات محدود و مسالمتآمیز نیز جای خود را به آشوبهای خیابانی و اقدامات خشن و تروریستی داد. رسانهها و بنگاههای خبری بیرونی تلاش کردند درتحلیل این ناآرامیها آن را از جنس جنبشهای اجتماعی و سیاسی فراگیر و در سطح بحرانهای امنیت ملی با گستردگی و شدت بالا تعریف کنند. اما پرسش کلیدی این است که آیا تحرکات محدود گروهی اقلیت برمحور یک رخداد را میتوان جنبش اجتماعی دانست؟ چرا تحرکات چند روز گذشته حول موضوع مرگ مهسا امینی از مشخصات یک جنبش برخوردار نبود؟
برای پاسخ دادن به این سؤال ابتدا لازم است بدانیم جنبش چیست وچه ویژگیهایی دارد. جنبشها، حرکات جمعی و اجتماعی هستند که واجد شرایط و ویژگیهای خاصی است. جنبشهای اجتماعی عموما به دلیل نارضایتی از شرایط گوناگون شکل میگیرند، اما صرف نارضایتی از وضعیت آن هم برمحور یکرخداد، شکلدهنده یک جنبش نیست. به همین دلیل میان تحرکات و تجمعات اجتماعی و جنبشهای اجتماعی باید تمایز قائل شویم. ویژگیهایی مثل وجود گفتمان، رهبری، انسجام و اهداف تعریفشده، برخی از ویژگیهایی است که جنبشهای اجتماعی را از سایر تحرکات اجتماعی متمایز میکند. بر این اساس نمیتوان هرگونه تحرک و تجمعی را مصداق جنبش اجتماعی یا سیاسی دانست.
اتفاقاتی که در روزهای اخیر رخ داد، به نظر میرسد با معنی و مفهوم جنبش سیاسی نیز همخوانی ندارد و بیشتر میتواند مصداقی از تجمعات اعتراضی یا پویشهای سیاسی و اجتماعی محدود حول یک رخداد اجتماعی آن را تعریف کرد. اگرچه مطالبات مردم درساعات و روزهای نخستین مرگ مرحوم امینی در قالب مطالبات اجتماعی قابل تعریف است؛ اما طرح مطالبه به صرف طرح آن را نمیتوان گفت ظرفیت ایجاد یک جنبش اجتماعی را دارد. ازآنجا که بعد از طرح مطالبه کلیت حاکمیت نظام اسلامی و سازمانها و نهادهای امنیتی و قانونی و قضایی اصل مطالبه را دردستورکار قرا دادند و برپیگیری عادلانه و شفاف آن تاکید داشتند، این مطالبه درهمان مرحله آغازین از مجاری قانونی مورد توجه قرارگرفت. اما با ورود عوامل پنهان و بازیگران معلومالحال، اعتراضات محدود حول موضوع خاص تبدیل به شورشهای سیاسی خشن شد و شاهد بسیج رسانههای غربی، عربی و عبری برای جاانداختن این تحرکات به عنوان یک جنبش سیاسی و اجتماعی فراگیر(طبقات فرودست، متوسط و فرادست) و غیرقابل کنترل بودیم.
اگرچه تحقیقی میدانی که بتواند خاستگاه طبقاتی یا منزلتی تجمعکنندگان را ارزیابی کند، انجام نشده است، اما بر اساس شواهد و قرائن و تجارب مطالعاتی میدانی موارد مشابه این فرض تقویت میشود که تجمعکنندگان درروزهای نخستین دردایره طیف حامی حقوق زنان و مخالفان گشت ارشاد بودند و در ادامه این طیف به طورکامل از دایره مطالبهگر و مدیریت تجمعات کنارگذاشته شدند و اقلیت اپوزیسیون معاند مدیریت تجمعات را دردست گرفت و مسیر اعتراضات را به سمت شورشهای خیابانی خشن و تروریستی تغییر داد. ازآنجا که رهبری این اقدامات خشن به شکل غیرمستقیم از سوی رسانههای بیگانه و گروهکهای اپوزیسیون خارجنشین انجام میشد وبا ورود برخی از چهرههای سلبریتی ناآشنا به سیاست تشدید شد، نوعی تشتت دررهبری و حتی تضاد درنوع مطالبات در کفخیابان را شاهد بودیم که وحدت رهبری در آن را زیر سؤال میبرد و نشان داد این تحرکات پارتیزانی را که بیشتر به جنگ شهری شباهت داشت، نمیتوان از جنس جنبش اجتماعی یا سیاسی قلمداد کرد و باید آن را یک شورش کور از پیش طراحی شده نامید که به دنبال براندازی خشن بود تا یک جنبش اجتماعی فراگیر برای تحقق یک مطالبه خاص یا تغییر یک سیاست مشخص.
براساس شواهدی از این دست که مطالبات اجتماعی است یا رفتارهای خشونتآمیز در تجمعات نیز در قاموس سیاسی و فرهنگ سیاسی عمومی مردم فهیم ایران زمین نمیگنجد، مصداق بارز آن است که انقلاب اسلامی در برابر دیکتاتوری پهلوی هیچگاه دست به اسحله نبرد و از اقدامات خشونتآمیز استفاده نکرد؛ بلکه با تکیه بر جنبش اجتماعی فراگیر، حکومت خشن و بیرحم پهلوی را که از حمایت تام و تمام غرب و اسرائیل برخوردار بود، سرنگون کرد و یک نظام سیاسی مبتنی برآرای عمومی و انتخابات آزاد را جایگزین آن کرد که درقانون اساسی که تایید۲/۹۸درصد آرای مردمی را دارد، بر برگزاری تجمعات مسالمتآمیز اجتماعی و سیاسی تصریح شده است. تحرکات چند روز اخیر اولا بدون اخذ مجوز از وزارت کشور و ثانیا فاقد ویژگیهای تجمعات مسالمتآمیز بود؛ ثالثا خاستگاه و رهبری آن در بیرون از کشور بود و رابعا، از فراگیری اجتماعی برخوردار نبود، خامسا از یک گفتمان با ماهیت اجتماعی پیروی نمیکرد، از این رو نمیتوان آن را در کلاس جنبش اجتماعی و سیاسی تعریف کرد. تحلیل فرامتنی شعارها و رفتارهای کفخیابانی موید این فرض جامعهشناختی است که این تحرکات بیشتر با شاخصهای آشوبهای خشن پارتیزانی براندازانه همخوانی دارد که معالاسف علاوه برخسارت سنگینی که به اموال عمومی و دولتی وارد کرد، اسباب سوءاستفاده فرصتطلبان و گروهکهای تروریستی کمونیستی تجزیهطلب(کومله، دموکرات، پژاک)، گروهک کمونیستی برده پرور منافقین و... شد. از این رو در تحلیل و ارزیابی تحرکات خشن چند روز اخیر در وهله اول تجمعاتی که برای پیگیری مطالبات صورت پذیرفته را باید از رفتارهای گروههایی که رفتارهای خشونتآمیز داشتهاند جدا کرد و حساب طراحان، مجریان(لیدرها)، محرکان از حساب جوانانی که فریب فضاسازیهای دشمن و مزدوران آنها را خوردهاند از هم جدا کرد.
نکته پایانی اینکه تاکید و تصریح میکنم که درقانون جمهوری اسلامی ایران بیان مطالبات در هر سطحی برای همگان پذیرفته شده است؛ مقامات و مسئولان نیز به پیگیری حقوق شهروندی، بیان مطالبات منطقی و معقول ازجمله پیگیری عادلانه مرگ دختر ایران زمین، مرحوم مهسا امینی از مجاری قانونی و حقوقی تاکید و تصریح دارند. با این حال رسانههای جریان انقلاب نیز بر پیگیری مطالبات خانواده داغدیده اصرار دارند. اما دراین میان نباید از نقش مخرب محرکان حوادث اخیرغفلت کرد؛ تحریککنندگان، بانیان اصلی و عاملان اصلی خسارتهای وارده به اموال عمومی و دولتی و خون بیش از۳۰ نفر کشته و شهید رخدادهای اخیر هستند که مراجع قضایی باید علاوه بر پیگیری محاکمه علنی آنها به عنوان بازیگردانان حرکتهای تخریب و تروریستی با مسدودسازی حسابهای بانک آنها و مصادره اموال، خسارتهای وارده به کشور و مردم را از ثروتهای بادآورده آنها جبران کند. این یک مطالبه عمومی است. کاری که در خیلی از کشورها درباره برخی سلبریتیها و لیدرهای حرکات خشن و مخرب انجام شده و میشود.»