احمد غلامی؛ با دو اقدام مرسوم تنفیذ و تحلیف، ریاست ابراهیم رئیسی رسمیت پیدا کرد. او در شرایطی در این جایگاه قرار گرفته است که چهار منبع قدرت به تعبیر مایکل مان؛ قدرت نظامی، ایدئولوژیک، اقتصادی و سیاسی، هریک در وضعیت خاصی قرار دارند. قدرت نظامی زیر ذرهبین مخالفان خارجی است و درصدد تحدید آن هستند، و قدرت ایدئولوژیک نفوذ سابق خود در عرصه عمومی را از دست داده است و قدرت اقتصادیِ وابسته به نفت، حال و روز خوشی ندارد و در گرو برجام است، قدرت سیاسی نیز هژمونی خود را از دست داده است.
با این حساب، باید روزهای قبل از تنفیذ و تحلیف را برای رئیسی ماه عسلی قلمداد کرد که زود سپری شده است. او اینک با برداشتن هر گام پی خواهد برد برداشتن موانع به آن راحتی که تا دیروز میپنداشت نیست. همانگونه که قدرت رسمیت پیدا کرده است، مشکلات نیز رسمیت یافته، واقعیتر و بزرگتر از قبل به نظر میرسند. بگذریم از اینکه از همین امروز رسانههای اصولگرا در ستایش رئیسی قلم زده و شعار «ما میتوانیم» را تکرار خواهند کرد.
شعاری که باعث شد احمدینژاد را گمراه کند تا همهچیز را سهل و آسان بگیرد و به این تصور دچار شود که پست ریاستجمهوری دولت سیزدهم هم آن سوی نردههای وزارت کشور است و با بالارفتن از آن میتواند باز به قدرت بازگردد. غافل از آنکه آنان که برایش قلاب گرفته بودند بهتر از هرکسی میدانستند آن طرف نردهها خبری نیست.
اگر به ماجرای احمدینژاد دقیقتر نگاه کنیم پی خواهیم برد او در بهترین شرایط روی کار آمده و تحقق شعار «ما میتوانیم» با افزایش قیمت نفت در آن سالها میتوانست قرین به واقعیت باشد. تجربه دولت روحانی تصویر درستی برای ابراهیم رئیسی ترسیم نمیکند. او خود را نمیتواند در این آینه ببیند، چراکه تصویر زشت و زیبای هیچیک از حامیان او در این آینه پیدا نیست.
او باید خودش را در آینهای ببیند که منجر به پیروزی احمدینژاد شد و همان زمان یک رسانه اصولگرا با بزرگترین اندازه ممکن تیتر زد: «ملت کار را تمام کرد». سرنوشت این تیتر و سرنوشت احمدینژاد چه شد، کجا رفتند آن ملتی که کار را تمام کردند! رئیسی، چه در دولت کارایی داشته باشد چه نه، باید ارزیابی سنجیدهای از وضعیت منابع قدرت داشته باشد. منابعی که نسبت به دولتهای پیشین در وضعیت یکسانی نیستند، و مهمتر از همه فاصلهای جدی بین دولت و ملت افتاده است، فاصلهای که موجب میشود رئیسی ناگزیر به سمت دولتمحوری پیش برود؛ به سمت دولتی متمرکز با سلسلهمراتب عمودی، تا بتواند تعارضات جامعه را کنترل کند، چراکه منابع اقتصادی چندانی برای رفع تعارضات وجود ندارد.
به تعبیر مایکل مان در این شرایط دو راه پیشروی دولتها (قدرت) قرار دارد: راه اقتدارگرایی و راه زیرساختی. دولت اقتدارگرا بدون هرگونه گفتوگو با جامعه مدنی شکل میگیرد، و قدرت زیرساختی با اتکا به نفوذ عمیق دولت در جامعه مدنی. آنچه دولت سیزدهم را به سمت اقتدارگرایی خواهد کشاند، غیابِ جامعه مدنی و وضعیت نامطلوب اقتصادی است. پاشنه آشیل دولت سیزدهم در همین انتخاب است.
دولتهای پیشین، هریک به طریقی جامعه مدنی را محدود کرده و راه را برای دولتی اقتدارگرا گشودند. قدمگذاشتن در این راه هر دولتی را وسوسه خواهد کرد، خاصه دولتی که با موانع بسیاری روبهرو است و در عدم پاسخگویی فشار کمتری را تحمل خواهد کرد؛ اما گامنهادن در این راه، با عمیقترشدن شکافِ میان دولت و ملت همراه است.
اصولگرایان و حتی برخی اصلاحطلبان بر این باورند که با اندک گشایش اقتصادی، رضایت مردم حاصل خواهد شد. بعید است اینگونه باشد، جامعه ایران جامعه بسیار پیچیدهای است و با این نظریههای سادهانگارانه مطابقت چندانی ندارد، چهبسا مردم با اندک گشایش اقتصادی به سیاست بازگردند. این نظریههای سادهانگارانه شکافهای جامعه را عمیقتر خواهد کرد و هر دولتی هرقدر مقتدر و یکدست، در این وضعیت هضم خواهد شد. اگر مایکل مان بر قدرت زیرساختی، یعنی بازگشت به جامعه مدنی تأکید دارد، گرامشی نیز میان اجبار و رضایت تمایز قائل است. او بر این باور است که «دولت به معنای اجبارآمیز آن بسیار کوتاهبینانه است».
دولتی که نتواند حیات جامعه مدنی را تضمین کند، در هر شرایطی دچار بحران خواهد شد. شاید تعبیر گرامشی بیش از همه در اینجا به کار ما بیاید. دولت به معنای دولت، یعنی جامعه سیاسی بهاضافه جامعه مدنی. البته گرامشی جامعه سیاسی را سازمانها و نهادهای دولتی میداند.
نهادها و سازمانهایی که میتوانند با جامعه مدنی پیوندی ارگانیک برقرار کنند. دولت رئیسی با جامعهای روبهرو است که پیشازاین رؤسای جمهور آن هریک به دلایلی این مرجعیت سیاسی را در جامعه از دست دادهاند یا به معنای دقیقتر مخالفانشان شرایطی به وجود آوردهاند که این اقتدار سیاسی مستهلک شده است.
دستیابی به قدرت سیاسی برای رئیسی حیاتی است. او از قدرت اقتصادی بینصیب نیست و همسو با قدرت نظامی است و با اینکه قدرت ایدئولوژیک نفوذِ سابق خود را ندارد اما همین مقدار باقیمانده برای او کارایی دارد. از این منظرِ قدرت سیاسی بهمنزله اثرگذاری در جامعه، دولت احمدینژاد از رئیسی جلوتر بود. قدرت سیاسی بهمثابه قدرت مردم سپر رؤسای جمهور است. بسیاری در این میدان خواسته یا ناخواسته سپر انداختهاند و اینک این عرصه برای رئیسی کارزار دشواری است، چراکه او بیسپر وارد میدان شده است و در این میدان باید برای خود سپری دستوپا کند.
راه سخت رئیسی همینجاست؛ راه درک و فهم مردم. درکِ جامعه متنوع و متکثری که به دولتهای ایران بیاعتماد شده است. دولتهایی که پیش از این بهسوی منافع خویش رفتهاند و سببسازِ شکاف دولت و ملت شدهاند. ترمیم این شکاف از اولویت اصلی برخوردار است، نه گشایشهای اقتصادی موردی و خیریهای برای خاموشسازی معترضان و بهمحاقراندن توسعه سیاسی.
* برداشتِ این یادداشت از تعابیر مایکل مان، با تعاریف خود او از این مفاهیم مطابقت کامل ندارد.
نظر شما