به گزارش شهدای ایران، سردار شهید سیدمحمد حجازی را بیشتر با عناوینی، چون فرمانده نیروی مقاومت بسیج و همین طور جانشین سپاه قدس میشناسیم. اما این سردار رشید اسلام حدود ۴۲ سال خدمت در نهاد انقلابی سپاه، حوادث و جبهههای متعدد را تجربه کرده بود که از جبهههای دفاع مقدس تا جبهههای دفاع از حرم و... را دربر میگرفت. بهرغم حماسههایی که شهید حجازی در جنگ تحمیلی داشت، به دلیل حضورش در جبهه لبنان و همین طور جبهه مقاومت اسلامی، کمتر از خاطرات دفاع مقدس ایشان یاد میشود. در گفتوگویی که با سردار حسین رضایی فرمانده تیپ امام حسین (ع) از لشکر ۱۴ امام حسین (ع) داشتیم، خاطره جالبی از همراهیاش با شهید حجازی در روزهای اول شروع جنگ تحمیلی برایمان تعریف کرد که تقدیم حضورتان میکنیم.
اولین بار سردار حجازی را کجا دیدید؟
شش، هفت روزی از شروع جنگ تحمیلی میگذشت که من و تعدادی از بچههای اردستان و اصفهان با دو دستگاه اتوبوس خودمان را به اهواز رساندیم. آن موقع هنوز تیپهای سپاه شکل نگرفته بود و نهایتاً بچههای سپاه و بسیج در استعداد گروهان یا گردان به جبهه اعزام میشدند. وقتی ما به اهواز رسیدیم، با شهید حجازی آشنا شدیم. ایشان قبل از ما خودش را به جبهه خوزستان رسانده بود.
پس ایشان از اولین روزهای شروع جنگ در جبهه بودند؟
بله، عرض کردم وقتی ما رسیدیم، دیدیم ایشان آنجا هستند. البته آن زمان خیلی خوب ایشان را نمیشناختم. بعدها فهمیدم که از باسابقههای سپاه هستند و سال ۵۸ وارد این نهاد انقلابی شدهاند. به دلیل سوابقی که سردار حجازی داشت، ایشان را مسئول ما کردند و تقریباً ماه اول جنگ که ماه پرتلاطمی هم بود را تحت فرماندهی ایشان گذراندیم.
در اولین برخورد ایشان را چطور آدمی دیدید؟
آقای حجازی آن موقع یک جوان ۲۴ ساله، اما بسیار پخته، منطقی و خوشبرخورد بود. خب شرایط جنگی ایجاب میکرد که آدمها به فراخور حال، محکم و جدی باشند. جنگ با کسی شوخی نداشت و شهید حجازی هم خیلی پختهتر از سنش عمل میکرد و نظارت خوب و البته برادرانهای روی نیروهایش داشت.
چه خاطرهای از آن مقطع خاص جنگ در ذهنتان ماندگار شده است؟
ما تازه به اهواز رسیده بودیم که خبر دادند چند نفر از جوانان روستای سلمانیه (شادگان) در آن طرف دارخوین، آمدهاند و میگویند تانکهای عراقی قصد محاصره و اشغال روستایشان را دارند. آن مقطع هر روز خبر سقوط یک منطقه یا نفوذ دشمن به منطقه دیگر به گوش میرسید و واقعاً نمیشد به همه آنها رسیدگی کرد، اما شهید حجازی با احساس مسئولیتی که داشت، بچههای گروهش که ما بودیم را جمع کرد تا به منطقه سلمانیه برویم و مانع پیشروی دشمن شویم. خب هماهنگیها واقعاً سخت بود. یک جاهایی کسی، کسی را نمیشناخت. آقای حجازی خیلی تلاش کرد تا اینکه توانست یک اتوبوس شرکت واحد جور کند و گروه ۴۰ و خردهای نفری ما را سوار کند و به منطقه ببرد. برای خود ما هم جالب بود که قرار است با یک اتوبوس شرکت واحد به جنگ دشمن برویم.
در سلمانیه با دشمن درگیر شدید؟
وقتی به منطقه رسیدیم، دیدیم تانکهای عراقی در غرب کارون مستقر هستند. سلمانیه در شرق کارون قرار داشت. تانکهای دشمن امکان عبور از رودخانه را نداشتند. از همان سمت چند گلوله شلیک کرده و سه، چهار خانه مردم روستا را منهدم کرده بودند. برای همین هم مردم فکر کرده بودند که قرار است تانکها روستایشان را اشغال کنند. ما توان و تجهیزات لازم برای مقابله با تانکهای دشمن را نداشتیم. اما چند ساعت در آنجا ماندیم تا دشمن متوجه شود رزمندههای خودی اینجا هستند و یک جور بازدارندگی در مقابلشان ایجاد کردیم. بررسیهای لازم هم شد و فهمیدیم که این یگان دشمن توان عبور از رودخانه را ندارد؛ لذا مدتی که آنجا بودیم و اوضاع که آرامتر شد، دوباره به اهواز برگشتیم.
به عنوان یکی از نیروهای شهید حجازی خصوصیات فرماندهی ایشان را چطور دیدید؟
اوایل جنگ هر کس که خودش را به جبهه رسانده بود، آدم مخلصی بود! اگر شرایط و کمبود امکانات آن زمان را میدیدید متوجه حرفم میشدید. شهید حجازی در چنین شرایطی مثل همه رزمندهها تمام تلاشش را میکرد تا مانع نفوذ دشمن شود. من ایشان را یک فرمانده قاطع، منطقی، با جنم، مخلص و بسیار شجاع دیدم که تمام هدفش خدمت به جبهه اسلام بود. یادم است وقتی با ایشان به عملیات میرفتیم، سعی نمیکرد صرفاً حرف خودش را بزند. اهل مشورت با نیروها بود و بچهها را هم در تصمیماتش شریک میکرد. مثلاً همان موقع که به روستای سلمانیه رفتیم، ایشان در مشورت با بچهها تصمیمات لازم را گرفت. یک نکته دیگر خوشفکری شهید حجازی بود. آدم باهوشی بود و همین مسئله هم باعث شد در سمتهای مختلف مثل بسیج و لبنان و... خدمات ارزندهای داشته باشد.
گویا بعد از اتمام جنگ در بسیج هم با ایشان ارتباط داشتید؟
بنده مقطعی فرمانده مقاومت بسیج لارستان بودم. سردار حجازی هم که فرمانده بسیج کل کشور بود. در ادامه عرایضم در خصوص هوش فرماندهی ایشان میخواستم به این نکته اشاره کنم که وقتی شهید حجازی به بسیج آمد، خدماتی کرد که هنوز هم اثرات آن ماندگار است. بسیج سازندگی در دوره فرماندهی ایشان تأسیس شد. بسیج سازندگی الان یکی از بازوان پرتوان سازمان بسیج مستضعفین است. یا خیز ملی با حضور چندین هزار بسیجی برای ریشهکنی فلج اطفال در دوره فرماندهی سردار حجازی در بسیج انجام شد. مواردی از این دست بسیار است.
بعد از دفاع مقدس، شهید حجازی سمتهای متعددی داشتند، علی رغم مشغلههایشان ارتباط خودشان را با بچههای دوران جنگ حفظ کرده بودند؟
اتفاقاً هر سال که به ابتکار سردار استکی، سرداران و فرماندهان دوران دفاع مقدس استان اصفهان از سراسر کشور جمع میشدند تا تجدید دیداری برای یادگاران جنگ باشد، سردار حجازی با وجود مشغلههایی که داشت چند باری شرکت کرد. من هر بار که با ایشان برخورد میکردم، جذب متانت و تواضعش میشدم. هر سمتی که داشت، همان حجازی زمان جنگ بود. خیلی آرام در جلسات مینشست و خصوصاً با بچههای جنگ بسیار با متانت و مهربانی برخورد میکرد. بچههای قدیمی جنگ مرامهایی دارند که هرگز آنها را ترک نمیکنند. سراغ گرفتن از دوستان دوران جنگ و سرکشی به خانواده شهدا یکی از همین مرامها است که سردار حجازی از آن برخوردار بود.
اگر بخواهید یک خصوصیت اخلاقی بارز برای سردار حجازی نام ببرید، آن خصوصیت چیست؟
بیادعا کار کردن. سردار حجازی یک آدم فوقالعاده بیادعا بود. ایشان سالها به عنوان فرمانده سپاه لبنان خدمت کرد. خدماتی که ایشان به جبهه مقاومت اسلامی کرد تا سالیان دراز کابوس تروریستهای سلفی و حامیان آنهاست، یا در مقطعی دیگر آقای حجازی ریاست ستاد مشترک سپاه، جانشین فرمانده کل سپاه و معاونت آماد، پشتیبانی و تحقیقات صنعتی ستاد کل نیروهای مسلح را داشت، این اواخر هم که جانشین فرمانده نیروی قدس بود. دشمن از نام حجازی ترس داشت. در دید دشمن، نام حجازی مؤید ترس و وحشتشان بود. اما هیچیک از این سمتها و خدماتی که ایشان در مناصب مختلف انجام داد، باعث نشد ذرهای به فکر مطرح کردن خودش باشد. بیادعا کارش را انجام میداد و خدا هم مزد ۴۲ سال خدمتش در نهاد مقدس و انقلابی سپاه را با شهادت داد آنهم در ماه مبارک رمضان که واقعاً سعادت بزرگی است در ماه مهمانی خدا، با نردبان شهادت اوج بگیری. به نظر من سعادت شهادت در ماه مبارک رمضان به دلیل همین اخلاص و بیادعا کار کردن شهید حجازی است.
∎
اولین بار سردار حجازی را کجا دیدید؟
شش، هفت روزی از شروع جنگ تحمیلی میگذشت که من و تعدادی از بچههای اردستان و اصفهان با دو دستگاه اتوبوس خودمان را به اهواز رساندیم. آن موقع هنوز تیپهای سپاه شکل نگرفته بود و نهایتاً بچههای سپاه و بسیج در استعداد گروهان یا گردان به جبهه اعزام میشدند. وقتی ما به اهواز رسیدیم، با شهید حجازی آشنا شدیم. ایشان قبل از ما خودش را به جبهه خوزستان رسانده بود.
پس ایشان از اولین روزهای شروع جنگ در جبهه بودند؟
بله، عرض کردم وقتی ما رسیدیم، دیدیم ایشان آنجا هستند. البته آن زمان خیلی خوب ایشان را نمیشناختم. بعدها فهمیدم که از باسابقههای سپاه هستند و سال ۵۸ وارد این نهاد انقلابی شدهاند. به دلیل سوابقی که سردار حجازی داشت، ایشان را مسئول ما کردند و تقریباً ماه اول جنگ که ماه پرتلاطمی هم بود را تحت فرماندهی ایشان گذراندیم.
در اولین برخورد ایشان را چطور آدمی دیدید؟
آقای حجازی آن موقع یک جوان ۲۴ ساله، اما بسیار پخته، منطقی و خوشبرخورد بود. خب شرایط جنگی ایجاب میکرد که آدمها به فراخور حال، محکم و جدی باشند. جنگ با کسی شوخی نداشت و شهید حجازی هم خیلی پختهتر از سنش عمل میکرد و نظارت خوب و البته برادرانهای روی نیروهایش داشت.
چه خاطرهای از آن مقطع خاص جنگ در ذهنتان ماندگار شده است؟
ما تازه به اهواز رسیده بودیم که خبر دادند چند نفر از جوانان روستای سلمانیه (شادگان) در آن طرف دارخوین، آمدهاند و میگویند تانکهای عراقی قصد محاصره و اشغال روستایشان را دارند. آن مقطع هر روز خبر سقوط یک منطقه یا نفوذ دشمن به منطقه دیگر به گوش میرسید و واقعاً نمیشد به همه آنها رسیدگی کرد، اما شهید حجازی با احساس مسئولیتی که داشت، بچههای گروهش که ما بودیم را جمع کرد تا به منطقه سلمانیه برویم و مانع پیشروی دشمن شویم. خب هماهنگیها واقعاً سخت بود. یک جاهایی کسی، کسی را نمیشناخت. آقای حجازی خیلی تلاش کرد تا اینکه توانست یک اتوبوس شرکت واحد جور کند و گروه ۴۰ و خردهای نفری ما را سوار کند و به منطقه ببرد. برای خود ما هم جالب بود که قرار است با یک اتوبوس شرکت واحد به جنگ دشمن برویم.
در سلمانیه با دشمن درگیر شدید؟
وقتی به منطقه رسیدیم، دیدیم تانکهای عراقی در غرب کارون مستقر هستند. سلمانیه در شرق کارون قرار داشت. تانکهای دشمن امکان عبور از رودخانه را نداشتند. از همان سمت چند گلوله شلیک کرده و سه، چهار خانه مردم روستا را منهدم کرده بودند. برای همین هم مردم فکر کرده بودند که قرار است تانکها روستایشان را اشغال کنند. ما توان و تجهیزات لازم برای مقابله با تانکهای دشمن را نداشتیم. اما چند ساعت در آنجا ماندیم تا دشمن متوجه شود رزمندههای خودی اینجا هستند و یک جور بازدارندگی در مقابلشان ایجاد کردیم. بررسیهای لازم هم شد و فهمیدیم که این یگان دشمن توان عبور از رودخانه را ندارد؛ لذا مدتی که آنجا بودیم و اوضاع که آرامتر شد، دوباره به اهواز برگشتیم.
به عنوان یکی از نیروهای شهید حجازی خصوصیات فرماندهی ایشان را چطور دیدید؟
اوایل جنگ هر کس که خودش را به جبهه رسانده بود، آدم مخلصی بود! اگر شرایط و کمبود امکانات آن زمان را میدیدید متوجه حرفم میشدید. شهید حجازی در چنین شرایطی مثل همه رزمندهها تمام تلاشش را میکرد تا مانع نفوذ دشمن شود. من ایشان را یک فرمانده قاطع، منطقی، با جنم، مخلص و بسیار شجاع دیدم که تمام هدفش خدمت به جبهه اسلام بود. یادم است وقتی با ایشان به عملیات میرفتیم، سعی نمیکرد صرفاً حرف خودش را بزند. اهل مشورت با نیروها بود و بچهها را هم در تصمیماتش شریک میکرد. مثلاً همان موقع که به روستای سلمانیه رفتیم، ایشان در مشورت با بچهها تصمیمات لازم را گرفت. یک نکته دیگر خوشفکری شهید حجازی بود. آدم باهوشی بود و همین مسئله هم باعث شد در سمتهای مختلف مثل بسیج و لبنان و... خدمات ارزندهای داشته باشد.
گویا بعد از اتمام جنگ در بسیج هم با ایشان ارتباط داشتید؟
بنده مقطعی فرمانده مقاومت بسیج لارستان بودم. سردار حجازی هم که فرمانده بسیج کل کشور بود. در ادامه عرایضم در خصوص هوش فرماندهی ایشان میخواستم به این نکته اشاره کنم که وقتی شهید حجازی به بسیج آمد، خدماتی کرد که هنوز هم اثرات آن ماندگار است. بسیج سازندگی در دوره فرماندهی ایشان تأسیس شد. بسیج سازندگی الان یکی از بازوان پرتوان سازمان بسیج مستضعفین است. یا خیز ملی با حضور چندین هزار بسیجی برای ریشهکنی فلج اطفال در دوره فرماندهی سردار حجازی در بسیج انجام شد. مواردی از این دست بسیار است.
بعد از دفاع مقدس، شهید حجازی سمتهای متعددی داشتند، علی رغم مشغلههایشان ارتباط خودشان را با بچههای دوران جنگ حفظ کرده بودند؟
اتفاقاً هر سال که به ابتکار سردار استکی، سرداران و فرماندهان دوران دفاع مقدس استان اصفهان از سراسر کشور جمع میشدند تا تجدید دیداری برای یادگاران جنگ باشد، سردار حجازی با وجود مشغلههایی که داشت چند باری شرکت کرد. من هر بار که با ایشان برخورد میکردم، جذب متانت و تواضعش میشدم. هر سمتی که داشت، همان حجازی زمان جنگ بود. خیلی آرام در جلسات مینشست و خصوصاً با بچههای جنگ بسیار با متانت و مهربانی برخورد میکرد. بچههای قدیمی جنگ مرامهایی دارند که هرگز آنها را ترک نمیکنند. سراغ گرفتن از دوستان دوران جنگ و سرکشی به خانواده شهدا یکی از همین مرامها است که سردار حجازی از آن برخوردار بود.
اگر بخواهید یک خصوصیت اخلاقی بارز برای سردار حجازی نام ببرید، آن خصوصیت چیست؟
بیادعا کار کردن. سردار حجازی یک آدم فوقالعاده بیادعا بود. ایشان سالها به عنوان فرمانده سپاه لبنان خدمت کرد. خدماتی که ایشان به جبهه مقاومت اسلامی کرد تا سالیان دراز کابوس تروریستهای سلفی و حامیان آنهاست، یا در مقطعی دیگر آقای حجازی ریاست ستاد مشترک سپاه، جانشین فرمانده کل سپاه و معاونت آماد، پشتیبانی و تحقیقات صنعتی ستاد کل نیروهای مسلح را داشت، این اواخر هم که جانشین فرمانده نیروی قدس بود. دشمن از نام حجازی ترس داشت. در دید دشمن، نام حجازی مؤید ترس و وحشتشان بود. اما هیچیک از این سمتها و خدماتی که ایشان در مناصب مختلف انجام داد، باعث نشد ذرهای به فکر مطرح کردن خودش باشد. بیادعا کارش را انجام میداد و خدا هم مزد ۴۲ سال خدمتش در نهاد مقدس و انقلابی سپاه را با شهادت داد آنهم در ماه مبارک رمضان که واقعاً سعادت بزرگی است در ماه مهمانی خدا، با نردبان شهادت اوج بگیری. به نظر من سعادت شهادت در ماه مبارک رمضان به دلیل همین اخلاص و بیادعا کار کردن شهید حجازی است.