حمید شانس، هنرمند مجسمهساز درگفتوگو با «فرهیختگان»:
نیازمند شکلگیری هنر «مخاطبمحور» در جامعه هستیم/ عملکرد سمپوزیومهای مجسمهسازی در این سالها راضیکننده نبوده است
صاحبخبر - حمید شانس یکی از هنرمندان معاصر در عرصه مجسمهسازی است. ساخت مجسمه نیمتنه «نیما یوشیج» و «ابن سینا» در پارک ملت، ساخت نیمتنه «دکتر علی شریعتی» در پارک شریعتی، ساخت نیمتنه «امیرکبیر» مقابل عمارت دارالفنون و... برخی از مجسمههای این هنرمند است که در فضای شهری به معرض نمایش گذاشته شده است. شانس در ماههای اخیر، مسئول نظارت بر تیم مرمت آثار موزه «علیاکبر صنعتی» نیز بوده است. با او درباره جایگاه اجتماعی مجسمهسازی در شرایط کنونی به گفتوگو نشستهایم. در سالهای اخیر تعداد برگزاری نمایشگاهها خاصه نمایشگاه نقاشی افزایش یافته، با اینحال چرا در طول یکسال کمتر به نمایشگاههای مجسمه در مقایسه با دیگر شاخههای تجسمی برمیخوریم؟ دلایل متعددی را بر این امر میتوان متصور شد. هنرهایی نظیر نقاشی و دیگر شاخههای تجسمی، از گذشته تا امروز از فضای عمومی گستردهتری برخوردار بودهاند، ولی مجسمهسازی منزویتر از سایر هنرها واقع شده و به آن شکلی که باید مورد توجه قرار نمیگیرد. یکی دیگر از این دلایل، گسستها و اساسا قطع و وصل شدنهایی است که مجسمهسازی به دلایل شرایط اجتماعی به آن دچار بوده است. دلیل دیگر آن است که مجسمهسازی اساسا هنری وقتگیر و هزینهبر است. از همه مهمتر، اندک بودن تعداد دانشجویان رشته مجسمهسازی و بهتبع آن، تعداد اندک مجسمهسازان حرفهای نیز در این امر دخیل است. درحالی که مجسمهسازی هم مانند دیگر هنرها بهلحاظ قابلیت چیزی کم از هنرهای دیگر ندارد، ولی باید بپذیریم این حجم از تعداد مجسمهسازان در شرایط کنونی نهتنها با پتانسیلهای جامعه که با سایر رشتههای هنری هم تناسبی ندارد. بنابراین زمانی این توازن برقرار خواهد شد که پیش از هر چیز، آموزش مجسمهسازی در جامعه به شکل صحیح و اصولی پا بگیرد. آنچه در حالحاضر اهمیت دارد این است که بستری فراهم شود تا هنر به شکل مخاطبمحور در جامعه پا بگیرد و رشد کند. ولی در سالهای اخیر، بهطور مشخص در 10 سال گذشته، شاهد برگزاری سمپوزیومهای مجسمهسازی در سطح شهر بودهایم. آیا برپایی این رویدادها در عرصه مجسمهسازی یکجور مشارکت به قول شما مخاطبمحور قلمداد نمیشود؟ واقعیت این است که من رویدادی نظیر برگزاری سمپوزیوم را از نوع مشارکت مردمی نمیدانم، درواقع برگزاری سمپوزیوم به این خاطر است که به انتقال و تبادل تجربه میان هنرمندان منجر شود، ولی در سالهای اخیر برگزاری سمپوزیومهای مجسمهسازی بیشتر بهمثابه یک «شو» یا نمایشی بوده که فقط در معرض دید گروهی از مردم نیز قرار گرفته است. هرچند در کیفیت «شو» همیشه با نوعی از اغراق هم مواجه هستیم. یعنی میخواهید بگویید برگزاری سمپوزیومهای مجسمهسازی در این سالها نتوانسته حتی تاحدودی به نزدیک کردن مردم با هنر مجسمهسازی بینجامد؟ همینطوراست، نهتنها درباره مجسمهسازی با این مشکل مواجه هستیم که اساسا در جامعه ما بهرغم پتانسیل فراوانی که هرکدام از رشتههای هنر تجسمی دارند، جنبههای اجتماعی و کاربردی هنرهای تجسمی نتوانسته گسترش لازم را داشته باشد. برخی بر این باورند اگر میخواهیم شاهد بالندگی بیشتری در هرکدام از شاخههای هنر تجسمی باشیم، باید شرایطی فراهم شود تا از این رهگذر، بخش خصوصی بتواند در هنر پررنگتر شود. بهطور کلی شما چقدر به تقویت بخش خصوصی در این وادی معتقدید؟ شکی نیست که عرصه هنر همواره نیازمند تقویت است و طبعا ورود بخش خصوصی به هرکدام از شاخههای هنری بهویژه مجسمهسازی میتواند در قدم برداشتن حرکتهای روبه جلو در این عرصه تاثیرگذار باشد. از سوی دیگر، هنرمندان بهمدد خلق آثار خود همیشه در تلاش هستند آزادانه در مسیر اعتلای خود و هنر گام بردارند. منتها مساله این است که در کشور ما، بخش خصوصی همیشه با مشکل مواجه بوده و به دلایل مختلف نتوانسته به آن شکلی که باید در عرصه هنر پا بگیرد. این مشکل هم حتما به نقش مداخلهجویانه دولت در برنامههای فرهنگی- هنری برمیگردد؟ درست است، مهمترین مشکل در این زمینه وسعت حجم زیاد مداخله دولت یا متولیان فرهنگی است. درواقع بروز حرکات مداخلهجویانه باعث شده همیشه میان دولت و هنرمندان فاصله عمیقی ایجاد شود. همانطور که امروز این فاصله وجود دارد. بنابراین معتقدم دولت باید پیش از هر چیز، از طریق سیاستهای حمایتی، حامی عرصه هنر باشد تا هنرمندان بتوانند خودشان عهدهدار تحولات رویدادهای هنری باشند. ولی واقعیت این است عملکردها از سوی اغلب متولیان امر در این سالها بهگونهای بوده که گویی مملکت فقط متعلق به سیاستمداران است و به آنها بیشتر از هنرمندان توجه شده است. سوال بعدی من درباره جایگاه اجتماعی مجسمهسازی در شرایط کنونی است. باتوجه به اینکه مجسمهسازی هم مثل موسیقی در کشور ما با گسستهای تاریخی مواجه بوده، جایگاه فعلی آن را از بعد اجتماعی چطور میبینید؟ همیشه براین باور بودهام که نهفقط مجسمهسازی که همه شاخههای هنری به حوزه معینی از عواطف انسانی میپردازد و شیوه بیان منحصر به خود را دارد. بهعنوان مثال، موسیقی و عواطف مربوط به مباحث شنیداری و هنرهای تجسمی، عواطف مربوط به مباحث دیداری را دستمایه خود قرار میدهد. تغییرات این عواطف در جریان تحولات اجتماعی، هنر را دستخوش دگرگونیهای زیادی میکند، بنابراین تاثیر شرایط اجتماعی بر مضمون تغییرات و گسترش هنر امری اجتنابناپذیر است. به همین خاطر، جایگاه اجتماعی هنر از گذشته تا امروز، امری دوسویه بوده که جامعه و هنرمند را متاثر میکند. با این حال، مسالهای که درباره مجسمهسازی اهمیت دارد این است که این هنر بهرغم افتوخیزهایی که در جامعه طی کرده است، یکی از ملموسترین هنرها قلمداد میشود و همواره توانسته کارکرد مهمی درعرصه فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی داشته باشد. درواقع مجسمهسازان معاصر توانستهاند به مدد آثاری که ساختهاند، عملکردی فعال و پویا ارائه بدهند و اساسا آثارشان نمودی از فعالیتهای اجتماعی باشد. بنابراین ضرورت دارد که مجسمهسازی معاصر ما جایگاه خود را بیشازپیش تثبیت کند تا بتواند از تاثیری متناسب بهفراخور پتانسیلهایی که دارد، برخوردار شود و از طرفی بستر مناسبی برای ارزیابی واقعیتر از خود را در جامعه به معرض دید بگذارد. نکتهای که در سالهای اخیر، برخی از هنرمندان نهفقط در رشته مجسمهسازی که در سایر شاخههای هنر تجسمی به آن اشاره میکنند، وجود نواقصی در سیستم آموزش هنر است. دیدگاه شما نسبت به این مساله چگونه است؟ تردیدی نیست که آموزش هنر، دیرگاهی است در کشور ما دستخوش بیماری و مشکلات متعدد شده و نیازمند بازنگری است، این بازنگری هم از طریق بازتعریف معنی هنر صورت میپذیرد. طبعا باید سازوکارهایی به وجود بیاید که در محافل آموزشی، بهویژه دانشگاهها بازنگریهایی از طریق بازتعریف معنی هنر و نقش آن در دانشگاه و جامعه صورت بگیرد. درعینحال باید شرایطی فراهم شود تا از این رهگذر، نقش اجتماعی هنر در جامعه تبیین شود. قدم برداشتن در چنین مسیری هم نیازمند برنامهای است که ساختاری علممحور داشته باشد. ولی امروز میبینیم، در شرایط گسترش شتابان عواطف جمعی و اقبال عمومی نسبت به عرصه هنر، این شیوه آموزش تبدیل به امری فاجعهآمیز شده است. البته مقوله دانش هنرمحور و کارکاردهای آن بحثی طولانی است که بهطور کلی در این مقال اندک نمیگنجد. اما همینقدر بگویم برنامه آموزش هنر در دانشگاههای فعلی، فقط برای تربیت کارشناس طراحی شده است و عملا نیازهای آموزشی برای خلق هنر و هنرمند را برآورده نمیکند. به بیان سادهتر، ارتباط محیط دانشگاهی با حیطههایی چون اقتصاد، فرهنگ و اجتماع کافی نیست. در نتیجه، همه این نواقص باعث شده امروز، تبادل با هنر فرامرزی در ابعادی ضعیف عرضه شود، ضمن اینکه جریان دانشجویی هم در سالهای اخیر به اندازه کافی نتوانسته در جریان شرایط و ماهیت هنر نوگرا و تجربی قرار بگیرد.∎