شناسهٔ خبر: 23096552 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه ابتکار | لینک خبر

ابن باجه و ترجیح روش تفکر

صاحب‌خبر - محمدعلی نویدی - تبارشناسی تفکر، دارای درون‌مایه و برون‌مایه است؛ در واقع، تبارشناسی تفکر، روشی تحقیقی و تفکری و تاریخی و اجتماعی است که، جان مایه و گوهر اصلی آن، تفکر و عقل ورزی است، و قالب و کالبد و پوسته آن تاریخ تبارها و انباشت پی‌ها است؛ بنابراین، در هر مقاله اشاره به اثربخشی تفکر و جایگاه آن، امری ارجمند و راهی برای تقرب به حقایق واقعی و اهداف متعالی است.
تفکر، مبدا و منشا و ریشه تدبیر است؛ و تدبیر بنیان و اساس، ترتیب و تنظیم امور است و ترتیب طریق نیل به غایات و اهداف انسانی است؛ این سلسله و رشته بهم پیوسته و مرتبط، با حقیقت انسانی همساز و همآهنگ است؛ اگر این معانی و مفاهیم و حقایق انسانی را با سایر جانداران مقابله و مقایسه کنیم، به وضوح دانسته می‌شود که سایر جانداران، از چنین موهبت و نعمت و سرمایه‌ها، بی‌بهره و کم بهره‌اند؛ پس، تفکر خاص انسان است و تدبیر صفت انسانی است و ترتیب ویژه ساحت آدمی است و تنظیم و تدوین خاص بشر است و طراحی و هدف‌گذاری مخصوص آدمیان است، تبار و ریشه فرهنگ و تمدن و حیات اجتماعی آگاهانه و آزادانه و در شان انسان و انسانیت، در همین تفکر و تدبیر و ترتیب و تقرب، نهفته و نهان است.
تدبیر، تنظیم و تنسیق کارها و عناصر و امور و افعال متعدد و متکثر است، تا امکان نیل به قصد و غرض ارادی و هدف عالی ممکن شود؛ این شیوه رسیدن به هدف و غایت، از آن آدمی است. چون اندیشیدن و تفکر و تعقل خاص بشر است.
بنابراین، امور اجتماعی و انسانی، برخلاف امور حیوانی و گیاهی و جمادی، پیچیده و چندوجهی و چندساحتی و مرکب است؛ راز نیاز به تفکر و تدبیر از حیث حیات بشری، در همین نکته است؛ چرا بشر به تدبیر و ترتیب و تنظیم امور و کارها محتاج است؟ چون امور زندگی آدمی بسیط و ساده و سهل نیست؛ زندگی هم با امور انسان‌ساخته، ساخته می‌شود و هم با امور اجتماع ساخته؛ و چون چنین است، پیچیدگی و ترکب و تشکل‌های چندگانه دارد؛ تفکر، نفوذ و اثرگذاری در درک و فهم و نیل و یافت، ابعاد و زوایای این ترکیب‌ها و تشکیل‌ها است؛ تفکر هم درک کلیت است و هم فهم جزییات. از جانب دیگر، حیات انسانی و ساحت زندگانی، مملو از ممکنات و امکانات و قوه‌ها و شدنی‌ها است؛ یعنی، زندگی، کارگاهی است که امور ممکن در میدان و عرصه آن، ساخته و پخته می‌شوند و فعلیت می‌یابند، به تعبیر تفکر اثربخش، در ساحت زندگی و به واسطه و نور عقل و فکر و خرد، امور خنثی به امور موثر مبدل می‌شوند؛ تفکر، امکان و راه و سبب بی‌بدیل این ساختن‌ها و ساختارها است.
از دیدگاه ابن‌باجه، ارجمندترین این ساختن‌ها و ترتیب‌ها و تدبیرها، همانا، امور متعلق و مربوط به تدبیر منزل «زندگی» تدبیر مدن «اجتماع و کشورداری» است؛ از نگاه و نگرش، ابن‌باجه، تدبیر مطلق از آن خدای متعال است، چون ابن‌باجه، در فضای عمومی و کلی و مشترک، تفکر جهان اسلام، اندیشه‌ورزی می‌کرد، و از این قاعده پیروی داشت که، هرجا و هرگاه، پرسش‌های مشترک و تبارمند، پیدا شوند و بسط یابند، لاجرم، پاسخ‌های روش‌مند و و مشابه و مشاع پیدا می‌کنند؛ البته، ابن‌باجه در اقتفای قدما و بزرگان تفکر جهان اسلام، مثل، فارابی و ابن‌سینا، ظهور کرده است و تفکر وی نیز در تلو و تالی آنان بوده است، ولی شرایط و اقتضائیات زندگی و محیط زندگانی و نحوه زیست انسانی، در پیدایش تبارهای فکری، اثر عمیق داشته است، پس، هم تبار تفکر اثربخش بوده و هم شرایط جدید زندگی؛ مثلا، محیط سمرقند و بخارا و مرو و بلخ و بغداد و نیشاپور و ری و جندی‌شاپور و بصره و دمشق و مصر و غیره، با قرطبه و اشبیلیه و اسپانیا، تفاوت واقعی داشته است، اگرچه تبار مشترک دارند ولی تبارهای نو پدید می‌آید و رشد می‌کند و سایه و ثمر می‌دهد، بنابراین، اقتفاها و اقتضاها مکمل و ملازم‌اند؛ و چنین است که شاهد، پیدایش و ظهور افق‌های نو و گسترش جهان‌بینی‌های تازه در ساحت زندگی و پهنای تاریخ بوده‌ایم؛ یعنی، تاسیس تبارهای جدید، سبب تکوین و پیدایش منظرهای نو می‌شود و جهان زندگی گشوده می‌آید، ابن‌باجه، به روش دین و تعالیم خدایی برای داشتن جان مهذب و خرد مذکر، «به تشدید و کسر ذال» توجه داشته است. (کتاب التدبیرالمتوحد)
فلذا، ابن‌باجه، هم به دین خدا و مشی و سنت پیامبر التفات و عنایت می‌کند و هم به شیوه تصوف و روش امام غزالی توجه و تفطن دارد و هم به راه و رسم و روش تفکر، اما، تفکر را اساس و بنیان و ریشه می‌داند، در کتاب «التدبیر التوحد» و رساله «الوداع» روش تصوف را محکوم نمی‌کند، بلکه، آن را چندان موثر و مفید در زندگی نمی‌داند، چون تصوف با انزواطلبی و گوشه‌گیری نسبت دارد، در حالی‌که، زندگی با اجتماع مناسبت و موافقت دارد؛ بدین جهت، فضایل را به دو دسته تقسیم می‌کند:
فضایل ظاهری یا صوری، و فضایل، عقلانی یا نظری، در فضایل طبیعی و فطری، نشانی از اراده و تفکر وجود ندارد، مثلا، در وفاداری سگ، فضیلت ارادی نیست؛ ولی فضیلت نظری و عقلی، مبتنی بر اراده آزاد و تفکر است، مثل، نیکی در مقابل بدی.
به نظر ابن‌باجه، عقل مهم‌ترین بخش وجود انسان است، و معرفت صحیح از طریق عقل حاصل می‌شود، بنابراین، عقل، شخصیت‌ساز است و بر پایه و اساس شخصیت شاخص و ممتاز انسان است که، سعادت بشری حاصل‌شدنی و محقق گشتنی است. پس، ابن‌باجه راه تفکر را برای رسیدن به هدف و سعادت به راه‌های دیگر، ترجیح می‌دهد.
از دیدگاه ابن باجه، برای آدمی ضرورت دارد که از طریق بصیرت و آگاهی عقلانی، محتویات قوه خیال را بدقت بررسی کند و به شناخت اجزای آن اهتمام ورزد تا بدین‌سان، تشخیص حاصل آید و مشخصات عیان شود «تدبیرالمتوحد» او می گوید، با روح ثاقب و جان دریابنده و خرد نافذ خود، به عجایبی که میان قوه تعقل و نیروی عقل، و قوه تخیل و نیروی خیال، به ودیعت نهاده شده است، دقت کنید و بنگرید؛ تا موضوعات معرفت یعنی معقولات را استخراج کنید؛ از نظر او، معرفت، در آدمی زاده، یعنی، دیدن موجودات، در عقل خویش، همراه با وجود کامل آنها از طریق فراست نفس خویش که موهبتی الهی است، این موهبت الهی، در مردمان مختلف دارای مراتب مختلف است؛ طبیعت و جان آدمی با معرفت مرتبط است؛ مثلا، جان و طبیعت پیامبران و اولیاء‌الله با جان و طبیعت افراد عادی فرق دارد، و جان و طبیعت اهل خرد و بصیرت با جان‌های بسیط و علم نیاموخته، فرق دارد؛ پس، ابن‌باجه، معتقد به تعدد و تکثر عقول است، او از عقل اول و عقل ثانویه بحث می‌کند و عقل انسانی را دورترین عقل نسبت به عقل اول می‌داند؛ مثل، نور خورشید و منافذ و محل‌های گوناگون.
معرفت انسان دو شرط اساسی دارد، هم نیازمند استعداد فطری است و محتاج استعداد کسبی است؛ پس، معرفتی که عقل به ماهیت موجودات دارد، بر دو نوع است: 1. معرفتی که قابل ادراک است ولی اختراع کردنی نیست. ۲- معرفتی که قابل ادراک است و اختراع کردنی نیز هست و این ناشی از دو نوع عقل است، عقل نظری و عقل عملی، عقل نظری در اموری که آدمی نمی‌تواند به وجود آورد ولی می‌تواند بفهمد دخیل است و عقل عملی، در مصنوعات و امور اختراع کردنی، ادراک دارد، یعنی، اشیاء مصنوعی و اراده انسانی تحت‌نظر تفکر.
از نظر ابن‌باجه، عقل نخستین سازنده شیء‌ها و چیزها است نه اندام‌ها، که به وسیله نفس، به حرکت درآمده‌اند، قوه عاقله سبب می‌شود که آن چیز در تخیل پدیدار شود، و تنها پس از آن است که اندام‌ها باعث می‌شوند که آن چیز و شی، از طریق اراده ساخته شود. قوه تخیل، در زمان اختراع شی، یاری ادراک حسی را طلب می‌کند تا آن را به قوه‌ای که اندام‌ها را به حرکت درآورده است عرضه کند و عقل را قادر می‌سازد که بسنجد و دقیق ببیند که آیا، امر و چیز خیال‌شده، در همان معنی که به قوه خیال متعلق است به ادراک حسی نیز تعلق دارد یا نه.
عقل برای ساختن و انجام دادن، دو وظیفه دارد: 1. این‌که صورت شیء و امر را به قوه تخیل عرضه کند تا آفریده شود ۲. با حرکت دادن اندام‌های تن، مایه ساخته شدن چیز و شیء خارجی از نفس شود.
به نظر ابن‌باجه، از دو راه عقل انسانی، تدریجا، به قرب عقل اول نایل می‌شود، به وسیله دست یافتن به معرفت از طریق تفکر و روش برهانی؛ و با دست یافتن به معرفت بدون تعلم، یعنی، روش صوفیان، در واقع، ابن‌باجه، این روش را مذموم و محکوم نمی‌کند، بلکه، بنظر صاحب این قلم، با توجه به ساختار فکری خویش، تصوف را در جای خود قرار می‌دهد؛ تفکر راه حصول معرفت است و معرفت شخصیت‌ساز است و سعادت انسان در سایه شخصیت وی حاصل می‌آید و امکان تقرب به عقل اول نیز از طریق عقل‌ورزی و تفکر شدنی است؛ البته ابن‌باجه به جوانب موثر صوفیان و خصوصا غزالی توجه ویژه داشته است.
De Boer The History Phlosophy i- i- lslam