آرمان- زندگی فردی که به هر دلیل دچار معلولیت میشود تغییر ماهوی پیدا میکند و بروز معلولیتها موجب کاهش راندمان فرد نسبت به شرایط عادی در زندگی میشود. بنابراین فرد نیازمند توانبخشی، احیا و مدیریت سایر قدرتهای جسمانی خود است و این اقدامات در بازگشت او به زندگی طبیعی بسیار مهم است. فردی که دچار معلولیت شدیدی میشود بخشی از توانمندیهای خود را از دست میدهد و محتاج برخی مراقبتهایمازاد است. اینکه معلولیت تا چه میزان بر نحوه زندگی او اثرگذار باشد در درجه اول وابسته به سیستم توانبخشی و حمایت جامعه و کشور از اوست. کشورهای توسعهیافته از طریق ارائه خدمات جامعتوانبخشی و پوششهای بیمه و درمان حمایت از فرد معلول را برعهده گرفته و بسیاری از کمبودهای او را جبران و از بازگشت فرد به زندگی عادی حمایت میکنند. بنابراین فشار بر خانواده و اطرافیان فرد به حداقل میرسد و فشار چندانی به آنها وارد نمیآید و نقش خانواده بیشتر همراهی عاطفی و روانی با فرد معلول است. اگر همسر فرد معلول علایق پایداری نسبت به او داشته باشد، در صورت معلولیت فرد با تکیه بر این علایق و عواطف پیوند خود را با او حفظ میکند. در کشورهای توسعهیافته چون جامعه بسیاری از هزینهها و مسئولیتها در قبال فرد معلول را برعهده گرفته زندگی عادی آن خانواده و فرد دچار انحراف معیار و فشار تحملناپذیر کمتری میشود. اما در کشورهایی که سیستمهایتوانبخشی مسئولیت خود را در قبال معلولان به درستی انجام و بیمهها نیز بسیاری از خدماتتوانبخشی را پوشش نمیدهند طبیعتا بخش عمدهای از فشارها به خانواده فرد معلول وارد میشود و همچنین مقاومت عاطفی خانواده سنجیده خواهد شد. اگر خانواده دارای پایه عاطفی محکم و انسجام روانی لازم باشد این فشار شدید را تاب آورده و انسجام خود را حفظ میکند و اگر خانواده از نظر مادی پایه محکمی نداشته باشد فرد دچار معلولیت هزینه بسیار سنگین و مضاعفتوانبخشی و درمان را به دلیل عدم پوشش بیمهای این خدمات به خانواده وارد میکند.
خانواده را متلاشی میکنند
اگر خانواده فرد معلول پوشش بیمهای نداشته باشد فشار شدیدی به آن وارد میشود و خانواده مسئول تامین مازاد هزینه معلولیت فرد است. اگر خانواده از سطح بضاعت مالی و فرهنگی بالایی برخوردار نباشد دچار مشکل خواهد شد. بنابراین فرد نه تنها معلول شده بلکه از نظر فشار مالی، خانوادگی و روانی نیز دچار آسیب و فشار شده است. بنابراین جامعه در هنگام بروز بلایای طبیعی و غیرطبیعی، باید در کنار فرد معلول باشد تا از بسیاری فشارهای عاطفی مازاد بر خانواده جلوگیری کند. در واقع جامعه موفق، جامعهای است که مسئولیت خانواده را در قبال فرد معلول محدود به حمایت عاطفی آن از فرد کند تا او بتواند آثار معلولیت را در خود مدیریت کرده و به زندگی برگردد و هر فشار مضاعفی که به خانواده بیاید آن را از کارکرد اصلی و پشتیبانی عاطفی از فرد معلول فاصله میدهد و انرژی خانواده صرف درمان و توانبخشی ناتوان جسمی میشود. این فشارهای مضاعف در نهایت سبب جدایی همسر یا خانواده فرد معلول از او میشود.
ویژگیهای شخصیتی تاثیرگذار خانواده
عدم تحمل معلولیت و پذیرشمعلولیت در یک خانواده امکان بروز و ظهور دارد و فرهنگ افراد و ساختار روانشناسی آنها مساله اصلی در این هنگام است. فرد دارای علاقه محکم به همسر که از ساختار عاطفی سالمی نیز برخوردار است در هر شرایطی کنار همسر خود باقی میماند و معلولیت سبب ضعف در پیوند زناشویی آنها نخواهد شد، اما در مقابل خانوادهای با ساختار عاطفی سست طبیعتا ارتباط عاطفی خود را با فرد معلول میشکند و فرد را علاوه بر بحران عاطفی معلولیت دچار شکست عاطفی مضاعفی میکند و این شکست به مراتب از تحمل معلولیت سنگینتر است، زیرا معلولیت آثار جسمی و شیوه مدیریت مشخص دارد که فرد دیر یا زود آنها را میفهمد. فرد با معلولیت شدید بخشی از هویت اجتماعی و روابط عاطفی و انسانی خود را از دست میدهد و پایگاه عاطفی محکم ندارد که فشار مضاعفی بر روح رنجور اوست.
روش بازیابی شخصیت فرد معلول
بازیابی شخصیتی فرد معلول به روحیه او بستگی دارد و معلولیت تاثیر واحدی بر تمام افراد نمیگذارد. ممکن است معلولیت یک فرد او را در هم بشکند اما این تنزل شخصیتی اثبات میکند که او منتظر تلنگر بیرونی است و پیش از معلولیت نیز انسان محکمی نبوده است. در مقابل، بروز معلولیت در بسیاری از افراد سبب تلنگر بیرونی و شکنندگی شخصیت آنها نمیشود. فردی معلولیت را مدیریت کرده و انسان توانمند، خوداتکا و از نظر روانی نیرومند است، اما انسانی دیگر برای خروج از بهمن معلولیت نیازمند کمکهای بیرونی، مددکاری و خدمات روانشناسی و مشاوره است تا آثار عمیق روحی ناشی از معلولیت را ترمیم کند. اگر فرد معلول اتصال عاطفی محکم با خانواده داشته باشد و اعضای خانواده او افرادی بافرهنگ باشند و باور داشته باشند این عارضه به معنای انتهای زندگی نیست در کنار فرد معلول قرار گرفته و این فرهنگ را به او نیز منتقل میکنند. در مقابل، اگر از نظر فرهنگی و تحصیلی پایین باشند معلولیت فرد زنجیرهای از ناکامیها را برای خانواده ایجاد میکند. بنابراین اغلب خانوادههای با وضعیت مالی یا فرهنگی پایین توان فرهنگی و روانی لازم برای مدیریت بحران معلولیت را ندارند و خانوادههای متوسط و تحصیلکرده امکان کنترل و مدیریت آن را دارند. وابسته نبودن فرد به شرایط خانواده به میزان توسعه یافتگی جامعه بستگی دارد و هر چه جامعه توسعهیافتهتر باشد سیستمهای اجتماعی مسئولیت کمکهای اجتماعی، بازتوانی و توانبخشی فرد را برعهده میگیرند و صرفنظر از شرایط خانواده مسئولیت خود را انجام میدهند. خانوادههای کم بضاعت در اثر معلولیت یکی از اعضای خانواده دچار ناکامی شده و بروز معلولیت مجموعهای از ناکامیهای ثانویه را برای خانواده به همراه دارد.
مسائل تاثیرگذار ثانویه دیگر
مسائل دیگری نیز سبب تشدید وضعیت بد معلول میشوند، برای مثال معلولیت زنان مخربتر از مردان است و این به دلیل تعریف اجتماعی جامعه از نقش زن و مرد است. جامعه مرد معلول را نان آور خانواده میداند بنابراین اگر مرد معلول امکان نانآوری داشته باشد ولو باوجود معلولیت پذیرش اجتماعی دارد. زن نقش مادری و همسری در جامعه دارد و محور نگهداری فرزندان و خانواده است بنابراین در دیدگاه سنتی جامعه معلولیت یک زن نبود تمام این کارکردها برای اوست. در نتیجه زن معلول بسیار سختتر از مرد معلول از سوی جامعه پذیرفته میشود و فشار ناحق زن بودن و برخورد نامناسب جامعه با جنسیت خود را نیز باید تحمل کند.