عصر ایران ؛ کاوه معینفر - دوم مرداد سالروز تولد جلال مقامی که از اساتید و بزرگان دوبله ایران بود، در روزهای گذشته احسان نظام بکایی (روزنامه نگار و روابط عمومی سریال سلمان فارسی) روایتی از دیدارش با این هنرمند را منتشر کرد که بسیار تلخ و دردناک بود. نظام بکایی نوشته بود:
« امروز، جلال مقامی هشتادویک ساله میشود. چند روز قبل به دیدنش در مهرشهر کرج رفتم. دقایقی قبل از رسیدن حسین قرایی، مدیرکل روابط عمومی صداوسیما آنجا بودم. بیماری و کهولت تاثیری در صدای رسا و هوشمندیاش نداشت. مقامی حرفی زد که دلم را به درد آورد. (از غذایم میزنم تا دارو بخرم! گیج شدهام! مگر قرار است چقدر عمر کنم؟ شاید، هفت، هشت ماه دیگر رفته باشم. نباید اینقدر دستم تنگ باشد که آبروی هشتاد سالهام برود.)
متوجه شد ناراحت شده ام. فضا را عوض کرد. (اینها را برای جلب ترحم نگفتم! من اگر میتوانستم کار کنم، محتاج نمیشدم! پیشنهاد برای دوبله دارم ولی خودم میدانم، نمیتوانم. چرا کاری کنم که آبرویم برود. شاید صدایم به نقشی بخورد ولی مثل قدیم بر تارهای صوتیام تسلط ندارم و شاید در حس نقش کوتاهی کنم. کاش مسئولان فرهنگی حواسشان به ما باشد تا شب، آشفته نخوابیم اما امیدم به خداست.)
از خانه که بیرون آمدم. بیاختیار چشمم به سمت پنجرههای خانهای چرخید که منزل یکی از استادان بزرگ صدایایران است.»
جلال مقامی علاوه برجایگاه رفیعش در دوبله به دلیل برنامه دیدنیها هم صدا و هم تصویرش در ذهن بسیاری از مردم ماندگار شده است. دیدنیها، یک برنامه تلویزیونی بود که در سالهای دهه شصت و هفتاد با اجرای جلال مقامی، روزهای یکشنبه از شبکه دو پخش میشد.
پخشِ این برنامه تلویزیونی از سال ۱۳۶۲ آغاز شد و به مدت ۱۲ سال ادامه یافت. این برنامه در آن سالها که با دوران جنگ هشت ساله همزمان بود، به یکی از محبوبترین برنامههای تلویزیونی در ایران تبدیل شد و در حال حاضر از آن به عنوان برنامهای نوستالژیک یاد میشود.
رفعت هاشمپور همسر جلال مقامی که او هم از هنرمندان بزرگ دوبله بود در اسفند ماه سال گذشته فوت کرد و طبیعتا این اتفاق تنهایی و ناراحتی جلال مقامی را مضاعف میکند اما بخش هولناک و تکان دهنده این ماجرا این است که جلال مقامی شب نخوابی و ترس از آبروریزی به دلیل مشکلات مالی داشته باشد و این جمله بسیار تلخ را بگوید که «از غذایم میزنم تا دارو بخرم!»
چقدر وحشتناک است. همه چیز دارد از بین میرود، حتی نوستالژیهای خوش گذشته، حتی خاطرات خوش بچگی و جوانی. آنچه در ذهن و روان حتی یادآور لحظات خوشی از گذشته هم باشد با این اتفاقات از بین میرود.
نکته اصلی این است وقتی جلال مقامی با این سابقه هنری و تا این اندازه شناخته شده بودن در بین مردم به چنین وضعیتی گرفتار آمده است، وای به حال هنرمندان کمتر شناخته شده، وای به حال مردم عادی، به پدر بزرگها و مادربزرگهایی که هیچ تریبونی یا هیچ صدای برای شنیده شدن ندارند.
کسانی که یک عمر با عزت و احترام کار کردهاند ولی حال آنها هم به موقعیتی مشابه با جلال مقامی گرفتارند و باید از نان و غذایشان بزنند تا دارو بخرند. برای چنین وضعیتی به اندازه تمام ابرهای آسمان هم گریه کنیم باز کم است.
آقایان و خانمهای مسئول ، مدیر ، رئیس و ... وظیفه شما احترام و تکریم از بزرگان است، وظیفه شما اندیشیدن چارهای برای زندگی بازنشستگان است ، به جای سفرهای استانی، به جای حرفها و افاضات مداوم و تکراری، به جای آمارهای همیشه در حال بهبود اوضاع، بنشینید و یک فکر و اقدام جدی برای بازنشستگان و افراد پا به سن گذاشته جامعه کنید.