«سفر به انتهاي شب سلين» عنوان كتابي است از جان استارك كه بهتازگي با ترجمه رضا عليزاده توسط نشر چترنگ منتشر شده است. اين كتاب يكي از مجلدهاي مجموعهاي است كه نشر چترنگ با عنوان قلههاي ادبيات جهان با ترجمه رضا عليزاده منتشر خواهد كرد و كتاب جان استارك اولين اثر اين مجموعه است. البته پيشتر، عليزاده سه كتاب ديگر از اين مجموعه را ترجمه كرده بود كه در نشر مركز به چاپ رسيده بودند: «درباره آسوموار اميل زولا»، «درباره اورستيا آيسخولوس» و «اعترافات آگوستين». ويراستار اين مجموعه جوزف پيتر استرن است كه بهعنوان نيچهشناس و استاد ادبيات قرن نوزدهم و بيستم آلمان شناخته ميشود و پيشتر كتاب «نيچه» او با ترجمه عزتالله فولادوند منتشر شده بود. «مجموعه قلههاي ادبيات جهان» كه توسط انتشارات كمبريج منتشر شده، مجموعهاي گسترده است كه حدود چهل كتاب را دربر گرفته و نويسندگان و منتقدان مختلف در هر كتاب به بررسي يكي از آثار ادبي، از آثار كلاسيك پيش از قرون وسطا گرفته تا آثار قرن بيستم، پرداختهاند. جان استارك نويسنده، منتقد و مترجمي است كه در كتابش بهواسطه بررسي و نقد نخستين رمان سلين، «سفر به انتهاي شب»، نه فقط به اين اثر مشهور سلين بلكه به وجوه مختلف چهره او پرداخته است. «سفر به انتهاي شب» از مهمترين آثار سلين است كه سالها پيش با ترجمه فرهاد غبرايي منتشر شده بود. به مناسبت انتشار كتاب «سفر به انتهاي شب سلين» با رضا عليزاده درباره دليل انتخاب مجموعه قلههاي ادبيات جهان و همچنين شيوه داستاننويسي سلين گفتوگو كردهايم. در جايي از اين گفتوگو عليزاده درباره زبان سلين در آثارش ميگويد: «پیش از سلین هم زبان عامیانه در ادبیات فرانسه کاربرد داشته. از جمله در آثار نویسندگان معروفی مثل بالزاک و ویکتور هوگو و امیل زولا، آثاری که حتی در قرن نوزدهم خلق شده بودند. نویسنده قرن نوزدهم میخواست با کاربرد زبان عامیانه به خوانندگانش بفهماند که زبان فرانسه رسمی آنها تنها زبان فرانسهای نیست که مردم به کار میبرند و گونههای مختلفی از زبان وجود دارد. ولی این نوع کاربرد اول از همه عمدتاً به واژگان محدود میشده و کار به نحو و دستور زبان نمیکشیده. و دوم بیشتر در گفتوگوها بهکار میرفته، یعنی از زبان برخی شخصیتهای داستان. یعنی داستان با نثر رسمی روایت میشده و گاه در این میان گفتوگوهایی به زبان عامیانه یا با واژگان عامیانه قرار میگرفته تا تفاوت میان شخصیتهاي مختلف و طبقه اجتماعی این افراد را منعکس کند. قبل از سلین اگر دنبال زبان عامیانه در رمان میگشتید بهقول استارک باید داخل علامتهای نقلقول را میگشتید. اینطور که معلوم است او اولین کسی است که خودش را از شر علامتهای نقلقول خلاص کرده و روایت را بهشکل گفتاری درآورده.»
«سفر به انتهاي شب سلين» جان استارك كه بهتازگي با ترجمه شما منتشر شده، اثري است درباره يكي از شاهكارهاي سلين. پيشتر سه كتاب با نامهاي «درباره آسوموار اميل زولا»، «درباره اورستيا آيسخولوس» و «اعترافات آگوستين» با ترجمه شما در نشر مركز به چاپ رسيده بود. آيا كتاب جان استارك را هم ميتوان ادامه سه كتاب قبلي دانست؟
بله، تلاشی است برای ادامه همان کارهای قبلی. این مجموعه قرار بود بالغ بر بیست- سی عنوان باشد، اما متأسفانه ناتمام ماند و علیرغم اینکه نسخههای موجود بعد از یکی، دو سال نایاب شد، درگیر ترجمه آثار دیگری شدم و نتوانستم کار را ادامه بدهم. البته همان زمان خانم سیما ذوالفقاری با «خانه قانونزده» دیکنز و آقای مازیار میرهادیزاده با «اعترافات» روسو، تعداد عناوین منتشرشده را به پنج رساندند. اولین کتاب منتشرشده مجموعه به زبان فارسی «اعترافات آگوستین» بود. و اما دلیل ترجمهاش: ماجرا از این قرار بود که با دوستم آقای کاوه سیدحسینی در آن زمان مشغول ترجمه خود «اعترافات»، اثر قدیس آگوستین بودیم. نه من و نه ایشان زبان لاتین نمیدانستیم. من دو ترجمه به زبان انگلیسی داشتم و کاوه سیدحسینی سه ترجمه به زبان فرانسه. و هیچکدام از این ترجمهها هم با هم سر سازگاری نداشتند. در این پنج ترجمه ندرتاً جملهای پیدا میشد که ما با خیال آسوده آن را به فارسی برگردانیم. مقارن همان زمان کتاب جیلین کلارک را که در مورد اثر بود خواندم. او متخصصِ تاریخ دوران متأخر باستان بود و مصحح آثاری از آگوستین. هم به اوضاع و احوال آن دوره تاریخی، یعنی اواخر دوره باستان و آستانه قرون وسطی مسلط بود که آگوستین در آن زندگی میکرد و هم با سبک و سیاق نوشتههای او خیلی خوب آشنا بود، و آن را برای کسانی که با آگوستین آشنایی نداشتند خوب توضیح میداد. بنابراین شاید تصمیمگیری در مورد اینکه اعترافات چطور باید به فارسی ترجمه شود آسانتر میشد. اینها همه بهجای خود، ولی یک رویکرد نقد مدرن را هم در این کتاب بهوضوح میشد تشخیص داد. بنابراین تصمیم گرفتم کتاب جیلین کلارک را ترجمه کنم.
اما اجازه بدهید برگردیم به رویکرد نقد مدرن. اواسط دهه 1370 بود و آن زمانها تازه، یعنی پنج شش سالی بود که کتابهایی در مورد نظریههای جدید نقد ادبی منتشر میشد. قبل از این سالها، سواد نقد ادبی ما خیلی کهنه بود و در دهه 50 یا 60 قرن بیستم میلادی سیر میکرد. بعضی از این کتابها خیلی پیچیده بودند و هنوز هم هستند. بعضیها پرتوپلا بودند و خواننده ناآشنا پرتوپلا را بهحساب پیچیدگی میگذاشت. این پرتوپلابودن دو دلیل داشت. یکی اینکه نقد در مورد آثاری بود که هنوز اینجا خوانده نشده بود، برای مثال گارگانتوا و پانتاگروئل اثر رابله. کسی اینجا رابله نخوانده بود. اصلاً خود مترجم یا شارح نظریه نقد ادبی این آثار را نخوانده بود. بلدبودن زبان، هرچقدر هم آن زبان را خوب بلد باشی برای ترجمه یک اثر درباره آثاری که آنها را نخواندهای و از دقایقشان بیخبری کفایت نمیکند. جز انتقال بدفهمی و کجفهمی نتیجهای ندارد. از قدیمالایام میگفتند برای ترجمه سه شرط وجود دارد: زبان مبدأ را بدانی، زبان مقصد را بدانی، و سوم اینکه به موضوع مسلط باشی. من حتی گاهی دیدهام که خلاصه داستان یا پلات اثری که در موردش بحث شده اشتباه نقل شده است.
«اعترافات آگوستین» که با کاوه سیدحسینی ترجمه میکردیم نیمهتمام ماند. ولی من کتابی را که در مورد اعترافات بود ترجمه کردم و در حین کار نگاهی هم به سایر عناوین مجموعه کردم. خیلی خوب بودند. میشد کارکرد نظریههای نقد ادبی را که در مورد یک اثر خاص اعمال شده بود به روشنی دید و علاوه بر درک و فهم بهتر آن اثر خاص، روش نقد ادبی را هم یاد گرفت. این بود تصمیم گرفتم روی مجموعه کار کنم.
اين مجموعه كه «سفر به انتهاي شب سلين» را هم شامل میشود و جوزف پيتر استرن ويراستاري آن را به عهده داشته شامل چند كتاب است و آيا انتشارش قرار است ادامه پیدا کند؟
«مجموعه قلههای ادبیات جهان» شامل سی– چهل عنوان کتاب میشود که انتشارات کمبریج طی چند سال با سرویراستاری ج. پ. استرن منتشر کرده: از ایلیاد و اودیسه و کتاب مقدس گرفته تا آثار داستانی جدید. خود استرن هم که در ایران شناخته شده است. آقای عزتالله فولادوند کتاب نیچه او را ترجمه کرده. الان مشغول ترجمه «بیگانه کامو» از پاتریک مککارتی هستم. و سعی خواهم کرد تا جای ممکن کتابهای این مجموعه را اضافه کنم. البته کتابهایی هم که قبلاً نشر مرکز آنها را درآورده بود و الآن نایاب هستند باید تجدیدچاپ شوند. نشر چترنگ قول این کار را داده است. واقعاً کتابهای مفیدی بودند. خود من خیلی چیزها از آنها یاد گرفتم.
جان استارك به عنوان منتقد ادبي چه جايگاهي دارد و چه آثار شاخصي از او منتشر شده است؟
نویسندههای این مجموعه هرکدام به حوزه کاری خودشان اشراف دارند. برای مثال عرض کردم که نویسنده «اعترافات آگوستین» مصحح متون کهن زبان لاتین بود. جان استارک هم نویسنده و نقاد و مترجم بود. نقدهای او در ضمیمه ادبی تایمز چاپ میشد. البته چیزهایی که در هفتهنامههایی مثل «ضمیمه ادبی تایمز» چاپ میشوند بیشتر مرور و معرفی کتاب هستند. در هرحال من یکی دو تا کتاب هم در زمینه تاریخ نقد از او دیدهام. تاریخ نقد ادبی بعد از ساختارگرایی.
«سفر به انتهاي شب» نخستين رمان سلين است و چند سال پيش اين رمان با ترجمه فرهاد غبرايي به فارسي منتشر شده بود. شما در ترجمهتان هرجا كه نقلقولي از رمان سلين آمده از ترجمه مرحوم غبرايي استفاده كردهايد. نظرتان درباره ترجمه غبرايي از اين رمان سلين چيست؟ بهنظرتان اين ترجمه چقدر در حفظ سبك و زبان سلين موفق بوده است؟
راستش ترجمه این نقل قولها برای من آسانتر بود. گاهی گشتن و پیداکردن یک نقلقول چهار پنج کلمهای بیشتر از یک ساعت زمان میبرد. ولی این دردسر را به جان خریدم. از اول تصمیم گرفته بودم اگر ترجمه خوب فارسی از این آثاری که قرار است معرفی شوند، وجود داشته باشد، حتماً نقل قولها را توی آن کتابها پیدا کنم و حتما شماره صفحات متن فارسی را هم در ارجاعات بیاورم. این مجموعه قرار است یاد بدهد که قلههای ادبیات جهان را چطور بخوانیم و چطور در آنها دقیق بشویم. بنابراین وظیفه خودم میدانستم که کار را برای خواننده راحت کنم. اما غبرایی. این دومین کتاب مجموعه در نقد و بررسی کتابهایی است که مترجم آن مرحوم فرهاد غبرایی بوده. «آسوموار» امیل زولا هم ترجمه ایشان بود. بهگواهی این دو ترجمه، فرهاد غبرایی یکی از بااستعدادترین و دقیقترین مترجمان ما بوده که متأسفانه در 45سالگی، در یک سانحه اتومبیل از دست رفته. ترجمه «آسوموار» سال 1361 منتشر شده، یعنی زمانی که او 33 سال داشته و ترجمه «سفر به انتهای شب» اگرچه سال 1373 منتشر شده، به گواهی مقدمهاش در سالهای دهه شصت ترجمهاش به پایان رسیده و از آنجا که موفق به اخذ مجوز انتشار نشده، شش هفت سالی خاک خورده، تا همان سال درگذشت او منتشر شود. کمتر کتابی پیدا میشود، آن هم با حجم «آسوموار» یا «سفر به انتهای شب» که شما نقادانه روی تکتک کلماتش دقیق شوید، و ترجمه از بوته امتحان سربلند بیرون بیاید. برای مثال در کتاب «اورستیا»ی آیسخولوس اصلاً از ترجمه موجود فارسی نتوانستم استفاده کنم. حالا نمیدانم ترجمه انگلیسی از یونانی مشکل داشت، یا مشکلات دیگری در بین بود. میخواهم بگویم ما از این دست مترجمها خیلی نداریم که یکی را هم مثل او در حادثه رانندگی از دست بدهیم. این طور که شنیدهام زندگیش از راه ترجمه و انتشار کتاب نمیگذشته. آدم در بهترین حالت نمیتواند از راه ترجمه گذران زندگی بکند، حالا کتابی به حجم «سفر به انتهای شب» را ترجمه کنی و کمِ کم یک سالی رویش زمان بگذاری و کتاب شش هفت سال مجوز نگیرد، معلوم است چه میشود. خلاصه فرهاد غبرایی در نوشهر یا چالوس ساکن میشود و دائم بهخاطر کارهای متفرقهای که امورات زندگیش با آن میگذشته بین شهرها در رفت و آمده بوده که این اتفاق برایش پیش میآید.
نظرتان درباره ترجمههاي مهدي سحابي از آثار سلين چيست؟
راستش در کم و کیف ترجمههای ایشان از سلین دقیق نشدهام. مرحوم سحابی هم مترجم بزرگی بودند و آثاری که از سلین ترجمه کردهاند کم نیست و به سه چهار عنوان میرسد. بعضی از این آثار خیلی مهم هستند مثل «مرگ قسطی». از آنجا که آقای سحابی کارهاشان را در نهایت وسواس و دقت انجام میدادند، این ترجمهها هم باید خوب باشند.
بهنظر ميرسد كه انتخاب «سفر به انتهاي شب» براي شناخت سلين انتخابي هوشمندانه بوده است چرا كه آنطور كه جان استارك هم ميگويد اگرچه اين رمان اتوبيوگرافي سلين نيست با اينحال ميتوان پيوندهايي ميان اين رمان و زندگي سلين پيدا كرد. نظرتان در اين مورد چيست؟
جان استارک میگوید «سفر به انتهای شب» یک رمان اتوبیوگرافیکال است. تا اینجایش روشن است، برای اینکه باردامو، راوی و قهرمان داستان، دارد زندگی خودش را برای ما تعریف میکند. ولی استارک از طرفی میگوید با اینکه این رمان اتوبیوگرافیکال است، اتوبیوگرافی سلین نیست. اتفاقهایی که برای باردامو، قهرمان و راوی داستان میافتد فقط در ظاهر و فقط تا حدودی مطابق با همان اتفاقهایی است که برای سلین افتاده. برای مثال حضور در جنگ جهانی اول و زخمیشدن، رفتن به آفریقا، سفر به آمریکا و غیره. در بعضی جاها خواندهام که «سفر به انتهای شب» را داستان جوانی سلین، «مرگ قسطی» را داستان کودکی و نوجوانی سلین، و «قصر به قصر» را داستان پیری سلین میدانند. بهنظرم رویکرد نقادانه کتاب جان استارک این نیست. طبیعی است که عناصری از زندگی خود سلین در «سفر به انتهای شب» وجود دارد، و همین باعث میشود نویسنده راحت بتواند در حد نیاز اشاراتی هم به زندگی نویسنده بکند. ولی یک موضوع را فراموش نکنیم. هریک از کتابهای این مجموعه قرار است یک کتاب در مورد یک کتاب باشد، نه یک کتاب در مورد زندگی یا همه آثار یک نویسنده.
«سفر به انتهاي شب» اگرچه نخستين رمان سلين است اما با اينحال تمام مولفههاي يك شاهكار جهاني را در خود دارد. سلين با اين رمان بهنوعي صدايي جديد را وارد ادبيات فرانسه كرد. بهنظرتان ريشههاي سبك و زبان سلين را در چه نويسندگان پيش از او ميتوان پي گرفت و بهعبارتي سلين براي ايجاد اين صداي جديد از چه جريانها يا نويسندگان ديگري تاثير گرفته بود؟
در همه کتابهای این مجموعه بخشی هم به سبک نوشتاری آثار اختصاص پیدا کرده است. شاهکاری مثل «سفر به انتهای شب» هم از این قاعده مستثنی نیست. میدانیم پیش از سلین هم زبان عامیانه در ادبیات فرانسه کاربرد داشته. از جمله در آثار نویسندگان معروفی مثل بالزاک و ویکتور هوگو و امیل زولا، آثاری که حتی در قرن نوزدهم خلق شده بودند. نویسنده قرن نوزدهم میخواست با کاربرد زبان عامیانه به خوانندگانش بفهماند که زبان فرانسه رسمی آنها تنها زبان فرانسهای نیست که مردم بهکار میبرند و گونههای مختلفی از زبان وجود دارد. ولی این نوع کاربرد اول از همه عمدتاً به واژگان محدود میشده و کار به نحو و دستور زبان نمیکشیده. و دوم بیشتر در گفتوگوها بهکار میرفته، یعنی از زبان برخی شخصیتهای داستان. یعنی داستان با نثر رسمی روایت میشده و گاه در این میان گفتوگوهایی به زبان عامیانه یا با واژگان عامیانه قرار میگرفته تا تفاوت میان شخصیتهاي مختلف و طبقه اجتماعی این افراد را منعکس کند. قبل از سلین اگر دنبال زبان عامیانه در رمان میگشتید بهقول استارک باید داخل علامتهای نقل قول را میگشتید. اینطور که معلوم است او اولین کسی است که خودش را از شر علامتهای نقل قول خلاص کرده و روایت را بهشکل گفتاری درآورده.
زبان سلين در آثارش يكي از ويژگيهايي است كه مورد توجه زيادي قرار گرفته و در آغاز، بسياري حتي به مخالفت شديد با زبان و سبك سلين پرداختند. بااينحال بعدها كه تبوتاب اوليه مخالفت با سلين خوابيد، زبان سلين مورد توجه زيادي قرار گرفت؛ تا جايي كه حتي اهميت زبان در آثار سلين را با اهميت زبان در آثار جويس مقايسه كردهاند. نظرتان درباره مقوله زبان در آثار سلين چيست و نوع زباني كه او در آثارش به كار برده چقدر در پيوند با مضموني است كه او در آثارش روايت كرده است؟
آن مثالهایی که استارک برای نشاندادن لحن و زبان در «سفر به انتهای شب» آورده، نشان میدهد که درآوردن ویژگیهایش در ترجمه تا چه اندازه میتواند سخت باشد. خود او مترجم است و آثاری را از زبان فرانسه به انگلیسی ترجمه کرده، اما نهایت کاری که در اینجا انجام میدهد آوردن یکی، دو پاراگراف از متن اصلی و نشاندادن نامتعارفبودن نثر سلین است. یعنی مسئله این نیست که مترجم انگلیسی، یا بهفرض مرحوم غبرایی، در بازآفرینی نثر سلین کوتاهی کردهاند، بلکه استارک تقلید این نثر را بهغایت دشوار و حتی ناممکن میداند. سلین مشغول حمله به نُرمهای اجتماعی و اخلاقیات پذیرفته است و این کار را با غیرمعمولترین زبانی که تا به آن زمان سابقه داشته انجام میدهد.
سلين در «سفر به انتهاي شب» و ديگر آثارش چقدر از مكتب روانكاوي فرويد تأثير گرفته بود؟
اینطور که جان استارک میگوید سلین با نظریات فروید آشنا بوده. اولاً باید در نظر گرفت که در زمان تألیف «سفر به انتهای شب» یعنی دهه 30 قرن بیستم، نظریات فروید با پرداختن به موضوعاتی که حرفزدن درمورد آنها تابو بوده و برای ما همچنان هست، خیلی انقلابی محسوب میشده. سلین این نظر را که ذهن ناخودآگاه درمقایسهبا ذهن خودآگاه جای تاریکتری است از فروید وام گرفته و اینرا که جامعه بشری فقط به این دلیل از هم نمیپاشد که انسانها دشمنی ذاتیشان نسبت به همدیگر را بهطور سیستماتیک سرکوب میکنند. در ادبیات بعد از جنگ جهانی اول از آن خوشبینی نسبت به انسان دیگر کمتر نشانی دیده میشود و هرچه زمان گذشته این بدبینی بیشتر هم شده. سلین با آثارش در رواج این بدبینی به نوع انسان جزو متقدمین بوده . الآن گذشت زمان شاید باعث شده باشد که بدبینی او چیز خیلی عجیبوغریبی بهنظر نرسد و در زمان خودش حتماً خیلی جسورانه بوده. از طرفی استارک در متوسلشدن سلین به نظریات فرویدی نوعی دستانداختن و مضحکهکردن نظریههای او را هم تشخیص میدهد. اگر این هم باشد از سلین بعید نیست. برای مثال باردامو در آن کشتی که عازم آفریقاست وسط آدمهایی که با سوءنیت و خباثت دورهاش کردهاند دست به اعتراف میزند و بعد خود را از حیث اخلاقی آزاد و سبکبال احساس میکند. اخلاق چیز دردسرسازی است. وقتی از شر اخلاق و عزت نفس خلاص شدی از خباثت آدمها جان سالم بهدر میبری.
يكي ديگر از ويژگيهاي مهم آثار سلين طنز و هزل تلخي است كه در رمانهاي او وجود دارد. طنز سلين چه ويژگيهايي دارد و آيا ميتوان طنز او را طنزي خاص و منحصر به خود او دانست؟
اینهمه بدبینی و غم و اندوه و دیدگاه بیمارگونه سلین نسبتبه دنیا و بشر چطور برای خواننده قابل تحمل شده است؟ این نکته از دید استارک پنهان نمانده. یک شادابی و پرانرژیبودن خاص در نوع روایت دیده میشود. او که علیه استانداردهای جامعه شورش کرده است آیا چیزی دارد که جایگزین آنها کند؟ معلوم است که ندارد. چه چیزی باعث میشود بتوانیم این همه ذکر مصیبت را بخوانیم و حتی سرگرم شویم؟ بهنظرم طنز. شاداببودن روایت آن را خواندنی کرده است.
تقريبا يك دهه بعد از جنگ جهاني دوم، سلين دوباره مورد توجه قرار گرفت و مثلا در دهه پنجاه نويسندگاني مثل روب گرييه، ميشل بوتور، رولان بارت و... به ستايش سلين پرداختند و در آثارشان كموبيش از او تأثير گرفتند. سلين سبكي خاص در داستاننويسي داشت و از ايننظر آيا ميتوان جرياني خاص در ادبيات را نام برد كه از سلين تأثير گرفته باشد؟
یکی از حسنهای مجموعه «قلههای ادبیات جهان» این است که در پایان هر کتاب، درمورد تأثیر هر یک از این آثار و نویسندگانشان بر روی آثار و نویسندگان بعدی بحث میشود. در مورد «سفر به انتهای شب» ادعای جان استارک این است که پس از اینهمه سال (البته خیلی سال هم نیست) سلین وارث ادبی مشخصی در زبان فرانسه نداشته و نویسنده قابل توجهی پیدا نشده که خود را متأثر از او بداند یا در سبک نوشتار به او تأسی بکند. استارک این قضیه را با نظریه «نگرانی نفوذ» یا «اضطراب تأثیر» هارولد بلوم توضیح میدهد. البته استارک اشارهای میکند و میگذرد، ولی مشروحش میشود این که هارولد بلوم، منتقد و استاد سرشناس آمریکایی، مسئله نفوذ یا تأثیر را با استفاده از رابطه پدر و پسری در روانشناسی فروید توضیح میدهد. میگوید هر نویسنده بزرگی یک اتفاق منحصربهفرد در ادبیات است و بوطیقای خاص خودش را بهوجود میآورد و نویسنده بعدی خواهینخواهی مجبور است تحتتأثیر نگرش نویسنده قبلی باشد. نویسنده جدید با خواندن اثر نویسنده قبلی انگیزه نوشتن پیدا میکند و ستایشگر او میشود. ولی وقتی نویسنده جدید کشف میکند که این نویسندههای قبلی که او مثل بت آنها را میپرستد هر چیزی را که او دلش میخواهد بگوید قبلاً گفتهاند، این تحسین و تمجید تبدیل به آزردگیخاطر و بیزاری میشود. ناامید میشود چون بهقول هارولد بلوم نمیتواند «آدم» سپیدهدم باشد و چنانکه کتاب مقدس میگوید روی هر چیز اسم بگذارد، و هر اسمی که گذاشت بشود نام آن چیز. متوجه میشود که «آدم» قبل از او زیاد بوده. برای فایقآمدن بر این مانع روانشناختی، نویسنده جدید، یا نویسنده «پسر» چارهای جز این ندارد که بگوید نویسنده قبلی یک جایی راه را اشتباه رفته، وگرنه برای همیشه زیر سلطه نویسنده قبلی، یا بهاصطلاح نویسنده «پدر» میماند و نمیتواند چیزی به این سنت اضافه بکند. البته این یکی از مکانیزمهای دفاعی است. یکی دیگر از مکانیزمهای دفاعی «بدخوانی» است. و نویسنده پسر تلاش میکند با بدخوانی اثر نویسنده پدر به خلاقیت برسد. البته نویسنده «پسر قوی» این کار را میکند و نویسنده «پسر ضعیف» کارش فقط تکرار افکار متقدمان است.
استارک میگوید سلین نویسندهای قویتر و شاخصتر از آن است که کسی را مجذوب پیروی طابقالنعل بالنعل از خودش بکند. همچنین معتقد است که او در آثار بعدی به چنان نویسنده غیرمتعارفی تبدیل میشود که هیچکدام از نویسندههای فرانسوی این توانایی زبانی را ندارند که مقلد او باشند. اما این به این معنی نیست که او هیچ تأثیری در ادبیات بعد از خودش به جا نگذاشته. استارک معتقد است تأثیر او بهجای اینکه متمرکز باشد، پخش و منتشر بوده است. اتفاقاً تأثیر او بر روی نویسندگان انگلیسیزبان مثل هنری میلر و نویسندگان نسل بیت مثل جک کرواک و ویلیام باروز بیشتر از نویسندگان فرانسویزبان بوده است.
سلين از معدود نويسندگاني است كه با فاشيسم ارتباط داشت و جان استارك هم در كتابش به اين موضوع پرداخته و ميگويد جزوههايي كه سلين درباره اين موضوع نوشته بود تا مدتها موضوعي مورد مناقشه بودند. آيا اين بحثها هنوز هم درباره سلين مطرح است يا امروز وجه سياسي چهره او به فراموشي سپرده شده است؟
در دوران سلین خیلی بیشتر از الان حرف از تعهد ادبیات در بین بود. پس میشود انتظار داشت که امروزه سوگیری سیاسی او تا حدودی اهمیتش را از دست داده باشد. ولی فکر میکنم قضیه تا حدودی مربوط بوده به روانشناسی سلین. یادمان باشدکه او همیشه در حال حمله به انواع و اقسام آدمها و انواع و اقسام قراردادها و نهادهای اجتماعی است. عجیب نیست وقتی او به هر دلیلی از یهودیها بدش آمده باشد، حمله به آنها را شروع کند. اگر این اتفاق تراژیک در آلمان هیتلری سر یهودیها نیامده بود، برخوردها با او متفاوت میبود. اتفاقاً انتشار «سفر به انتهای شب» قبل از همه مورد پسند کمونیستها و نیروهای چپ در کل قرار گرفت. سیمون دوبوار و ژان پل سارتر هر دو از طرفداران پروپا قرص سلین بودند و سیمون دوبوار میگوید بعضی قسمتهای رمان را از حفظ بودیم. اما سلین بعد از سفر به شوروی در سال 1936 و دیدن چیزهایی که او را از هرچه کمونیسم و روس و ... منزجر کرده بود، در جزوهاش «پشیزی برای یک قتل عام» به هیچ کدام از اینها ابقا نکرد. کتابی از اومبرتو اکو ترجمه کردهام به اسم «خاطرات رماننویس جوان». اکو در مبحث فهرست این کتاب که متشکل از چند درسگفتار است میگوید فهرستهایی وجود دارد كه از فرط غضب و نفرت و كینه مشوش است و سیل فحش و فضیحت را سرازیر میكند. و اینجا سلین فحش و فضیحت را نه سر یهودیها بلكه سر اتحاد شوروی خالی کرده بود. اکو بخشی از متن سلین را نقل کرده بود. فحشها اینقدر آب نکشیده بود که دیدم از پس ترجمهاش برنمیآیم. دیدم حتی اگر هم از پسش بربیایم، این فحش به فلان اوفها و بهمان اوفها قابل انتشار نیست. میدانید که ژان پل سارتر بعد از جنگ به سلین پشت پا زد و او را به همکاری با نازیها متهم کرد. جواب سلین عبارت است از فحش و فضیحت به سارتر. دوست خوبمان آقای اصغر نوری این نوشته سلین را با عنوان «به آن خُل بیقرار» ترجمه کرده بود. از ایشان خواهش کردم متن را در اختیارم بگذارند و آن را بعد از سانسور و قراردادن کمی نقطهچین و ستاره جایگزین متن شوروی کردم.
در ايران اگر اشتباه نكنم آلاحمد از اولين كساني بود كه به سلين توجه كرده بود و در اوايل دهه چهل و در «يك گفتگوي دراز» در «ارزيابي شتابزده» ميگويد كه در نوشتن «مدير مدرسه» از «سفري به انتهاي شب» سلين تأثير گرفته است. سلين در داستاننويسي ايران چقدر مورد توجه بوده و آيا ميتوان آثاري را نام برد كه در آنها ردي از تأثير سلين وجود داشته باشد؟
راستش را بخواهید نمیدانم چه بگویم. نفوذ کلام و کاریزمای آلاحمد را روی همنسلانی که او را از نزدیک میشناختند، قشنگ احساس میکردی. صاحب و مالک ادبیات بود. یک بار از مرحوم رضا سیدحسینی شنیدم که میگفت در یک مهمانی با آلاحمد بودیم. برگشت به من گفت: رئیس داری چه ترجمه میکنی؟ گفتم «طاعون» کامو. گفت ولش کن چیز قابل اعتنایی نداره. (حالا این در حالی بوده که خودش «بیگانه» کامو را با خبرهزاده ترجمه کرده بود.) رضا سیدحسینی میگفت برایش توضیح دادم که داستانش از این قرار است و خلاصه، گذشت. دفعه دیگر که او را دیدم گفت رئیس کارت را ادامه بده. خواندم، دیدم بله. همینطور است که تو میگویی. هرچند مرحوم سیدحسینی هیچ شکی در این داستان ابراز نمیکرد، ولی من واقعا تردید دارم آلاحمد اصلاً «طاعون» را خوانده و واقعاً به این نتیجه رسیده که باید ترجمه بشود. یادم است جایی خواندهام که آلاحمد میگوید با خبرهزاده ترجمه میکردیم تا زبان فرانسه یاد بگیرم. تا چه حد زبان فرانسه را یاد گرفته بوده؟ چقدر با این فرانسه الکنی که بلد بوده میتوانسته سلین بخواند و از آن متأثر شود. برایم باورپذیرتر این است که به شنیدههایش تکیه میکرده. دیدهام کسانی خواستهاند از روی سهنقطههای نثر سلین و «مدیر مدرسه» شباهتی بین این دو پیدا کنند، ولی راستش جز این سهنقطه چیز دیگری نگفتهاند.
∎