داداش کوچولوی من هنوز خیلی کوچک است، کوچک به اندازه عروسک خوشگل من.
داداش کوچولوی من پستانک از دهانش میافتد. بعد مرا نگاه میکند و با چشمان قشنگش میگوید: خواهری، پستانک را به دهانم بگذار.
من هم فوری پستانک به دهانش میگذارم و با لبخند میگویم:
بیا داداش کوچولو! این که بیمزه است ولی تو خیلی خوشمزه آن را در دهان میگیری!
بعد آرام آرام به خواب میرود.
خدا جان، کمک کن داداش کوچولوی من زودتر بزرگ شود تا ما بتوانیم با هم بازی کنیم.
خداجان کمک کن همه بچهها، آرام بخوابند.
∎
داداش کوچولوی من پستانک از دهانش میافتد. بعد مرا نگاه میکند و با چشمان قشنگش میگوید: خواهری، پستانک را به دهانم بگذار.
من هم فوری پستانک به دهانش میگذارم و با لبخند میگویم:
بیا داداش کوچولو! این که بیمزه است ولی تو خیلی خوشمزه آن را در دهان میگیری!
بعد آرام آرام به خواب میرود.
خدا جان، کمک کن داداش کوچولوی من زودتر بزرگ شود تا ما بتوانیم با هم بازی کنیم.
خداجان کمک کن همه بچهها، آرام بخوابند.
code