شناسهٔ خبر: 22986581 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه اطلاعات | لینک خبر

زری و غاز گردن دراز

صاحب‌خبر -
زری کوچولو روی تخت اتاقش دراز کشیده بود. هنوز خوابش نبرده بودکه صدای افتادن چیزی را شنید. بلند شد وکنار پنجره رفت.
آن شب هوا سرد بود. بخار هوای مه‌آلود، شیشه را پوشانده بود و ازپشت پنجره چیزی دیده نمی‌شد.
زری پنجره را باز کرد. باد سردی به صورتش خورد. داخل حیاط را نگاه کرد و با خودش گفت: باز هم گربه بازیگوش! زری باعجله از اتاقش بیرون رفت و تا پایش به حیاط رسید گربه را کنار لانه جوجه‌ها دید و فهمید صدایی که شنیده مربوط به کاسه بزرگ آبخوری جوجه‌ها بوده که گربه پایش خورده و افتاده.
زری کوچولو، کاسه را سرجایش گذاشت و مطمئن شد که در لانه کاملا بسته است. به جوجه‌های ناز که گوشه لانه کز کرده بودند شب‌بخیر گفت ولانه را خوب پوشاند تا جوجه‌ها سردشان نشود و مریض نشوند.
دختر مهربان بااینکه هوای سرد را احساس می‌کرد و لباس کافی هم نپوشیده بود به سمت حوض آب رفت. غاز گردن دراز با پرهای سفید توجه زری راجلب کرده بود. غاز گردن دراز عادت داشت از دوست‌هایش جداشود و آن شب هم روی لبه حوض رفته بود. زری گفت: سلام گردن دراز٫ اما غاز تکان نمی‌خورد و فقط یک پا داشت.
زری از تعجب داشت شاخ در می‌آورد. گربه بازیگوش، روی دیوار بلند حیاط آن موقع شب بازی می‌کرد. زری به گربه بازیگوش گفت: اگر یک بار دیگر سر به سر جوجه‌ها بگذاری، کاسه شیرت را از زیر درخت‌های حیاط برمی‌دارم و می‌گذارم همان بالای دیوار بخوری. حالا خود دانی شیطون بلا!
زری کمی به غاز گردن‌دراز نزدیک‌تر شد. با اینکه از سوز سرمای هوا دست‌های کوچکش داشت یخ می‌زد فهمید که غاز درحالت ایستاده روی یک پاخوابیده است. زری با دست‌های سردش پشت بال‎‌های غاز را نوازش کرد. زری نمی‌دانست که بعضی پرنده‌ها می‌توانند ایستاده روی یک‌پا بخوابند و وقتی پایشان خسته می‌شودآن را زیرشکمشان جمع می‌کنند و روی پای دیگرشان می‌خوابند.
هوا هرلحظه سردتر می‌شد. زری با کنجکاوی دستش را زیر شکم غاز گردن دراز برد تا بفهمد چه اتفاقی برای پای دیگر غاز زیبایش افتاده است. غاز از خواب قشنگی که می‌دید پرید و بال‌هایش را باترس برهم زد. زری کوچولو هول شد و یک پا و یک دستش داخل آب خیلی سردحوض افتاد.
پدر و مادر زری خواب بودند و زری نمی‌خواست آنها بفهمند هنوز بیدار است. بی‌سروصدا خودش را از حوض بیرون کشید و با لباس خیس و بدن لرزان به سمت ایوان رفت و وارد اتاق خوابش شد. آن شب زری کوچولو از اینکه فهمید پاهای غاز گردن‌دراز سالم است و گربه بازیگوش کمتر سر به سر جوجه‌ها خواهد گذاشت، با لبخند روی تخت دراز کشید و فوری به خواب رفت.
زری یادش رفت پنجره اتاقش را ببندد و لباس‌های خیسش را عوض کند. روز بعد وقتی چشمانش را باز کرد بدنش خیلی داغ بود. بینی‌اش کیپ شده بود و وقتی آب دهانش را قورت می‌داد،گلویش درد می‌گرفت.
در همین حال دست گرمی یکی از پاهای کوچکش را گرفت. زری به یاد غازگردن دراز افتاد و با شیطنت پای دیگرش راجمع کرد. وقتی زری خواب بود مادرش با دست‌های مهربانش لباس تازه وگرم تنش کرده بود.
بوی سوپ داغ اتاق خواب زری کوچولو را پرکرده بود و بی‌احتیاطی و سرماخوردگی را از یاد او دور می‌کرد.

code