«رمز عبور» به نقل از هفتهنامه روایت امروز نوشت:
فاروق الشرع از نفرات حلقه اول رهبری سوریه در دوران حافظ اسد بود که مدتهای طولانی سکان وزارت خارجه این کشور را به عهده داشت و در دوران بشار اسد نیز به سمت معاون اولی ریاست جمهور ارتقا یافت و تا امروز نیز اسما همچنان در این سمت باقی است. فهم سیاست خارجی سوریه بدون مرور نظرات و خاطرات فاروق الشرع کاری است نشدنی. در این بین، روابط نظام بعثی سوریه با رژیم عراق (که آن هم نظامی بعثی بود) و همچنین نزدیکی سوریه به ایران در اوج دوران جنگ (جنگی که صدام میخواست آن را جنگی عربی-ایرانی جلوه دهد) از مهمترین نقاط شایان توجه در سیاست خارجی سوریه است که الشرع میتواند نکات ناگفته زیادی از آن داشته باشد. در ژانویه 2015، کتاب خاطرات فاروق الشرع با عنوان «روایت گمشده» منتشر گردید. فصل ششم این کتاب اختصاص داشت به روابط عراق و سوریه و نقشی که سوریه در دوران جنگ تحمیلی ایفا کرده بود. آنچه در پی میآید، ترجمه بدون تغییر بخش عمده همین فصل از کتاب فاروق الشرع است، هرچند ترجمه آن طبعاً به معنای پذیرش صحت تمامی موارد مطرح شده در آن نیست. گفتنی است که ترجمه خاطرات فاروق الشرع، از همین مترجم، به زودی به شکل کتاب منتشر خواهد شد.
بعثیهای عراق و سوریه: برادران/دشمنان
حرف جمال عبدالنصر حق بود که همان اوایل پرسید چرا بعثیهای سوریه و عراق نتوانستند به وحدت [یکی شدن دو کشور و تشکیل کشوری جدید] یا اتحاد [فرمولی شبیه اتحادیه اروپا] برساند درحالیکه در سال 1963 هم بر دمشق و هم بر بغداد، بعثیها حاکم بودند؟
من (و بسیاری غیر از من) هم میپرسیم چرا از سال 1968 تا 2003 که باز هم بعثیها بر بغداد حاکم شدند [و بعثیها همچنان در دمشق حاکم بودند] هم دو کشور نتوانستند به وحدت یا اتحاد برسند و حتی در سال 1979 صدام «میثاق قومی» را نیز پاره کرد؟
طرحی که کسینجر [وزیر خارجه آمریکا، پس از جریان جنگ 1973 اعراب و اسرائیل] داشت (بنابر تحلیلی که بعدها به آن رسیدم) طبق سیاست «گام به گام» طراحی شده بود تا کاری کند که در آینده احتمال به راه افتادن جنگی دیگر ضد اسرائیل از دو جبهه عربی یا بیشتر منتفی شود. [در سال 1973 مصر و سوریه مشترکا به اسرائیل یورش بردند.]
این روش کسینجر، همان چیزی بود که منجر به توافقنامههای کمپ دیوید شده و مصر را به صورت نهایی از معادله مقابله با اسرائیل خارج کرد. سران عرب هم که در نشست سران در بغداد در سال 1978 [برای مقابله با این توافقنامه] جمع شده بودند به جای آنکه به جلوگیری از فروپاشی «امنیت قومی مشترک عربی» فکر کنند، تنها به جلوگیری از صلح جداگانه و منفرد مصر با اسرائیل میاندیشیدند. مشکل ما عربها این است که چیزی که نمیخواهیم را خیلی ساده رد میکنیم، ولی کار جدیای برای رسیدن به آنچه میخواهیم صورت نمیدهیم.
این را گفتم که برآوردم از موضوع روابط سوریه و عراق را ذکر کنم. خلاصه برآورد من این است که اگر اصل ژئوپولتیک آمریکا مبنی بر جلوگیری از هرگونه نزدیکی سوری-عراقی با موفقیت پیش نمیرفت، کسینجر نمیتوانست در جلوگیری از «جنگ اسرائیل در بیش از یک جبهه» موفق شود.
من در اینجا تأیید میکنم که وتوی آمریکایی-اسرائیلی درباره هرگونه نزدیکی راهبردی جدی بین سوریه و عراق، حقیقت داشت. چون در دو کشور توانمندیهای عظیمی برای فعالیت مشترک و به دور از دخالتهای خارجی وجود داشت، البته اگر که سران سوریه و عراق، از نظر ملی و قومی، به سطح منافع عالیه دو کشور میرسیدند.
نزدیکی راهبردیِ ممنوع در دل شرق
این مسئله خود را بعد از امضای «میثاق قومی» بین سوریه و عراق در سال 1978 نشان داد. در آن زمان، اتحاد سوریه با عراق بسیار نزدیک شده بود چون هم رهبران سوریه و هم رهبران عراق، هر دو، برای رسیدن به وحدت یا دستکم برای رسیدن به اتحاد، هم نظرگاه [لازم و صحیح] را داشتند و هم قدرت تصمیمگیری را؛ حال این اتحاد میتوانست با فرمولهایی داخلی در چارچوب اتحادیه عرب صورت بگیرد یا با فرمولهای روشنِ اتحادیههای بینالمللی. همه اینها میتوانست در چارچوب قواعدی جامه عمل بپوشد که در همه جا به آنها عمل میشود.
پس خلاصه نظر من این است که این، یک امکانِ در دسترس بود. اما چیزی که تنها مدت کوتاهی پس از آن رخ داد، عبارت بود از به شکست کشیده شدن میثاق قومی بین سوریه و عراق. و مثل همیشه، این به شکست کشیده شدن به دلیل توطئه بسیار بدی به وجود آمد که صدام حسینِ شیفته رسیدن به قدرت درست کرده [و به سوریه نسبت داد]. بعد هم این توطئه را در معرض دید سران عرب گذاشته و تلاش کردند صحت آن را به آنها بباورانند. [در پی این قضیه، میثاق قومیِ امضا شده، از بین رفت].
نابودی میثاق قومی بین سوریه و عراق، به راه انداختن جنگ ضد ایران را تسهیل کرد. و این به تنهایی نشانگر بسیاری از اهداف جنگ است. در رأس آنها هم میتوان به نابود شدن امیدها برای پیروزی در هرگونه مواجهه با اسرائیل و تعمیق تردیدها و نگرانیهای متقابل در بین خود کشورهای عربی اشاره کرد.
ملک حسین [پادشاه اردن]، از پرشورترین طرفداران جنگ عراق علیه ایران بود ولی او هم یک سال و نیم بعداز آغاز این جنگ، رفته رفته شروع کرد به از دست دادن شور و حرارتش و به مرور تبدیل شد به فعالترین شخص برای پایان دادن به این جنگ. چنانکه در نیمه دهه هشتاد تبدیل شده بود به متمایلترین رهبر عرب برای پایان دادن به جنگ و این مسئله را به عنوان یک بند ثابتِ اساسی در سیاستها و روابط خارجی خود گنجانده بود. حتی میتوان تمام رفتارهای سیاسی پادشاه اردن در روابط با ما را، بعد از آنکه عراق ابتکار عمل استراتژیک را از دست داد، در تلاش برای پایان دادن به این جنگ خلاصه کرد، جنگی که روزی خود بر طبل آن میکوفت و حالا تبدیل شده بود به چیزی که آسایش را از او سلب کرده است.
میانجیگری پادشاه اردن بین سوریه و عراق
هدف راهبردی ملک حسین عبارت بود از برداشتن گامهایی که بتوان از آن برای میانجیگری بین سوریه و عراق و ترمیم روابط آنها استفاده برد. و پادشاه اردن، تنها رهبر عربی بود که شایستگی به عهده گرفتن این نقش را داشت: از یک طرف به خاطر رابطه اعتمادآمیزی که از قبل بین او و رئیس جمهور عراق صدام حسین برقرار بود و از طرف دیگر به خاطر رابطه اعتمادآمیزی که توانسته بود جدیداً و با تعیین زید الرفاعیِ نزدیک به سوریه به نخستوزیری، با رئیس جمهور حافظ اسد برقرار کند.
زیدالرفاعی [نخستوزیر جدید اردن] از طرفداران تصحیح روابط بین اردن و سوریه و دوستدار سوریه بود و همسر سوری داشت. از اولین گامهای دولت جدید اردن هم عبارت بود از سفر او به سوریه به عنوان اولین سفر خارجیاش پس از نخستوزیری.
روز یکم نوامبر 1985 [10 آبان 1364] زید الرفاعی (نخست وزیر اردن) به همراهی مروان القاسم (رئیس [تشریفات] دربار پادشاهی اردن) به سوریه آمده و با رئیس جمهور اسد دیدار و زمینه سفر ملک حسین (که در اواخر همان سال صورت گرفت) را فراهم کردند.
تا آخر سال 1986 حسین و اسد دستکم 6 بار با یک دیگر دیدار کردند که 5 بار آن در دمشق صورت گرفت و پایان دادن به جنگ عراق و ایران محور اساسی مشترک در تمامی این دیدارها محسوب میشد. در سال 1987 روند دیدارهای حسین و اسد شتاب بیشتری گرفته و به 9 دیدار رسید.
جنگ نفتکشها
در سایه این شرایط پیچیده و درهم تنیده، ملک حسین یک بار دیگر وارد عمل شد تا دیداری «سری» بین رئیس جمهور حافظ اسد و رئیس جمهور صدام حسین برقرار کند. روند فعالیتهای و تماسهای ملک حسین با اشغال فاو توسط ایرانیها شتاب بیشتری گرفت. نگرانی ما نیز از احتمال اقدام ایران به اشغال اراضی عراق و استفاده از آن به عنوان نقطه آغاز یک طرح خاص (که بیرون از حق مشروعش در دفاع از خود باشد) داشت بیشتر میشد. روابط ما با ایران، استراتژیک بود، ولی اینطور نبود که نگاههایمان همیشه یکسان باشد. این را به آنها میگفتیم و یادآوری میکردیم که ما عرب هستیم و این یک حقیقت است. و اشغالگری [خاک اعراب از سوی ایران] از نظر ما خط قرمزی بود که ابداً نمیشد از آن عبور کرد.
[در همین راستا] رئیس جمهور اسد مرا مأمور کرد که نقش میانجی را برای ایجاد آرامش بین ایران و اعراب ایفا کنم. بخشی از ماموریتم این بود که با کویتیها تماس بگیرم و از آنها بخواهم که روی نفتکشهایشان به جای نصب پرچم کشورهای خارجی (جهت جلوگیری از حمله هواپیماهای ایران) پرچم سوریه را نصب و به این ترتیب ایران را که پهلو گرفتن این کشتیهای غیرعرب در کویت و رفتنشان از آنجا به عراق را مشارکت در تلاشهای نظامی ضد ایران میدید، در تنگنا قرار دهند.
شیخ جابر، امیر کویت، از پیشنهادم بسیار تعجب کرد و نتوانست جوابی بدهد. در حقیقت شوکه شده بود. ولی شیخ صباح الاحمد الصباح، وزیر خارجه کویت، موقعی که برای بدرقه من همراه هم به فرودگاه میرفتیم در راه، قضیه را برایم شکافت و گفت: «برادر فاروق، اگر پرچم سوریه را نصب کنیم آن وقت به جای موشکهای ایران که الان به سمتمان شلیک میشود، هدف موشکهای عراقی قرار خواهیم گرفت.» شدت تعجبم از شنیدن این حرف قابل توصیف نیست. صحبتهایم با شیخ صباح [در این مورد] موقع رسیدن به فرودگاه کویت پایان یافت. کویت خود را در توری میدید که خلاص شدن و بیرون رفتن از آن دشوار است.
در طول این سالها چند بار با رئیس جمهور [آیت الله سید] علی خامنهای دیدار داشتم. در یکی از این دیدارها، پیامی از رئیس جمهور اسد را به او منتقل کردم که از وی میخواست زدن نفتکشهای سعودی و کویتی با موشکهای ایرانی متوقف شود. [آیت الله خامنهای] گفت: «خداست که آنها را موشکباران میکند.» من هم گفتم: «پس بیایید موقع نماز دعا کنیم که خدا از شلیک این موشکها دست بردارد.»
آقای خامنهای از نظر سیاسی حقیقتاً زیرک، شدیداً با کیاست، بسیار باهوش و در حسن رفتار دارای ابتکار بود.
دست آخر و بعد از آنکه از اصرارهای من خسته شده بود گفت که از خداوند امید میبرد که شلیک موشکها ان شاء الله تا چند روز دیگر متوقف شود. و عملاً جنگ نفتکشها [به این ترتیب] تمام شد. این مسئله باعث سپاسگزاری کشورهای خلیج [فارس] (که با همه توان از نظر مالی از صدام حسین حمایت میکردند) و موجب اهتمام بیشتر آنها به روابط سوریه و ایران گردید.
طی ماههای ژانویه تا آپریل سال 1986 [دی 1364 تا فروردین 1365] گزارشهای مکرری درسانهها منتشر میشد مبنی بر اینکه ایران قصد دارد در پی پیروزی احتمالیاش بر عراق، این کشور را تجزیه کند. ملک حسین در همین چارچوب، مجدداً تلاشهایش برای برگزاری جلسهای بین روسای جمهور سوریه و عراق را از سر گرفت. رئیس جمهور اسد با این میانجیگری موافقت کرده و جمهوری [اسلامی] ایران را نیز در جریان گذاشت.
[آیت الله] خامنهای به محض دریافت پیام [اسد] در اوایل ماه می [اردیبهشت 1365]، وزیر خارجه ایران علی اکبر ولایتی را به سوریه فرستاد. ولایتی از قول او پیامی برای رئیسجمهور اسد آورده بود مبنی بر اینکه آنچه در برخی رسانههای درباره نیت ایران برای تجزیه عراق منتشر شده به هیچ وجه صحبت ندارد. رئیس جمهور اسد نیز در چارچوب روابط اعتمادآمیزی که بین او و سران ایران وجود داشت، این پاسخ ایران را به منزله التزام رسمی این کشور مبنی بر عدم گسترش دایره جنگ و پیشتر نبردن آن (تا جایی که منجر به زیرپا گذاشتن احترام [تمامیت] ارضی عراق شود) تلقی نمود. پیام رئیس جمهور اسد به [آیت الله] خامنهای و همینطور التزامی که ایران ارائه داد، گامی مقدماتی بود برای جلسه سری بین رئیس جمهور حافظ اسد و رئیس جمهور صدام حسین که ملک حسین برای برگزاری آن میانجی شده بود.
جلسه سری 11 ساعته بین اسد و صدام
ملک حسین شخصاً در این جلسه ننشست تا جلسه پشت درهای بسته باقی بماند و جو، بین روسای جمهور سوریه و عراق جوی آزاد باشد. ولی خود در اتاق کناری نشست تا از نتیجه مطلع شود. ملک حسین به خاطر اصرار شدیدی که بر سری ماندن این دیدار داشت شخصاً از پشت در وسایل پذیرایی را به دست دو رئیس جمهور میداد ولی در هر حال آن دو نفر میدانستند حسین آنچه بینشان میگذرد را میشنود چون صداهای آن دو که از عصبانیت و پرخاشهای متقابلشان بلند میشد به اتاق کناری و گوش حسین میرسید. ملک حسین، به شکلی بی سابقهای صبوری نشان میداد.
جلسه حول این محور دور میزد که پرونده اختلافات سوری-عراقی با تشکیل یک نظام سیاسی-امنیتی-اقتصادی همافزا در چارچوب اتحاد سوریه-عراق- اردن، بسته شود. در این دیدار، «میثاق قومی» سابق که در سال 1978 بین سوریه و عراق امضا شده بود هم مجدداً مطرح گردید. این جلسه، یازده ساعت (طی دو نشست [و یک استراحت]) طول کشید و اسد و صدام طی آن درباره تمامی موارد اختلافی بین دو کشور و همچنین اهمیت نزدیکی مجدد دو کشور طی یک آشتیِ بدون غرض و مرض صحبت کردند. صدام اصرار داشت به عنوان پیششرط آشتی بین دو کشور و پیششرط گسترش روابط بینشان برای رسیدن به روابط همافزا و وحدتی، سوریه بیانیهای در محکومیت ایران صادر کند. ولی رئیس جمهور اسد با این قضیه موافق نبود چون این بیانیه بدون اینکه در عمل نتیجهای داشته باشد فقط باعث ایجاد سر و صدا میشد. در عوض رئیس جمهور اسد معتقد بود که دو کشور با یک دیگر یک «اتحاد» تشکیل دهند که در آن صورت این اتحاد، پیام محکمی به ایران برای پایان دادن به جنگ خواهد بود زیرا با ایجاد اتحاد بین دو کشور، دیگر ایران فقط با عراق نمیجنگید بلکه با سوریه هم میجنگید.
رئیس جمهور اسد به فرمولی فکر میکرد که برای همه «برد» در پی داشته باشد: عراق بتواند موضع خود را با مجبور کردن ایران به پذیرش قطعنامه شورای امنیت و متوقف کردن جنگ، تقویت کند؛ سوریه بتواند از این اتحاد برای تقویت همبستگی در صفوف اعراب استفاده کند، و برای اردن هم که شورای همکاری خلیج فارس در هنگام تأسیس، او را نادیده گرفته بود برد در پی داشته باشد. و البته نباید فراموش کنیم که متوقف کردن جنگ و وجود روابط متوازن بین ایران و کشورهای عربی خلیج [فارس] دو موفقیت بیسابقه محسوب میشدند.
دو رئیس جمهور نتوانستند در این نکته به هیچ توافقی برسند. صدام به صدور بیانیه اصرار داشت و محکم روی آن ایستاده بود و اسد هم به اعلان اتحاد دو کشور اصرار میکرد. اما دو رئیس جمهور، [با وجود نرسیدن به توافق] به کلی درب را نبسته و تا حدی آن را باز گذشتند و توافق کردند دیدارهای سری در سطح وزرای خارجه ادامه یابد. ملک حسین به تلاشهای خستگیناپذیرش ادامه میداد تا پل ارتباطیای بین دو کشور برقرار و نوعی اتحاد عراقی-سوری-اردنی برپا نماید و مسیر را، از دربی که دو رئیس جمهور باز گذاشته بودند، در سطوح دیگر پی بگیرد.
دیدارهای سری من با طارق عزیز
پس از آن و در سایه دیدار رئیس جمهور اسد و رئیس جمهور صدام، چند دیدار سری بین من و وزیر خارجه عراق طارق عزیز برگزار شد. یکی از مهمترین این دیدارها، دیداری بود که در پایگاه هوایی H4 اردن صورت گرفت. این پایگاه را در اصل ارتش عراق برای نیروهای هوایی اردن بنا کرده بود.
[پیش از دیدارهایم با طارق عزیز] رئیس جمهور اسد مرا در جریان گفتگوهای صورت گرفته در دیدار تقریباً شکستخوردهاش با صدام حسین قرار داده و گفت: «ما باید ضمن یک طرح متوازن پیش برویم، طرحی که هم به نفع عراق باشد و هم به نفع ایران و هم مصالح عالیه عربی را محقق کند و بتواند اختلال استراتژیکی که در نتیجه عقبگرد نقش شوروی ایجاد شده جبران نماید.» رئیس جمهور اسد از من خواست برای دیدار با طارق عزیز، خوب آماده شوم. در همین راستا میثاق فعالیت قومی که در سال 1978 بین سوریه و عراق امضا شده بود را مرور کردم و یک فرمول واقعگرایانه نزدیک به همان توافق تهیه کردم که بر اساس آن نوعی اتحاد عراقی-سوری-اردنی ایجاد شود که بینشان روابط اقتصادی مستحکم همافزا وجود داشته باشد. این فرمول، جمعی بود از فرمول شورای همکاری خلیج فارس و همافزایی اقتصادیای که در فرمول بازار مشترک اروپا به چشم میخورد. ضمناً برای روشن کردن موضعمان و رجوع و استفاده، نسخهای از میثاق شورای همکاری خلیج فارس را هم که اولین تجمع منطقهای عربی بود و در سال 1981 تشکل شده بود به همراه خود بردم.
برای دیدار با عزیز به پایگاه H4 در نزدیکی مرز عراق و اردن رفتم. وقتی به پایگاه رسیدیم نخست وزیر اردن زید الرفاعی که به استقبالمان آمده بود گفت که ملک حسین پیش از ما به پایگاه آمده است و در جایی در همین نزدیکی ماست.
الرفاعی ریاست جلسه بین من و طارق عزیز را به عهده گرفت و نقشاش در این جلسه عبارت بود از نزدیک کردن نقطهنظرات دو طرف به هم با ورودهای مثبت به بحث. صحبتهای من و طارق عزیز تا ساعات دیروقتی از شب ادامه داشت. در اینجا الرفاعی وارد بحث شده و یک فرمول اصلاح شده ارائه کرد که مبتنی بود بر برپایی اتحاد بین سوریه و اردن و عراق با روابط اقتصادی مستحکم که با وضعیت موجود هر سه طرف تناسب داشته باشد. قرار گذاشتیم که فرمول نهایی این توافق را فردا صبح نهایی کنیم.
فردای صبح و پیش از شروع جلسه، دیدم چهره زید الرفاعی گرفته است. گفتم: «خیر باشد!» گفت: «برادر فارق. شدنی نیست.»
رنگم از ناراحتی پرید! فجری که با امید و نگرانی منتظر طلوعش بود، فجر کاذب از آب در آمده بود. چیزی که غم و غصهام را بیشتر میکرد این بود که [بعداً] از ملک حسین شنیدم عزیز، همان دیشب با بغداد تماس تلفنی داشته و به او گفته شده: «موضوع اتحاد را رها کن. تمرکز کن روی [بیانیه] محکومیت.»
رفاعی وقتی داشت قضایا را برایم تعریف میکرد شدیداً عصبانی بود و با وجود آن همه تجربیات سختی که در زندگی [سیاسی] از سر گذرانده بود، علامتهای سرخوردگی را میشد در چهرهاش دید.
ساعت ده صبح ملک حسین ما را به حضور پذیرفت. چهره او هم عصبانی بود ولی تلاش میکرد کورسوی امیدی برای دیدارهای بعدی باقی بگذارد. گفت که این آخرین دیدار ما نخواهد بود و قلدر بازی (تلویحاً داشت به صدام اشاره میکرد) فایدهای ندارد و جنگها نمیتوانند نتیجهای به بار بیاورند. و «این جنگ [فعلی] جنگی بیفایده و ویرانگر است.» بعدها این تعبیر جزو تعابیری شد که ملک حسین بسیار از آن استفاده میکرد.
به این ترتیب، دیدار شکست خورد و طرح این اتحاد هم مثل دیگر اتحادهای عربیای که پیش از آن مطرح شده بود، پیش از آنکه فرمول نهاییاش نوشته شود، زنده به گور شد.
به دمشق برگشتم و رئیس جمهور اسد را در جریان آنچه گذشته بود قرار دادم. اصلاً غافلگیر نشد ولی میتوانستم رد تلخیای را در چهرهاش ببینم، همان ردی که هر وقت پیشبینیهایش درباره ناکامیها محقق میگردید، در چهرهاش ظاهر میشد. و البته او همیشه نسبت به رابطهاش با صدام بدبین بود [و پیشبینی میکرد به شکست بیانجامد.] این بار هم، ناکامیای که پیشبینیاش را میکرد محقق شد و داستان کودتای صدام ضد «میثاق قومی» را مجدداً زنده کرد و نشان داد صدام هیچ کس و هیچ چیز جز خودش را دوست ندارد [و به آن اهمیت نمیدهد].
وقتی آگوست 1987 فرار رسید، دیگر مذاکرات سوری – عراقیای که بین من و عزیز صورت میگرفت متوقف شده بود و لحن دشمنانهای که بینمان بود باز برگشته بود به وضعیت سابق. و فکر نمیکنم که در این برهه دیدارهایی در سطوح مهم غیر از آن دیدارها صورت گرفته باشد.
در جلسه اضطراری وزرای [خارجه] اتحادیه عرب در 25 آگوست 1987 [3 شهریور 1366] در تونس، برای وزرای دیگر کشورها موضع قاطعمان نسبت به استمرار جنگ و گسترش آن را اعلام کرده و ضمناً، حاشیهای هم به آنچه بین رئیس جمهور اسد و رئیسجمهور صدام و بین من و طارق عزیز گذشته بود زدم مبنی بر اینکه توقف جنگ عراق و ایران با شعار و بیانیه محقق نمیشود بلکه با فراهم آوردن شرایط لازم جهت تحقق این هدف، محقق میگردد.
در آنجا بر موضعمان در ایستادگی مقابل هر گونه «تهدید» ایران علیه عربستان سعودی و کویت و هر کشور عرب دیگری در خلیج [فارس] تاکید کرده و حتی از آن بالاتر، اعلام کردم که این یک مسئولیت عربی است که باید بر سر آن اجماع شود شود: متوقف کردن جنگ و نگاه کردن به ایران در چارچوب «یک استراتژی همهجانبهنگر یکپارچه که نخواهد ایران را به دشمن اعراب تبدیل کند. و اینکه تلاشهایمان برای متوقف کردن جنگ، همزمان باشد با تلاشهایمان برای ایجاد روابط حسن همجواری و همکاری با ایران.»
دیدار در تپه لنین: نقش شواردنادزه
با وجود آنکه دیدارهای سری بین من و طارق عزیز به شکست انجامیده و هیچ نتیجه [عملیاتی] از آن حاصل نشده بود، اما از مهمترین نتایج سیاسی آن کاهش شدت درگیری بین عراق و ما در سطح منطقهای و همچنین بین عراق و ایران بود. چون این تماسها و دیدارها و نامههای متقابل، بالاخره قطعاً تأثیر متقابلی ایجاد میکرد و باعث میشد لاجرم هر طرف به آنچه دیگری میگوید فکر کند.
به محض خاموش شدن آتش جنگ در 14 جولای 1988 [23 تیر 1367] با اعلان امام خمینی مبنی بر «نوشیدن جام زهر» و موافقت او با پذیرش قطعنامه سازمان ملل، موضع عراق نسبت به سوریه شروع به تغییر کرد. اینجا بود یک طرح جدید پا به میدان گذاشت. این بار از طرف مسئولان شوروی که با وجود شرایط سختی که خود دچار آن بودند، اینطور میاندیشیدند که میتوان به سادگی با تحولات اخیر تعامل کرد.
تلاش برای باز کردن یک دریچه جدید برای بستن پرونده درگیری تلخ عراقی-سوری این بار نه از طرف ملک حسین بلکه از طرفی شورویها مطرح میشد. دیدار سری بین من و طارق عزیز این دفعه به درخواست شواردنادزه وزیر خارجه شوروی در مسکو صورت گرفت.
چیزی که کار شواردنادزه را آسان میکرد این بود که هم سوریه و هم عراق هر دو با شوروی معاهده دوستی و همکاری داشتند. اگرچه شورویها به برپایی اتحاد بین سوریه و عراق اهتمام داشتند ولی اصرار و اهتمام آنها بیش از آن به «عادیسازی» روابط بین دو کشورِ دوست آنها بود. شورویها در تلاشهای واقعگرایانهشان برای برپایی روابط مثبت بین سوریه و عراق، مکرراً از اصطلاح «عادیسازی روابط» استفاده میکردند.
شواردنادزه جلسه را با صحبتهای خوب و پر از امید به عادیسازی روابط سوریه و عراق و اینکه این جلسه منجر به نتایج رضابت بخشی شود آغاز کرد. من هم از همزمانی این دیدار با جشن «انقلاب اکتبر» استفاده کرده و این عید را به شواردنادزه تبریک گفتم اما چیزی که نظرم را جلب کرد این بود که عکسالعمل او به تبریک گرم من، سرد و بیرمق بود.
این جلسه برای طارق عزیز از نظر روانی با جلسات قبلیمان متفاوت بود. طارق عزیز ضبطی روی میز گذاشت و گفت که صورتجلسه دیدار قبلی دقیق نبوده است و به همین دلیل ترجیح میدهد از طریق ضبط، دقت بیشتری در ثبت جلسه صورت گیرد.
مخالفتی نکردم چون همیشه طرفدار ثبت صحبتها بودم تا بتوان از توجیه و تفسیرها اجتناب کرد، اگرچه (از سر واقعیت یا توهم) معتقد بودم که حافظه خودم بهترین ضبط است. من همیشه میتوانستم دقیقترین جزئیات را به خاطر بیاورم و عموماً هم بعد از جلسات میآمدم و صورتجلسه را مینوشتم.
به نظر میرسید که ضبط، نقش مهمی در تغییر لحن عزیز ایفا کرده است چون در دیدارهای خصوصیمان یا دیدارهای سریمان، موقعی که در آنها ضبط وجود نداشت، چنین لحنی از او ندیده بودم. آیا آوردن ضبط برای دقت بیشتر بود؟ یا ضعف اعتماد بین عزیز و رئیس جمهور صدام را نشان میداد؟ یا آنکه از میل صدام برای اینکه خودش شخصاً از هر حرف و پچپچی مطلع شود ناشی میشد؟ شاید همه اینها نهایتاً حدس و گمان باشد ولی دستکم بخشی از آنها درست بود. چون روحیه صدام حسین این بود که شخصاً از جزئیات، از الف گرفته تا یا، خبر داشته باشد. چیزی که باعث شد بیشتر به این برداشت اطمینان پیدا کنم حرف عزیز بود که گفت صورتجلسه دیدار قبلی دقیق نبوده [در حالیکه من میدانستم اینطور نیست.]
در هر حال من کوچکترین مشکلی نداشتم، چه با ضبط چه بی ضبط. ولی وجود ضبط صوت، باعث شد جو موجود ملتهب شود. دلیل این التهاب جو هم برمیگشت به تأثیر ضبط بر عزیز و لحنش. محور تشنج جلسه هم عبارت بود از بحث و جدل مجدد درباره موضع و نظرگاه هر کدام از دو کشور پیرامون جنگ عراق و ایران.
من در جلسه، موضع سوریه که همیشه و قبلاً هم اعلام شده بود را مطرح کرد. هیچ چیز تازهای از حیث محتوایی در صحبتهایم نبود ولی به خاطر لحن تشنجزای عزیز مجبور شدم به او بفهمانم که تحولات جنگ ثابت کرد پیشبینی ما درباره احتمال بروز فاجعه برای ملتهای عراق و ایران درست از کار درآمد.
چون دهها هزار تن کشته و اسیر شدند و فاجعه جنگ، چه در عراق و چه در ایران، بالاخره به هر خانواده نوعی صدمه وارد آورد.
عزیز گفت: «اگر سوریه به عراق کمک نمیکرد، جنگ به این شکل طول نمیکشید.» من هم صادقانه جواب دادم که باید برای طولانی شدن جنگ و بروز فاجعه دنبال دلیل دیگری بود و موضع ما و اینکه انقلاب ایران را از همان ابتدا و پیش از شروع جنگ عراق و ایران تأیید میکردیم هم قطعاً موضعی ضد عراق نبود، بلکه موضعی بود ضد جنگ و گسترش آن و ضد اشغال حتی یک وجب از خاک عراق؛ و همواره به صورت جدی برای رسیدن به شکلی از اشکال وحدت با عراق تلاش میکردیم.
طارق عزیز از سالیان دور، برای من نام آشنایی بود. عزیز به عنوان یک بعثی، بخشی از زندگیاش را در دهه پنجاه میلادی در دمشق به عنوان نویسنده روزنامه البعث گذرانده بود.
و با وجود جدایی [دو شاخه عراقی و سوری] حزب بعث در 23 فوریه 1966 [4 اسفند 1344]، هر بار او را در راهرویهای سازمان ملل میدیدم به او به چشم یک رفیق قدیمی نگاه میکردم. اما عزیز در آن جلسه با لحن تنشزایی گفت: شما مکرراً ساز وحدت بین سوریه و عراق را کوک میکردید بدون اینکه بفهمید که ما «اگر با شما وحدت میکردیم به خاطر موضعتان نسبت به جنگ گویی با شدت [توی گوش] ملت عراق زدهایم.»
جواب دادم: من برعکس کاملاً مطمئنم که اگر وحدت بین سوریه و عراق برپا میشد، خصوصاً در اواسط دهه هشتاد که جنگ، بیهوده و بیفایده شده بود، ملت عراق از موصل تا بغداد و از بغداد تا بصره جشن میگرفتند.
سکوت طارق عزیز و خاموش کردن ضبط، برای اعلام شکست جلسه کافی بود.
دیدار در «تپه لنین» که بعد از پایان جنگ برگزار شده بود به این ترتیب به شکست انجامید، همانطور که دیدارهای خبرینشده پیش از آن در پایگاه H4 اردن و در تونس در حاشیه جلسات اتحادیه عرب و در نیویورک در حاشیه جلسات سازمان ملل طی سالهای 1985 تا 1988 هم به شکست انجامیده بود.
ما تلاش کردیم از فرصت ساکت شدن توپها، برای مرهم گذاشتن بر زخمهای خونبار هم عراق و هم ایران استفاده کنیم تا آثار آن و پیامدهای آن پاک شده و روابط طبیعی بین دو کشور مجدداً از سر گرفته شود، ولی فایدهای نداشت. این را به ملک حسین که در روز 8 آگوست [17 مرداد 1367] به همراه نخستوزیرش زید الرفاعی و وزیر دربارش عدنان ابوعوده به سوریه آمده بود هم گفتیم.
این را به دکتر علی اکبر ولایتی وزیرخارجه ایران که در 14 آگوست 1988 [23 مرداد 1367] در صدر یک هیئت سیاسی مهم به سوریه آمده بود هم گفتیم. ولایتی در آن سفر پیام رئیس جمهور [آیت الله سید] علی خامنهای را به رئیس جمهور اسد منتقل کرد. با کشورهای شورای همکاری خلیج [فارس] هم تماسهای متعددی داشتیم تا پایان جنگ را تبدیل به یک «برد» برای همه کنیم.
اما تلاشهایمان به جایی نمیرسید چون عراق اینطور حساب میکرد که از جنگ با ایران، پیروز بیرون آمده است. ما هم چندان مشکلی با اینکه عراق اینطور «حساب کند» نداشتیم چون طبیعی بود که عراق بخواهد در مقابل افکار عمومی، پایان جنگ را پیروزی خودش جلوه دهد. اما در حقیقت، پایان جنگ، «پیروزی» تلخی بود برای ملتهای عراق و ایران، گرچه پیروزی دو طرفِ فرسوده و ناامید و ویران شده.
رئیس جمهور عراق صدام حسین هم به جای اینکه از پایان جنگ برای تصحیح روابط با سوریه استفاده کند و از نفوذ سوریه در ایران برای بازگردان روابط طبیعی بین کشورش با ایران سود ببرد و ترکهای ایجا شده در نظام عربی را ترمیم نموده و تضاد اصلی بین امت عربی با اسرائیل را مجدداً زنده نماید، شروع کرد به مطرح کردن خودش به عنوان رهبر امت عرب و تلاش برای قبضه کردن نظام عربی و هر دولتی که بتواند بر آن چنگ بیندازد را آغاز نمود.
مترجم: وحید خضاب
انتهای پیام
∎
نظر شما