شناسهٔ خبر: 55988064 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: عصر ایران | لینک خبر

ببینید| پلنگ یک شغال در حال شکار را شکار کرد

بعد از ظهر همان روز ما به آنجا برگشتیم و دیدیم که دوست شغال هنوز به دنبال او است و همین موضوع باعث اشک من و همسرم شد. مطمئناً این تجربه‌ای است که من و همسرم هرگز فراموش نخواهیم کرد.

صاحب‌خبر -

در این لحظه غیرمنتظره یک پلنگ یک شغال را که مشغول شکار گله کبوتر است شکار می‌کند. این منظره باورنکردنی در پارک فرا مرزی کاگالاگادی آفریقای جنوبی مشاهده شد.

به گزارش فرارو، برتی ون گرونن و همسرش ریا، استراتژیست بازاریابی دیجیتال و علاقه‌مند به حیات وحش، شاهد این صحنه شگفت‌انگیز بودند و درباره آن توضیحاتی ارائه کردند.

برتی می‌گوید: صبح زود در ۱۹ ژوئن ۲۰۲۲، در آخرین روز ما در منطقه، با صدای یوزپلنگ از خواب بیدار شدیم و تصمیم گرفتیم رانندگی کنیم. ما یوزپلنگ را روی خط الراس دیدیم، اما هرگز دید واضحی نداشتیم، بنابراین پس از ۲۰ دقیقه ما تصمیم گرفتیم به حوضچه آب برویم که در آن دو شغال بسیار سرگرم کننده بودند.

وقتی به جاده به سمت حوضچه آب پولنتسوا پیچیدیم، صبح زیبایی بود. اتفاقی که بعد افتاد واقعاً یکی از آن لحظاتی بود که قلب شما با سرعتی شروع به تپش می‌کند که انگار در حال انجام یک ماراتن هستید.

هر دوی ما پلنگی به نام اولبلی را همزمان دیدیم. به آرامی سوار شدیم و او صاف نشسته بود و به گله‌ای از غزال‌ها نگاه می‌کرد که از حوضچه خارج می‌شدند؛ و البته کبوتر‌های زیادی که برای نوشیدن آب می‌آیند و می‌روند. ماجرا از جایی شروع شد که دو شغال شروع به تعقیب کبوتر‌ها کردند.

کبوتر‌ها برای فرود آمدند و دو شغال به امید لذت بردن از صبحانه زودهنگام برای رهگیری و تعقیب آماده شدند. چیزی که آن‌ها نمی‌دانستند این بود که منوی غذای یک شکارچی دیگر بسیار متفاوت از غذای آن‌ها بود. یکی از شغال‌ها چند بار تلاش کرد. در حالی که پلنگ در بوته‌زار دراز کشیده بود.

در یک لحظه خیلی سریع پلنگ کمین کرده به شغال حمله کرد و آن را شکار کرد. اولبلی گلوی شغال را گرفت و با صیدش بلند شد. من سریع ماشین را روشن کردم و مثل دیوانه‌ها به عقب برگشتم تا وارد جاده اصلی شوم. تا ببینیم آیا هنوز می‌توانیم نگاهی اجمالی به او و طعمه‌اش بیندازیم.

ما او را دیدیم که همانطور که پیش بینی شده بود از جاده عبور می‌کرد، سپس به کنار جاده پرید و برای آخرین بار در حالی که شغال را نگه داشته بود به ما نگاه کرد. متأسفانه این پایان شغال بود. در حال بازگشت به کمپ خود در پولنتسوا، ما نمی‌توانستیم آنچه را که تجربه کرده ایم باور کنیم.

بعد از ظهر همان روز ما به آنجا برگشتیم و دیدیم که دوست شغال هنوز به دنبال او است و همین موضوع باعث اشک من و همسرم شد. مطمئناً این تجربه‌ای است که من و همسرم هرگز فراموش نخواهیم کرد.