به گزارش اقتصادآنلاین، محسن مسرت در شرق نوشت: دونالد ترامپ ریسمان راهبرد سلطهگری مطلق نومحافظهکاران را درست در همان جا دوباره محکم کرد که به آن با رویکارآمدن باراک اوباما قدری صدمه خورده بود. در حقیقت جهان در سال 2006 یعنی در آخرین سال صدارت جورج دبلیو بوش پسر به طور جدی در مقابل جنگی علیه ایران قرار گرفته بود؛ اگرچه اوباما با وجود ادعاهای صلحجویانه در ابتدای حکومتش در زمینه ساخته و پرداختهشده پروژه آمریکایی قرن 21 نومحافظهکاران باقی ماند؛ اما موفق شد از شدت اجرای این پروژه کمی بکاهد. برجام مهمترین نتیجه تعدیل موقتی این پروژه بود که با کمک اوباما، اتحادیه اروپا، اصلاحطلبان جمهوری اسلامی و روسیه و چین در ژوئن 2015 به یک قرارداد بینالمللی منتهی شد. به این شکل جو تنشزدایی و آرامش در جهان پس از فاجعه جنگ عراق پررنگ شد و جنگ علیه ایران موقتا به عقب افتاد. اینکه اتحادیه اروپا برای اولینبار در تاریخ موجودیتش فرصت پیدا کرد که درباره برجام در سیاست خارجیاش مستقل از آمریکا عمل کند، نیز تأملبرانگیز است و از اهمیت کمتری برخوردار نیست. این اتحادیه حتی موفق شد روند قرارداد را هدایت هم بکند.
اما نومحافظهکاران نه میتوانستند با جو تنشزدایی در جهان یعنی در حقیقت با رکود صادرات تسلیحات نظامی انس پیدا کنند و نه با اینکه دولت مقتدری در خاورمیانه به حیات خود ادامه دهد که در جهت مخالف منافع آمریکا عمل میکند. به همینگونه هم اینان از این حقیقت که نیروهای غیرهمسو با آمریکا استقلال بیشتری در سیاست خارجی خود را تجربه کنند و اتحادیه اروپا را در درازمدت از وابستگیهای گوناگون از آمریکا آزاد کنند، نهفقط خشنود نبودند؛ بلکه این دورنما را بهعنوان زنگ خطر جدی برای سلطهگری مطلق ایالات متحده تعبیر کردند. درحالحاضر اتحادیه اروپا زیر چتر هستهای آمریکا قرار دارد و به این منوال امنیتش به سیاستهای نظامی هستهای آمریکا وابستگی کامل دارد. اتحادیه اروپا تابع ایجاد بهاصطلاح امنیت انرژی از جانب آمریکا نیز هست؛ زیرا این ایالات متحده است که با حضور نظامی خود در منطقه نفتخیز خاورمیانه همیشه میتواند نقش امنیتی خود در حفاظت از تأمین انرژی اروپا را به رخ اروپاییان و دیگر همپیمانان غربی خود بکشد. علاوهبرآن آمریکا با دلار بهعنوان پول جهانی بر همه شریانهای اقتصادی و نهادهای مالی اتحادیه اروپا تسلط دارد و همانطور که درباره برجام تجربه میکنیم، هر آن میتواند اتحادیه اروپا را به دنبالهروی از تصمیمات سیاسی خود مجبور کند و حتی دست به تحریمهای اقتصادی بزند. با تکیه به این وابستگیهای ساختاری سهگانه، آمریکا اتحادیه اروپا را با وجود اینکه بر بزرگترین اقتصاد جهان استوار است، به مجتمع سیاسی غیرفعال و عملا توخالی جهانی تبدیل کرده است. دراینصورت قدرت جهانی آمریکا و ضعف شدید اتحادیه اروپا دو طرف یک سکهاند. چنانچه زمانی اتحادیه اروپا قادر شود وابستگیهای ساختاری خود را از ایالات متحده بزداید، در آن زمان قدرت سلطهگری مطلق این ابرقدرت جهانی مانند آسمانخراشی بیپایه فرو خواهد ریخت. دراینصورت است که راه برای ایجاد نظم جدید جهانی و تحول از یکقطبی به چندقطبی جهان با سه مرکز آمریکا، اتحادیه اروپا و چین هموار خواهد شد که این تحول الزاما به ازمیانبرداشتن سلطهگری مطلق آمریکا خواهد انجامید. واضح است که ارزیابی مطرحشده در بالا با نظریه پوپولر و مرسوم در میان بخشی از تحلیلگران چپ که برای سرمایهداری و امپریالیسم اروپا و امپریالیسم آمریکا تفاوتهای ساختاری قائل نمیشوند، کاملا مغایرت دارد. اینکه در هر دو مرکز سرمایهداری جهانی قوانین بازار بهویژه حداکثرکردن سود، رقابت کشنده به ضرر نیروی کار و تعدیل بحرانهای ساختاری از طریق متدهای امپریالیستی به کار گرفته میشوند، واقعیتی انکارناپذیر است؛ اما اینهم جزء واقعیتهای جهان سرمایهداری است که امپریالیسم آمریکا به دلایل بسیاری و ازجمله نقش تعیینکننده سرمایه مالی، مجتمع صنعتی- نظامی، صنایع انرژیهای هستهای- فسیلی و بهویژه موقعیت منحصربهفرد دلار بهعنوان پول جهانی ماهیتا از جنس دیگری است، آنگونه که حتی سرمایهداری و امپریالیسم اروپا را به زائده یا مستعمره خود تبدیل کرده است. اینکه سهم آمریکا از تولید جهانی نزدیک به 20 درصد است؛ اما هزینههای نظامیاش 50 درصد هزینههای نظامی جهان است، خود گویای این ادعاست؛ بنابراین نادیدهگرفتن این تفاوتهای ساختار درونی سرمایهداری جهانی بهویژه در ارتباط با جنگ جدیدی که از جانب آمریکا تدارک دیده میشود، خطایی نابخشودنی است؛ زیرا چنین نگرشی این نکته را که اتحادیه اروپا میتواند به عامل مهمی برای جلوگیری از جنگ علیه ایران تبدیل شود، بهسادگی به کنار میزند. با تکیه به ارزیابی بالا راهبرد ترامپ با عنوان اول آمریکا که خروج از برجام و ریسک جنگ با ایران بخش مهمی از آن را تشکیل میدهد، در افق جدیدی قرار میگیرد. از این زاویه میتوان به نظر من درک دقیقتری از خواستههای مراکز تعیینکننده و مسلط بر دستگاه سیاستگذاری پشت کاخ سفید را ترسیم کرد. مجتمع نظامی-صنعتی، حوزه سرمایه مالی و بخش صنایع انرژی هستهای- فسیلی ایالات متحده به احتمال بسیار زیاد مصمم شدهاند که با استفاده از همه امکانات از اینکه آمریکا موقعیت فعلی سلطهگری مطلق خود را از دست بدهد، قاطعانه پیشگیری کنند. واضح است که ادامه حیات مجتمع صنعتی-نظامی آمریکا از ایجاد تشنج، بحران و جنگ در اقصا نقاط جهان تغذیه میشود. بخش سرمایه مالی ایالات متحده که در حقیقت غیرمولد است و فقط به کمک انتقال قدرت خرید بخشهای مولد به حوزه بورسبازی به حیات خود ادامه میدهد و از این طریق سبب بیکاری وسیع و تشدید فقر در جهان است، نیز نمیتوانست بدون سلطهگری مطلق آمریکا از این موقعیت استثنائی برخوردار شود. مضافا اینکه دلار بهعنوان پول جهانی، بدون فشار سیاسی و قدرت نظامی آمریکا، بهخصوص برای کنترل همه منابع نفتی و تجارت جهانی نفت بر پایه دلار و به همین دلیل هم کوشش هدفمندانه جنگ با ایران و حتی نابودی و چندتکهشدن آن برای پیشگیری از خطر احتمالی، نمیتواند در درازمدت موقعیت انحصاری فعلی و تسلط بر همه شریانهای بانکی و اقتصادی جهان را داشته باشد. علاوه بر این، دو حوزه اقتصادی و صنایع هستهای- فسیلی آمریکا نیز با توجه به مشکلات حلناشدنی ایمنی انرژی هستهای و تشدید بحران جهانی آبوهوا با ادامه استفاده از منابع فسیلی که در ردیف صنایع میرنده به شمار میآیند، جزء نیروهای پروپاقرص و بدون قیدوشرط سلطهگری مطلق آمریکا هستند؛ زیرا اینها فقط به یمن زور و سلطهگری میتوانند الگوی هستهای- فسیلی را به سایر کشورهای سرمایهداری تحمیل کرده و ادامه حیات خود را برای چند دهه بیشتر تأمین کنند؛ اما آمریکا برای حفظ موقعیت سلطهگری مطلق خود، به دستگاه عظیم نظامی با بیش از 800 پایگاه در کره زمین احتیاج دارد. آنها به کمک مجتمع صنعتی نظامی و صدها اندیشکده، الزاما دائما مشغول ایجاد درگیری، تشنج، هرجومرج و جنگ در جهان هستند. به همین منظور نیز دولت آمریکا تلاش به تهییج غریزههای نژادپرستانه و ایجاد وحشت از دشمنان مصنوعی در داخل دارد که ترامپ از ابتدای رئیسجمهوری خود و بهویژه در دوران مبارزات انتخاباتی دوره آینده رئیسجمهوری، این روشها ازجمله توهین هدفمند و مستقیم به نمایندگان سیاهپوست عضو حزب دموکرات و کنگره آمریکا را اساس تبلیغات خود قرار داده است.
به این منوال، آنچه در ظاهر به صورت اعمال محاسبهنشده ترامپ و بیماری ذهنی او نمایان است، در حقیقت نمود راهبرد کاملا دقیق و حسابشده مراکز قدرت نامبرده در بالاست که ترامپ تحت لوای راهبرد اول آمریکا، قاطعانه این هدف را دنبال میکند تا این مراکز شالوده سلطهگری مطلق آمریکا را بههیچوجه از دست ندهند و وابستگیهای سهگانه نظامی، مالی- پولی و انرژی همپیمانان غربی خود و بهخصوص اتحادیه اروپا را با همه امکاناتش مستحکم کند. خروج آمریکا از پیماننامه تغییر آبوهوا در پاریس، لغو پیماننامه آیاناف که تاکنون مانع گسترش موشکهای دوربرد میشد و بهویژه خروج از برجام با وجود الزام قانونی پیروی از آن، همگی در این راستا قرار دارند. در همین راستا نیز میتوان کوششهای ترامپ را در بهکارگرفتن اهرم دلار تعبیر کرد که وی این اهرم را برای ایجاد فشار حداکثری به طرفهای معاملات بازرگانی آمریکا ازجمله همپیمانان غربیاش در دستور کار خود قرار داده است.
آمریکا تاکنون هیچگاه با این قاطعیت و وقاحت پیدرپی قوانین بینالملل را زیر پا نگذاشته بود که در این دوران به آن دست زده است. خروج از برجام، تحریمهای مستقیم و غیرمستقیم فراکشوری علیه ایران، پایمالکردن آرای دادگاه لاهه، تهدید به جنگ و حتی تهدید به نابودی ایران از زبان خود رئیسجمهور، همگی با استناد به سازمان جهانی حقوقدانان طرفدار صلح (ایالانا) در مغایرت محض با منشور سازمان ملل و قوانین بینالمللی قرار دارند. آمریکا با این روش، اعتبار قوانین و نهادهای بینالمللی را هدف ضربات شدید خود قرار داده است. این روشی است که پیامدهای تخریبی بسیاری دربر دارد.به این منوال، تحریمهای وسیع و جنگ اقتصادی آمریکا علیه ایران، بهگونهای جنگ اقتصادی علیه اتحادیه اروپا نیز هست؛ زیرا این کشور هدفمندانه سیاست حداکثر فشار خود به ایران را به کمک اهرم دلار و فراکشوریکردن تحریمها عملا به اتحادیه اروپا نیز تحمیل میکند. علاوه بر آن، آمریکا هدفمندانه درصدد کشیدن اتحادیه اروپا به درگیری نظامی با ایران در خلیجفارس و دریای عمان است. سابوتاژ ابزار مالی اتحادیه اروپا، اینستکس، برای دورزدن تحریمهای آمریکا علیه ایران، به همان نسبت در راستای محدودکردن شعاع فعالیتهای اتحادیه اروپا قرار دارد که نقشه مکارانه جان بولتون برای کشیدن اروپا به درگیری نظامی با ایران در خلیجفارس و دریای عمان. توقیف کشتی حامل نفت ایران، گریس1، در تنگه جبلالطارق که به ابتکار بولتون انجام گرفت، هدف دیگری بهجز تحریک مقابلهبهمثل نیروی دریایی ایران نداشت؛ زیرا از این راه ورود شماری از کشورهای اروپایی یا اتحادیه اروپا در کل –آنطور که بولتون مدنظر داشت- به امری اجباری تبدیل شده است.همانطور که تاکنون در چند مورد برملا شد، بولتون و کل جنگطلبان در حاکمیت ایالات متحد هنوز موفق به اجماع درونی برای شروع جنگ نشدهاند. مخالفان جنگ برخلاف جنگطلبان که به نظر من هدفی جز ایجاد فاجعه و تخریب در خاورمیانه ندارند، همانگونه که بولتون هنوز هم تاکنون در اینکه جنگ آمریکا علیه عراق به نفع آمریکا بوده، هیچگونه شکی به خود راه نداده است، به پیامدهای غیرقابل کنترل جنگ و خطرات جانی برای سربازان آمریکایی مستقر در اطراف ایران میاندیشند و علاوه بر آن نیز از منزویترشدن آمریکا در جامعه جهانی بهشدت نگراناند. بر این اساس، از دیدگاه جنگطلبان –علاوه بر شرکت همدستان منطقهای یعنی عربستان سعودی و اسرائیل– همسوکردن همپیمانان غربی آمریکا و بهخصوص اروپاییها با جنگ علیه ایران یا شرکت آنها در این جنگ، به کارزار کلیدی تبدیل شده؛ زیرا فقط از این طریق است که آنها قادر به ایجاد اجماعی درونی و کشیدن ترامپ به جانب تصمیم نهایی جنگ و اجرای کامل اهداف پلیدشان میشوند. بنابراین درحالحاضر کاملا مشهود است که بولتون و یارانش دنبال جلب نیروها و مطبوعات اروپا هستند و از این نیروها در راستای شرکت دولتهای اروپایی در حضور نظامی در خلیجفارس تحت رهبری آمریکا و با دستاویز حفاظت از راههای آبی و کشتیهای تجاری، حمایتی آشکار میکنند. در این میان بوریس جانسون، نخستوزیر بریتانیا -مانند تونی بلر در جنگ عراق- داوطلبانه جزء همراهان وفادار جان بولتون درآمده است. در مقابل شاهد خبر خوبی هم هستیم که سوسیالدموکراتهای آلمان تابهحال حاضر به اجرای دسیسه بولتون نشدهاند و دولت آلمان را به مخالفت آشکار با ارسال نیروی دریایی آلمان در خلیجفارس واداشتهاند.این خود روزنه امیدی برای ممانعت از جنگ آمریکا علیه ایران است و در حقیقت ضربهپذیربودن راهبرد جنگطلبان را برملا میکند. به نظر من جنبش جهانی صلحطلبان با توجه به نقطه ضعف کلیدی نقشه جنگ بولتون، در موقعیتی قرار دارند که میتوانند با تجهیز نیروهای ضدجنگ درون اروپا، دولتهای اروپایی و اتحادیه اروپا را به طرف مخالفت بیچونوچرا در همراهی با جنگ آمریکا علیه ایران سوق دهند و ماشین بهحرکتدرآمده جنگ را از ادامه حرکت وادارند. تغییر جهت سوسیالدموکراتهای آلمان در ماههای اخیر، بهترین دلیل برای اثبات این ادعاست.
1- برای توضیحات بیشتر نگاه کنید به محسن مسرت: نفت و هژمونیسم آمریکا، نشر نی تهران چاپ دوم 1398.
نظر شما