عباس عبدی در روزنامه اعتماد نوشت: انتشار نامه شورای نگهبان به آقای لاریجانی در باره علل رد صلاحیت او بازتاب گستردهای داشت، بطوری که حتی اصولگرایان طرفدار این شورا را در بهت و حیرت فرو برد. در چند یادداشت میخواهم به این مسأله بپردازم، زیرا اتفاق مهمی رخ داده است. پیشتر در باره نقض ادعای محرمانه بودن این نامه یک یادداشت نوشتهام و اکنون به آن نمیپردازم. در ادامه به نکات دیگر ماجرا اشاره خواهم کرد.
البته هدف از این نوشتهها دفاع از آقای لاریجانی نیست، چون نقدها به او و سایر اعضای خانواده در جای خود محفوظ است. هدف اصلی فهم بخشی از مسأله سیاست در ایران و عملکرد شورای نگهبان است که از خلال رد صلاحیت اعلام شده علیه آقای لاریجانی مشهود است.
اولین نکته که کمتر به آن توجه میشود، علت حضور آقای لاریجانی در انتخابات بود. آنچه که بنده میخواهم به عنوان علت این حضور بگویم، لزوماً از طرف خود وی گفته نشده است. آقای لاریجانی در اظهارات عمومی و حتی خصوصی نیز تأکید کرده است که برای رییس جمهور شدن میآید. این انگیزه را بر اساس این تحلیل به دست آورده که رییس جمهور شدن آقای رییسی، تبعات منفی برای کشور خواهد داشت، و نیز اطمینان داشته است که هیچ مسیری برای حضور موثر اصلاحطلبان و نامزدهای آنان نیز گشوده نخواهد بود.
البته بیان عمومی چنین موضعی نه فقط از جانب او، بلکه از طرف هر نامزد دیگری معقول است. حتی نامزدهایی که آشکارا پوششی بودند و برای گرفتن پست و مقامهای بعدی آمدند، نیز مدعی بودند که برای انتخاب شدن آمدهاند، و طبیعی است که انتظاری جز بیان این انگیزه نمیرود، و این در حالی است که آنان میدانند که هیچ شانسی ندارند.
البته در این میان دو امتیاز یا شانس نصیبشان میشود، اول اینکه با قرینهسازی سال ۱۳۸۴ گمان میکند که دنیا را چه دیدی، شاید روزی پرنده خوششانسی روی شانههای آنان نیز بنشیند. امتیاز دوم که نقد است، برای افرادی است که اصولاً سطح سیاسی متوسط رو به پایینی دارند و با این حضور یک اعتبار تبلیغاتی کسب میکنند و رتبه سیاسی خود را یک درجه بالا میبرند و احتمالاً سرمایهای میشود برای مبادله سیاسی و گرفتن پست و مقام یا حضور در انتخابات بعدی.
این دو انگیزه برای لاریجانی موضوعیت نداشت. زیرا وی در وضعیتی بود که اگر میآمد و با فاصله زیاد میباخت طبعاً یک هزینه سیاسی جدی محسوب میشد، ضمن اینکه به دلیل جایگاه ریاست مجلس وی، بیمعنا است که گمان شود برای افزایش رتبه سیاسی از طریق انتخابات آمده است. پس آیا باید بپذیریم که برای انتخاب شدن آمده است؟ منظور از انتخاب شدن نیز یک احتمال متعارف و جدی است، مثلاً حداقل بتواند ۳۰ تا ۳۵ درصد آرا را به دست آورد، و الا کسب ۵ درصد رأی که همان نامزدهای پوششی هم میآورند!
به نظر بنده اگر برای انتخاب شدن با یک احتمال معقول آمده بود، قطعاً دچار اشتباه فاحش سیاسی شده بود، زیرا او به علل گوناگون فاقد زمینه برای کسب چنین رأیی بود. این را به بدی یا خوبی نمیگویم، واقعیت است. بعید هم میدانم هیچ ناظر آگاهی حتی از دوستان وی نیز چنین موفقیتی را محتمل میدانستند. احتمال تغییر شرایط نیز برای او متصور نبود، زیرا وی چهره شناخته شدهای بود، نمیتوانست اقدامی چشمگیر برای تغییر فضا کند.
حداکثر میتوانست در نفی و نقد دیگران سخن بگوید که قطعاً از این نظر دست خودش بیشتر زیر ساطور بود و سمبه طرف مقابل برای تخریب او پرزورتر بود. از سطح درک و فهم سیاسی لاریجانی نیز بعید است که به چنین گزارهای اعتقاد داشته باشد که شانسی برای انتخاب شدن خود قایل است، هر چند انتخاب ریاست جمهوری میتواند مثل مواد مخدر عمل کند، همچنان که آقای هاشمی در سال ۱۳۸۴ دچار چنین برداشت عجیبی شد و گام در راهی گذاشت که نتیجهاش ریاستجمهوری بدترین و کماحتمالترین گزینهای بود که او گمان میکرد. بگذریم.
به طور کلی آخرین شانس لاریجانی برای حضور در عرصه سیاسی ایران، حضور در این انتخابات بود تا با اعلام صلاحیت او برای حضور در انتخابات، نه فقط او، بلکه جناح اصولگرای سنتی و متبوع او نیز بتواند خود را نشان دهد، زیرا نداشتن نامزد انتخاباتی برجسته از سوی این جناح به منزله پایان حضور آنان بود.
همان گونه که آقای حجاریان هم درباره شعار «اصلاحطلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا» میگوید، این شعار برای اولین بار از سوی جناح انقلابی! حکومت پیگیری شد. و در آخرین مرحله با حذف هر دو جناح از عرصه انتخابات گام پایانی را برای اجرایی شدن این شعار برداشتند.
این طرح در انتخابات ۱۴۰۰ علیه اصلاحطلبان موفقیت کامل نداشت. زیرا بخش اصلی آنان کلیت انتخابات را به چالش کشیده و از شرکت در آن کنار کشیدند. البته این نیز روغن ریخته نذر امامزاده بود، چون اغلب مردم مستقل از اصلاحطلبان نیز چنین میکردند.
ولی اصولگرایان سنتی قادر به اجرای این سیاست نبودند، یا حداقل هنوز به این مرحله نرسیدهاند. پس اگر در انتخابات نامزد نمیداشتند و از سوی دیگر با حداکثر توان مردم را به حضور انتخاباتی تشویق نمیکردند، با دستان خود گور سیاسی خود را میکندند. پس چارهای نداشتند که برای این امر نامزدی را معرفی کنند، و هیچکس بهتر از لاریجانی نبود. او نیز انگیزه داشت که با این حضور بتواند همزمان احیاگری سیاسی خود و جناح اصولگرای سنتی را آغاز کند و خودش نیز در رأس این جریان قرار گیرد.
جناح رادیکال متوجه این حرکت شد، در نتیجه بدل زد و او را رد صلاحیت کردند. هر رد صلاحیتی یک معنای خاص دارد. مثلاً رد صلاحیت سال ۱۳۹۲ آقای هاشمی هیچ معنای بدی برای او نداشت، لذا در ظاهر خیلی راحت آن را پذیرفت و حتی دنبال انتشار رسمی علل آن نیز نرفت، چون علتی را که مردم و جامعه پذیرفتند، بهترین حالت برای او بود، یعنی ترس از رأیآوری او علت ردصلاحیت تلقی شد. پس چه دلیلی دارد که علتیابی شود؟ چه علتی بهتر از این؟
این مسأله برای لاریجانی مطرح نبود، چون کسی شانسی برای انتخاب شدن او قایل نبود که بخواهند او را به این دلیل رد صلاحیت کنند. به علاوه رد صلاحیت او تقریباً غیر محتمل تصور میشد، زیرا با سابقه مدیریتی او و مجموع مسایلی که مطرح بود، احتمال اندکی هم داده نمیشد که او رد شود. او وزیر، دو دوره رییس صدا و سیما، سه دوره رییس مجلس و همزمان عضو سران قوا، همه کاره شورای عالی امنیت ملی، و در بیشتر شوراهای اصلی کشور و مجمع تشخیص عضو بوده، منصوب و مشاور رهبری است!! چگونه میتوان او را رد کرد، هنگامی که هیچ شانسی هم ندارد؟
از همه مهمتر برادرش عضو شورای نگهبان است و از همه جزییات پرونده او مطلع خواهد بود، چگونه میتوان پنهانکاری کرد؟ به نظرم برای انقلابیون رد صلاحیت او ارزش آن را داشت، حتی اگر در بالاترین سطوح هم اظهار تعجب و مخالفت میشد. تنها یک نکته پیشبینی نشده بود و اینکه مجبور شوند علل رد صلاحیت او را بگویند.
هنگامی هم که مجبور به این کار شدند، با محرمانه کردن غیر منطقی نامه، او را از انتشارش منع کردند، و این عجیبترین رفتاری است که از نهادی سر میزند! تا حالا همواره مدعی بودند که برای حفظ آبروی اشخاص علت رد صلاحیت را نمیگوییم، حالا که گفتهاند، مدعی شدند که محرمانه است، حق انتشار نداری!!
خیلی روشن است که شورای نگهبان نمیتواند از انتشار این نامه شکایت کند، چون باید بگوید چرا آن را محرمانه کرده و انتشار آن چه زیانی به این نهاد وارد کرده است؟ اگر این تصمیم مطابق ادعای سخنگوی شورای نگهبان کارشناسی و بدون سوگیری سیاسی است چرا باید از انتشار آن ناراحت بود؟ این نحوه رفتار اوج پنهانکاری و فقدان اعتماد به نفس یک نهاد حقوقی را آشکار میکند، نهادی که همه کارهایش باید شفاف باشد.
در هر حال آقای لاریجانی توانست این موج را به شورای نگهبان و انگیزهای که در پس ردصلاحیتش بود برگرداند. چگونه؟ برای این باید جزییات این نامه را مرور کرد که به برخی از آنها اشاره میشود.
نامه آقای جنتی نشان داد که شورای نگهبان فاقد گردش کار قانونی و معقول و قابل دفاع برای رسیدگی به صلاحیتهای افراد است. منتقدین شورای نگهبان، بارها و بارها بر این اشکال جدی انگشت گذاشتهاند ولی به علت باز نبودن فضای این شورا هیچگاه سندی که تا این اندازه روشن آن انتقادات را مستند کند در اختیار قرار نمیدادند. کافی است به این بخش از نامه توجه کنیم:
️«تصمیمگیری درباره احراز صلاحیت داوطلبان ریاست جمهوری مطابق بند ۹ اصل ۱۱۰ و اصل ۱۱۵ قانون اساسی بر مبنای گزارش های رسمی دستگاه های قانونی و شناخت و اطلاعات اعضا از سوابق و ویژگی های داوطلبان، پس از بحث و مذاکره با رأی مخفی صورت می گیرد و مستند رأی اعضای شورای نگهبان ممکن است یکسان نباشد و مانند تصمیم گیری در موارد مشابه در سایر نهادها، هر یک از اعضا به یک یا چند گزارش یا اطلاعات خود توجه کرده باشند.»️
معنی گزاره های بالا این است که یک مجموعه مطالبی در نقد یا له و علیه افراد گفته میشود، هیچکدام از آنها با روش عادلانه و متعارف اعتبارسنجی نمیشود. فردی که علیه او این اتهامات طرح شده هیچ اطلاعی از آنها ندارد و هیچ امکانی برای دفاع نیز ندارد، در نهایت هم افراد حاضر، برحسب تصورات خود از آنچه که گفته شده یا حتی آنچه که خودشان از فرد در ذهن دارند رأی میدهند.
انصافاً خداوند بزرگ نیز در روز جزا اینگونه با بندگانش برخورد نمیکند، که اینها با مردم چنین رفتاری دارند. خداوند جوارح بشر را به شهادت میگیرد ولی در این فرایند جایی برای حضور هیچ متهمی نیست. جالب است که حتی متوجه قبح چنین فرآیندی نبودند که آن را مکتوب و رسماً ابلاغ کردهاند؟
رفتار متعارف و عقلایی چگونه است؟ اول اینکه باید عناوین رد صلاحیت افراد یا شرایط لازم برای احراز صلاحیت کاملاً احصا و تعیین و تعریف شود. دقیقاً مثل قانون. سپس هر گونه ادعایی که علیه یا له فرد وجود دارد، مرتبط با این عناوین مطرح گردد. فرد باید بتواند در نقد و رد آن ادعاها از خود دفاع کند، سپس برای اثبات و رد تکتک آنها رأیگیری شود، اگر موردی از آنها رای اکثریت را آورد و مصداق رد صلاحیت باشد، همان مورد برای عدم تأیید نامزد کافی است. ولی نامه مذکور نشان میدهد که:
یکم؛ هیچ گردش کار منصفانه و عادلانهای وجود ندارد. و هیچ تعریف روشنی از عناوین رد و تایید صلاحیت وجود ندارد. جالب است که شش نفرشان فقیه هستند و میدانیم که فقها برای هر بیان نظری و فتوایی اصطلاحا چقدر مته لای خشخاش میگذارند تا مبادا اشتباهی صورت دهند یا حقی زائل شود ولی در اینجا به سادهترین شکل ممکن در باره سرنوشت یک ملت تصمیم میگیرند. با وجود چنین قدرتی، خود را هم در وضعیت موجود حتی اندکی مسئول نمیدانند.
دوم؛ بیشتر ادعاهای مطرح در نامه حتی اگر درست باشد، ربطی به موضوع صلاحیت نامزد انتخاباتی ندارد.
سوم؛ حتی همین موارد بیربط با موضوع تعیین صلاحیت فرد، نیز عموماً نادرست و مخدوش بوده است.
چهارم؛ همه اینها در مورد فردی است که سابقهی ۴۳ ساله در سطوح بالای سیستم در این ساختار سیاسی دارد، و برادرش نیز عضو شورای نگهبان است. خودش هم با همه اینها از نزدیک نشست و برخاست داشته است.
در گفتگوی مفصل مکتوبی که پیشتر با یکی از محققان شورای نگهبان در باره نقد این شورا در روزنامه اعتماد داشتم و اخیراً نیز در کلاب هاوس در همین رابطه گفتگو داشتم، توضیح دادم که شورای نگهبان بالاترین نهاد حقوقی در کشور است، ولی کمتر حقوقدانی حاضر میشود که از تصمیمات آن دفاع کند. نامه مذکور میتواند شاهد جدید و قاطعی در اثبات ادعای بنده باشد، بعید میدانم که حتی یک حقوقدان نیمه معتبر هم از استدلالهای موجود در نامه دفاع کند.
ادامه دارد...
نظر شما