شناسهٔ خبر: 55947359 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: انصاف نیوز | لینک خبر

توییت انصاف | به یاد عباس معروفی

صاحب‌خبر -

واکنش‌های توییتری به خبر درگذشت عباس معروفی، نویسنده‌ی ایرانی مقیم آلمان، را به انتخاب خبرنگار انصاف نیوز می‌خوانید:

فرشته قاضی: خیلی زود بود آقای ‎عباس معروفی، ۶۵سال آخر سن رفتن که نیست. با همه رنج‌های بیماری گفته بودی “می‌خواهم زنده بمانم، شهرزاد درونم را به هوش نگه‌دارم، داستان بنویسم و بلا از فرزندان مردم بگردانم” حیف شما که در تبعید رفتید دور از آن خاک و دریغ از ما اما ریشه آن خاک شمایید و خواهید بود.

مهرزاد دانش: ‏تیتر روی جلد شماره 16-15 ماهنامه گردون که طرحش به جنجال و شکایت منجر شد، این بود: «آیا هموطنان مهاجر بازمی‌گردند؟»
آن موقع تابستان 1370 بود. اکنون در تابستان 31 سال بعدش، هموطن مهاجر صاحب این مجله، نه تنها بازنگشت که در همان دیار دور درگذشت.

مریم زهدی: ‏‎عباس معروفی  نویسنده مهم، توانا و تاثیرگذار ایرانی در غربت، دور از خانه، در نیمه‌راه زندگی در ۶۵ سالگی به درد سرطان و‌ خیلی دردهای دیگر درگذشت.

امیلی امراییعباس معروفی می‌گفت رمان فارسی نوشتن بیرون از ایران درست مثل اینه که یه ساقه رو بگذاری توی یه بطری آب، رشد هم می‌کنه،  اما تا وقتی توی خاک نکاریش فایده نداره.  بمیرم برای غربتی که کشید.

خیزران: خبر مرگ عباس معروفی را شنیدم. برای من که همیشه زنده است، از لای صفحات گردون بیرون می‌آید و داخل یکی از موومان‌های سمفونی مردگان می‌شود و در کارگاه چوب بری آیدین گم می‌شود. اندکی بعد اما صدایش از باغی که نوش‌آفرینِ سال بلوا، در آن زندانی شده می‌آید.
دیدی که نمرده‌ای آقای معروفی؟

عبدالله مومنی: عباس معروفی رمان نویس و شاعر
و خالق سمفونی مردگان ،سال بلوا و… و سردبیر مجله معروف گردون در غربت در گذشت.
معروفی بارها بخاطر رویکرد روشنفکرانه و منتقدانه تحت بازجویی و فشار سیاسی حاکمیت قرار گرفت.
ای کاش وطن جایی برای ماندن همه بود!
روحش شاد

پژمان موسوی: عباس معروفی هم رفت، در غربت، مثلِ خیلی‌ها. انگار سرنوشتِ اهلِ فرهنگ است که وطن‌شان، خانه‌شان نباشد، که مجبور به ترکِ خانه شوند، که بروند، فقط بروند.
اما عباس معروفی از جنسِ آن‌هایی نبود که فقط برود، برود و کُنجِ عافیت اختیار کند برود و آن‌هایی که می‌خواستند نباشد، از «نبودن»اش نفسِ راحت بِکِشند. وقتی رفت، گرچه دیر، گرچه سخت، گرچه از مسیرِ کار در یک هتل، در نهایت آن کاری را که باید، کرد. ناامید نشد و«خانه هنر و ادبیات هدایت»، یکی از بزرگ‌ترین کتاب‌فروشی‌های ایرانی در اروپا را در برلین، بنیاد نهاد کم‌کم، کلاس‌های داستان‌نویسی‌اش را هم همان‌جا تشکیل داد. فقط این نبود، نشرِ «گردون» را هم به یادِ مجله‌ی دوست‌داشتنی‌اش که سال‌ها پیش از آن، در «تهران» توقیف شده بود، در «برلین» فعال کرد و خانه‌ی امیدِ نویسندگانی شد که آثارشان در ایران «غیرقابل‌چاپ» بود خودش چندی قبل، درباره‌ی سرطانی که بالاخره او را از پای درآورد نوشته بود: «اگر خوب شدم، داستان این غمباد را می‌نویسم که چگونه در گلوگاهم رشد کرد، فک و زبان و دندانم را خورد و بعد به مغزم فرو رفت. می‌نویسم که نسل‌های بعد بدانند چرا ما به این روز افتادیم.» عباس معروفی را در نهایت غُصه کُشت. خودش پیش‌بینی‌اش را کرده بود انگار آن روز که نوشت: «سیمین دانشور به من گفت: غصه یعنی سرطان! غصه نخوری یک‌وقت، معروفی! و من غصه خوردم.»

زهرا علی‌اکبری: مهاجرت ‎عباس معروفی اجباری بود. امروز را نبینید که همه صف کشیدند و دوست دارند بروند. امروز را نبینید اگر کسی بتواند برود و نرود باید به صد چرا پاسخ دهد،معروفی می‌توانست برود اما با چنگ و دندان چسبیده بود به اینجا.
به ایران. رفت اما ذره ذره آب شد، مثل شمع سوخت تا تمام شد.

پرتو جغتایی: چقدر قشنگ که توی اینستاگرام هرکسی داره یه جمله از ‎عباس معروفی استوری می‌کنه…
منم اینجا می‌نویسم این جمله رو ازش که:
ما نسل بدبختی هستیم ! دستمان به مقصر اصلی نمی‌رسد ، از همدیگر انتقام می‌گیریم …
یادش گرامی🖤

ابوالحسن علی قارداشی: در دانشگاه بوعلی سینا مشغول تحصیل بودم  سعید امامی مشغول سخنرانی بود، تهمت ها و افتراهایی به ‎عباس معروفی می زد که وجدان را می خراشید تازه در مقدمه اشاره می‌کرد که ما قصد نداریم آبرویی افراد رو ببریم.‌ آنها نماندند که این تحقیرها را تحمل کنند و در غربت ماندند و آسودند.

الهام: فکر کنم این جمله  “عباس معروفی” تو کتاب “تماما مخصوص” رو همه شنیدین؛
“ما همون نسلی هستیم که چون دستمون به مقصر اصلی نمی‌رسه، از همدیگه انتقام می‌گیریم”
امروز ۱۰ شهریور رفت
یادش گرامی

بامداد لاجوردی: یه کار بد از ‎عباس معروفی پیدا کنید دوتا فحش بدیم یا به طرفداراش که ناراحتن بگیم واسه چه ادم گناهکاری دارن غصه می‌خورن! اگر نداشتید بگید اصلا عباس معروفی رمان نویس خوبی نبود فلان

آرش رمضانی: ناگهان بانگی برآمد خواجه مُرد… رمان فارسی؛ یکی از قله‌های رفیع خودش رو از دست داد. یاد ‎عباس معروفی گرامی باد.

جواد رنجبر درخشیلر: نویسنده باشی، در غربت باشی، سرطان گریبانت را بگیرد. مرگ عباس معروفی تلخ است. خیلی تلخ. می ترسم بچسبد به گلو و رهایمان نکند. امروز بیشتر یاد شجریان و پزشکزاد و کیارستمی هستم. نباشد سمفونی مردگان ما باشکوه تر از موومان های زندگان باشد.

نسرین گودرزی: او به جمع نوازندگان ارکستر برای اجرای قطعه ای که خود نوشته بود یعنی «سمفونی مردگان » پیوست.

سینا جهانی: سمفونی مردگان را اواسط تابستان سال ۹۰ خواندم. توی پارک ایرانشهر روی چمن‌ها نشسته بودم. غرق واژه‌ها شده بودم. قلم ‎عباس معروفی طوری زمستان را تصویر کرده بود که یادم می‌آید زیر زل آفتاب سردم شد.
معروفی، انگیزه‌ام را به نوشتن در من زنده کرد؛ خدایش بیامرزد…

سمیه باغی: عباس معروفی نویسنده و روزنامه‌ نگار شناخته شده معاصر و خالق رمان جاودان ‎سمفونی مردگان در سن ۶۸ سالگی در آلمان درگذشت.
وی در زمان زندگی در ایران بارها تحت فشار سیاسی قرار گرفت و سرانجام پس از توقیف مجله گردون برای همیشه از ایران مهاجرت کرد…

کیوان محمدی: هنوز ‎پوریا زراعتی باهوش، بریده روزنامه‌ای، عکسی چیزی از ‎عباس معروفی پیدا نکرده، کمپین فحش دادن رو علیهش راه بندازه؟

سعید: باهاش دوست شده بودم. شب یلدا دعوتش کردیم با ماشینش اومد شهر کوچک دانشجوییمون، براش هتل گرفتیم، کتاب هاشو دم محل سخنرانی چیدیم تا بفروشیم، ازینکه برای یک جمع ایرانی قصه میخوند پر از شور و هیجان بود.
خداحافظ کتابفروش دوست داشتنی.
خداحافظ نویسنده بزرگ.‌

اُرنج اِلف: عباس معروفی هم رفت، یاد کتاب سمفونی مردگانش افتادم، اونجایی که میگه “تو این مملکت قبل رسیدن به سی سالگی تباه میشیم، تو یجور، من یجور، آیدا هم یجور دیگه”

شاعر خسته: عباس معروفی رفت
خیلی حیف شد، حیفِ تموم کتابایی که میتونست بنویسه ولی حالا نیست که بنویسه، کتاب‌هایی که سرگردونت می‌کرد بین توهم، خیال و زمان، اونقدر غرق میشدی نمیفهمیدی خودت دقیقا کجایی…
حیف

موری: ‏میخواستم اگر روزی نویسنده بشم، رمانی مثل سال بلوا بنویسم. نویسنده نشدم و فهمیدم نویسنده شدن سخته. نوشتن کتابی مثل سال بلوا و سمفونی مردگان هم سخته. هنر میخواد و من هنرمند نیستم.
روحت شاد عباس معروفی نازنین

آربلا: عباس معروفی نویسنده‌ی مورد علاقه‌ی من بود. خیلی کم پیش میاد که یک نویسنده تمام آثارش قوی باشن. اما تک تک کلمات آثارش، انگار روحم رو لمس می‌کرد. عاشق قلمش بودم و خودش و شخصیت محترمش. روحش شاد. 🖤

پرویز: خدا بیامرزه عباس معروفی رو ،تو یکی از مصاحبه هاش درباره سمفونی مردگان گفت:جامعه ای که نویسنده و شاعرش رو به حاشیه میفرسته محکوم به شکست و فروپاشیه؛ حیف آقای معروفی حیف

امیرحسین فرامرزی: داشتم فکر میکردم برای کسی مثل ‎عباس معروفی همه جای دنیا ‎وطن بود ولی اصلا چه فرقی داره در ‎وطن باشه یا نه مهم اینه یکی یکی داره از خوبامون کم میشه و ما در ‎تبعیدگاه فقط میتونیم بگیم غصه داریم مثل همیشهء  ‎وطن …

صالح سرمست: ‏‎عباس معروفی زیر عکسی که بعد از ابتلایش به سرطان منتشر کرده بود نوشته بود:
سیمین دانشور به من گفت:«غصه یعنی سرطان!غصه نخوری یکوقت، معروفی!» و من غصه خوردم…

یگانه خدامی: توی غربت مردن نویسنده و هر چهره‌ای که عاشق کشورشه و مردمش هم دوستش دارن خیلی تلخه. خیلی

اعظم: حق هیچکس تبعید و دوری و مرگ در غربت نیست.
حق شما هم نبود آقای معروفی. …

انتهای پیام

نظر شما