صاحبخبر - به گزارش
جهان نيوز، فاطمه سلیمانی خالق اثر به سپیدی یک رویا، نویسنده جوانی که در سالهای اخیر توانسته با ذوق و قریحه خود فصلی تازه در فضای ادبیات داستانی دینی در ایران بازگشایی کند و آثاری را با زاویه دیدی خلق کند که تا پیش از این نویسندگان این حوزه کمتر به آن دست پیدا کرده بودند.اینبار قلم این نویسنده خوش ذوق انقلابی برای روایت زندگی شهید مدافع حرم دهه هفتادی محمدرضا دهقان مینویسد.
او در گفتوگو با تسنیم درباره نگارش این اثر با بیان اینکه اکثر آثارم برای ائمه اطهار(ع) و تاریخ اسلام است و قصد نداشتم برای شهدا بنویسم, گفت که نوشتن برای آنها توفیق میخواهد و باید یک تجربیات خاص و ارتباط خاصی با شهدا برقرار شود تا بتوان درباره آن شهید نوشت.
سلیمانی ادامه داد که همیشه با خود فکر میکردم که اگر بخواهم برای یک شهیدی بنویسم, باید آن شهید خودش من را انتخاب کند. چند ماه پیش به صورت کاملا اتفاقی مادر شهید دهقان با من تماس گرفتند و گفتند که ما میخواهیم یک کتاب جدیدی برای شهید بنویسیم و می خواهیم شما این کتاب را بنویسید, به خودم گفتم که شهید دهقان من را برای نوشتن کتابش برگزیده است.
نویسنده کتاب شهید دهقان بیان کرد: پروسه جمع آوری مصاحبه ها از خانواده, دوستان و رزمندگان شهید به اتمام رسیده است و اکنون کار نگارش را آغاز کردم که نیمی از کار پیش رفته است.
سلیمانی گفت که کتاب زندگی نامه شهید دهقان حدود 200 صفحه بوده و قبل از پاییز توسط نشر شهید کاظمی به چاپ خواهد رسید. دلیل چاپ کتاب توسط نشر شهید کاظمی این است که شرط من با خانواده شهید این بوده که کتاب توسط نشر شهید کاظمی چاپ شود زیرا به مسئولان این انتشارات قول داده بودم که یک اثر دفاع مقدسی را برای چاپ بدهم و این موضوع یک سبب خیری شد که این کتاب در نشر شهید کاظمی به چاپ برسد.
برپایه این گزارش,شهید مدافع حرم «محمد رضا دهقان امیری» متولد 26 فروردین 1374 در استان تهران دیده به جهان گشود. در تاریخ 21 آبان ماه سال 1394 با عنوان بسیجی تکاور راهی سوریه شد و همزمان با آخرین روز های ماه محرم الحرام در نبرد با تروریست های تکفیری در حومه حلب طی عملیات محرم خلعت شهادت پوشید ودر تاریخ 25 آبان در امام زاده علی اکبر چیذر به خاک سپرده شد.محمد رضا دانش آموخته ی دبیرستان علوم و معارف اسلامی امام صادق (ع) و دانشجوی سال سوم فقه و حقوق اسلامی در مدرسه عالی شهید مطهری بود.
در قسمتی از کتاب میخوانیم:«چه خوش روزی بودی! همرزمانت برایت دو پرچم آورده بودند. یکی از پرچمها متبرک حرم بود با ذکر«لبیک یا زینب» همه میگفتند« محمدرضا خوش روزی بوده که دو پرچم نصیبش شده» میگفتند« پرچم یه نشونه از حضرت زینب بود که میخواست به شما بگه هدیهتون رو پذیرفته»
پدر و مادرت چه هدیهای بهتر از تو داشتند برای تقدیم کردن؟ و چه دلیل و حجتی بهتر از این پرچم متبرک برای قبولی نذر و هدیه؟ پرچم چه به موقع رسیده بود. قلب مادرت با دیدنش آرام شد. یک ربع تمام فقط به پرچم نگاه میکرد. پرچم را روی قلبش میگذاشت و عطرش را به مشام میکشید.
وقتی پرچم را روی پیکرت میکشیدند، فرماندهات گفت« صاف و مرتب بکشید. مثل خودش باسلیقه باشید»
به جز پرچم چیزهای دیگری هم بود که باید همراهت میکردند. انگشتری که به مهدیه سفارش داده بودی و شال عزایت. همان شالی که هیچوقت اجازه نمیدادی شسته شود. به مادرت میگفتی« نشور. مگه کسی شال عزا رو میشوره؟ آیتالله مرعشی نجفی نزدیک چهل سال شال عزاش رو نشست» شالت هدیه مهدیه بود. هفتهشت سال، تمام ایام محرم و فاطمیه و عزاداریها همراهت بود. یک شال مشکی نخی بلند. آنقدر بلند که تا روی زانوهایت میرسید. و همیشه یک دور، دور گردنت میپیچیدی. چقدر دوستاش داشتی. هر وقت همراه پدرت هیئت میرفتی شال را دور کمرت میبستی. با همان شال دیگ نذری را بلند کرده بودی و شالت چرب شده بود. باز هم اجازه ندادی شسته شود. قبل از رفتنت شال را جاگذاشته بودی و همراه خودت نبرده بودی. قبل از محرم با مادرت تماس گرفتی و گفتی« مامان شال عزام رو احتیاج دارم. هرجا هیئت رفتی، شالم رو ببر و اشکات رو با اون پاک کن» مگر میشد تو برای کاری به مادرت سفارش کنی و نه بگوید؟ اما سربهسرت میگذاشت و میگفت« مردونه است. اصلاً بو میده. نمیبرم» تو التماس میکردی که « حتماً چیذر برو» چون میدانستی به خاطر دوری مسیر، فقط سالی یکبار به چیذر میرود. گفتی« هرروز برو چیذر و شال عزای منم ببر»
علاقهمندان جهت تهیه کتاب بعد از انتشار میتوانند از طریق پایگاه اطلاعرسانی سایت من و کتاب به نشانی manvaketab.ir و یا از طریق ارسال نام کتاب به سامانه پیام کوتاه 3000141441 کتاب را با تخفیف ویژه دریافت کنند.
منبع:تسنیم∎
نظر شما