عصر ایران؛ مهرداد خدیر- امروز چهاردهم مرداد ماه (و با تلفظ درست تر ۱۴ اَمرداد) یکصد و شانزدهمین سالروز صدور فرمان مشروطه است.
به زبان ساده جنبش مشروطه خواهی ایرانیان را در ۷ پرده می توان چنین توضیح داد:
پردۀ اول: با افزایش حقوق گمرکی، تجار تهران به صدر اعظم (عینالدوله) شکایت میکنند. همین که در شکایت از مقام اجرایی به مقام اجرایی بالاتر باید شکایت میشد نشان از آن داشت که تفکیک قوا و دستگاه مستقل قضا وجود نداشته است. پاسخ صدراعظم اما چنین بود: «این لوطیبازیها دیگر چیست؟ همهتان را میگذارم در دهانۀ توپ. بروید دنبال کارتان!»
ریاست گمرک «ممالک محروسه» هم با «مسیو نوز» بلژیکی بود. او هم از بین کلمات فارسی که یاد گرفته بود بازرگانان مسلمان و معترض را با این لفظ عتاب و خطاب میکند: پدرسوختهها!
پردۀ دوم: به خاطر افزایش حقوق گمرکی، قند چون کالایی وارداتی بود گران می شود. علاءالدوله – حاکم وقت تهران– بی توجه به این که افزایش قیمت به خاطر افزایش حقوق گمرکی است درصدد برمی آید اقتصاد را با دستور به سامان کن. پس به بازرگانان دستور میدهد قیمت قند را به قبل بازگردانید!
آنها می گویند نزد صدر اعظم رفتیم و همین را گفتیم ولی از مسیو نوز حمایت کرد و ما نمیتوانیم قیمت را کاهش دهیم چون حقوق گمرکی بالا رفته است. مقام اجرایی اما در جایگاه قاضی مینشیند و دستور میدهد چند نفر از بازاریها را بیاورند و به جرم گران فروختن قند «چوب بزنند». چنین رفتاری با تجار محترم و معتمد بازار، بازرگانان را به خشم میآورد. دستگاه مستقل قضایی و مرجع دیگر برای طرح شکایت نبود. پس از سر ناچاری دوباره سراغ مقام بالاتر می روند که همان صدر اعظم بود.
پاسخ عینالدوله در عصر قبل مشروطه چنین است: «من اجازه داده بودم. در کار حاکم من حق مداخله ندارید!»
پردۀ سوم: مسیو نوز بلژیکی از تحقیر مخالفان به وجد میآید و گستاخ می شود. عکسی از او انتشار می یابد در لباسی شبیه روحانیون با عمامه و ردا و در حال کشیدن قلیان. حالا دیگر اعتراض از بازرگانان فراتر می رود و به مردم عادی هم تسری مییابد و سه گروه در سه محل متحصن میشوند: مسجد شاه، مسجد جامع و زاویه حضرت عبدالعظیم.
پردۀ چهارم: خواست تحصنکنندگان تنها تنبیه رییس گمرک یا بحث قیمت قند دیگر نیست. بلکه خواستهای جدی تری مطرح میکنند: «محدود کردن دایره اختیارات سلطنت و تاسیس عدالتخانه.» برای اولین بار مردم عادی سخن روشنفکران را تکرار میکردند. انگار «رساله مجدیه» را خوانده بودند!
پردۀ پنجم: به دستور عینالدوله گروهی از اوباش اجیر میشوند و با چوب و چماق به جان متحصنین میافتند. به قول ناظمالاسلام کرمانی چون عینالدوله «گرم عروس تازه خود – دختر مظفرالدین شاه» بود می پنداشت شکایت از علاءالدوله را نزد او آوردند و به جایی نرسید. شکایت از خود او را هم لابد باید نزد مظفرالدین شاه ببرند و این نیز به دلیل گفته شده به جایی نمی رسد و آسوده خاطر بود و فرمان می داد.
پردۀ ششم: عدهای بازداشت میشوند و در این میان یک نفر که ظاهرا طلبه بوده کشته می شود و ماجرایی در ابتدا از زبان روشفکران بیان می شد و به خاطر داستان قند به بازاریان رسیده بود با اقدام موسیو نوز و کشته شدن «عبدالحمید» طلبه تودههای عادی و روحانیون را هم درگیر میسازد.
پردۀ هفتم: در مراسم تشییع جنازه هم باز عدهای کشته میشوند. این بار تُجار و کسبه به باغ سفارت انگلستان پناه میبرند و رسما تقاضای اعلام مشروطیت و تشکیل مجلس را مطرح میکنند. قضیه چنان فراگیر میشود که حمایت شاه بیمار از عینالدوله عملا منتفی میشود و او به ناچار کنار میرود و مظفرالدینشاه به صدور فرمان مشروطیت تن میدهد.
شاید بپرسید داشتانی چنین ساده و خواندنی و سرراست را چرا غالب مردم نمی دانند؟ یکی از دلایل بیاطلاعی یا کماطلاعی از وقایع مشروطه می تواند رعایت نکردن سیر تاریخی در نقل ماجرا به شکل 7 مرحلۀ بالا باشد.
مثل کتابهای درسی که به جای معرفی جنبش مشروطه به عنوان حرکتی به قصد مشروط کردن قدرت، تفکیک قوا و قداستزدایی از اوامر حاکمان دنبال آن هستند که ضایع و ثابت کنند مشروطه شکست خورده است. چرا؟ چون محمدعلیشاه مجلس را به توپ بست یا چون شیخ فضل الله را دار زدند یا چون به خاطر جنگ جهانی اول کشور در خطر قرار گرفت یا ۱۴چون سال بعد از ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ رضاخان و سید ضیا کودتا کردند.
در حالیکه مشروطۀ ایرانی شکست نخورد ولو تمام اهداف آن محقق نشده باشد زیرا ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ و درست 116 سال پیش تازه نقطۀ آغاز یک حرکت بود و اتفاقات بعدی همه به نوعی متأثر از مشروطه بوده و مشروطه همچنان یک نقطۀ عطف است چون بازگشت به قبل از مشروطه امکان پذیر نیست و مهم ترین دستاورد آن همین است.
آرتور کوستلر در «خوابگردها» مینویسد: «ما تنها میتوانیم به دانایی خود بیفزاییم اما نمیتوانیم از آن بکاهیم.» پس اگر انقلاب مشروطیت بر آگاهیهای ما افزوده به بار نشسته است ولو تمام اهداف آن محقق نشده باشد.
*این نوشته، ویراسته و پیراستۀ یادداشتی است که پیش تر در همین تارنما منتشر شده بود. به بهانۀ بی توجهی رسانۀ رسمی یا سعی در تخفیف و اعلام شکست مشروطه یا معرفی شیخ فضل الله نوری به عنوان رهبر ناکام به جای حامیان بزرگ مشروطه همچون آخوند خراسانی یادداشتی در نظر داشتم اما روایت به زبان ساده را مفید تر دیدم تا بدانیم مشروطه چرا در گرفت ( چون مرجع مستقل برای شکایت نبود و از حاکمان باید نزد حاکمان شکایت می کردند) و چون مرکزی برای تصویب قانون به اقتضائات روز وجود نداشت و چون می خواست قدرت پادشاه را مقید و محدود به قانون کنند. اتفاقات دهۀ 1290 تا 1299 خورشیدی را باید ناشی از جنگ اول جهانی دانست و این که طبیعی است وقتی امنیت و غذای مردم به خطر می افتد و مردم گرفتار نان و ناامنی میشوند بحث توزیع قدرت به حاشیه میرود و این شکست مشروطه نبود. تغییر اولویت ها از رفاه و آزادی به امنیت و یک پارچگی ملی بود چنان که هر گاه خاطر مردم از امنیت و یک پارچگی ملی آسوده شده مطالبه گر رفاه و آزادی و البته مشارکت در قدرت و سیاست بوده اند.
نظر شما