کتاب «آزادی و تاریخ؛ تأملی بر نگاه انسانشناسانه شریعتی» جدیدترین اثر سیدجواد میری است که توسط انتشارات نقد فرهنگ، در ۲۱۲ صفحه منتشر شده است. در متن زیر ضمن معرفی اثر، با نگاهی انتقادی به بررسی نگاه انسانشناسانه شریعتی پرداخته شده است.
توانایی قابل ستایش مرحوم شریعتی در بهکارگیری واژگان و همچنین نگاه نظاممند و کلنگر جواد میری به متن شریعتی، «آزادی و تاریخ» را به روایتی خواندنی از نحوه نگرش دکتر شریعتی به موضوع انسان بدل ساخته است. روایتی که ژرفای اندیشههای انسانشناسانه شریعتی را برای مخاطب جلوهگر میسازد و او را در جایگاهی مینشاند که بتواند تفسیر شریعتی از انسان را نقد کند و آرای صحیح و سقیم را از یکدیگر تمییز دهد. اگر به روایتگری سیدجواد میری اعتماد کنیم و خوانش او از متن شریعتی را خوانشی عاری از پیشفرضهای ذهن سوسیالوژیکال یک شریعتیپژوه بدانیم، آنگاه نوبت به این میرسد که بر پایه همین روایت، تصویری منسجم و اندماجی از اندیشه انسانشناسانه دکتر علی شریعتی ارائه کنیم.
نخستین پرسشی که باید در این رابطه مطرح کرد این است که چرا شریعتی دریچه ذهنش را به روی انسان گشود و برنامه پژوهشی خود را معطوف به واکاوی شخصیت هزارتوی این موجود ناشناخته ساخت. چه ضرورتی ایجاب کرد که شریعتی تفسیر جامعهشناسانه خود از پدیدههای اجتماعی را با محوریت انسان آغاز کند و پیش ببرد. رویکردی که موجب شد برخی از متأخران او، نگرش جامعهشناختی او را از ساحت علم سوسیالوژی خارج بدانند. پاسخ این پرسش به خوبی از متن آثار شریعتی و آشنایی با اوضاع و احوال زمانهای که در آن زیست میکرده دریافت میشود.
شریعتی در عصری میزیست که دو ایدئولوژی لیبرالیسم و کمونیسم، غرب و شرق را فراگرفته بود و به گمان او، هر دو نظریه به طریقی انسانیت انسان را به بند میکشید و مسخ میکرد. شریعتی به این دو ایدئولوژی به مثابه دو نحله فکری رقیب مینگریست که هر کدام به نوعی اخلاق و انسانیت را به قهقرا میبرد و جوامع انسانی را از معنویت و رستگاری تَهی میساخت. در این میان، شریعتی تمام همت و اندیشه خود را به کار گرفت تا نظریه سومی در تفسیر انسان تولید کند که برخواسته از شریعت اسلام باشد. نظریهای که نه، چون لیبرالیسم، انسان را به حیوان مصرفی بدل سازد و نه، چون کمونیسم به ابزار کار. نظریهای که هر دو بُعد مادی و معنوی وجود انسان را مورد التفات قرار دهد و آن دو را به هدف غایی خود گسیل دارد.
برنامه پژوهشی شریعتی از این نقطه آغاز میشود. پیش از این که جوانب مختلف این نظریه را پی بگیریم ابتدا لازم است به سراغ مقدمه اثر برویم تا با رویکردی که جواد میری در واکاوی نگاه انسانشناسانه شریعتی اتخاذ کرده است آشنا شویم. میری در مقدمهی کتاب یک پرسش بنیادین مطرح میسازد و آن اینکه آیا جامعه امروزی به نگاه شریعتی نیاز دارد؟ در حقیقت اهمیت و ارزش تألیف این اثر در گرو ارائه پاسخی مناسب به این پرسش است. میری در مقدمه از این نکته پرده بر میدارد که به نظر او راه پیشِ روی ما نه لیبرالیسم است، نه سوسیالیسم و نه اسلامیسم شریعتی. «اسلامیسم» واژهای است که نویسنده برای معرفی قرائت شریعتی از دین اسلام و تمییز خوانش شریعتی از دین با خود دین انتخاب کرده است. میری در عبارتی مبهم عنوان میکند که معتقد است بدون شریعتی نمیتوان این راه را طی کرد، اما توضیح بیشتر نمیدهد. در نتیجه با خوانش کل اثر کماکان این سوال در ذهن خواننده باقی میماند که در بازخوانی این گفتارها که هم از نظر دینشناسی و هم از نظر تاریخی مورد نقد بسیار است، چه ضرورتی نهفته است؟ خوشبختانه نگاه سیدجواد میری در این پژوهش، چنانکه خود او در مقدمه تأکید میکند، نگاه همدلانه و در عین حال نقادانه است.
کتاب در چهار فصل تنظیم شده و ظاهرا مبنای موجهی برای فصلبندی کتاب در نظر گرفته نشده است. فصل اول با معرفی شاکله وجودی انسان در گفتمان شریعتی آغاز میشود. تفسیر شریعتی از هویت انسان، تفسیری ابتدایی و سادهانگارانه است. وی انسان را موجودی دو بعدی و سرشته از خاک و خدا معرفی میکند که هم نیازمند به خاک است و هم محتاج به خدا. به نظر میرسد آگاهی شریعتی از نحوه پیوست این دو عنصر در وجود انسان، از حد عبارتپردازی فراتر نرفته است و یقینا ذهن او، درگیر پیچیدگیهای ذهن فلسفی در تبیین اتحاد این دو عنصر مادی و مجرد نشده است. هدف شریعتی نشان دادن تأثیر ترکیب دوگانه وجود انسان بر ضرورت ساختارمند ساختن جامعه است؛ به شکلی که ارکان وجودی وی در این گردهمایی انسانی دچار استهلاک نشود. انسانشناسی شریعتی مترادف معرفهالنفس در مابعدالطبیعه نیست. تفسیر شریعتی از انسان، تفسیر اجتماعی است و نه تفسیر معرفتی.
شریعتی با استنادی مبهم به تاریخ، چنین ادعا میکند که تمام تمدنها یا به طرف آخرتگرایی و زهدگرایی رفتهاند یا به طرف خاکگرایی و دنیاگرایی میل کردهاند. خوانش این عبارات که بیانگر نوعی کلیگویی و تحکیم و داوری تاریخ بشریت است، موجد این معناست که نویسنده پیپش از آنکه با عینک علمی در صدد تحلیل و توصیف تاریخ و جامعه باشد، شخصیتی انقلابی است که مقصودش تهییج افکار در جهت شوراندن جامعه بر علیه تمدن کنونی است. تمدنی که به زعم او مهلک انسانیت انسان است. مسلما شریعتی آنچنان متفطن در تاریخ تمدن بشری نبوده است که اجازه داشته باشد اینچنین صریح به قضاوت تاریخ بنشیند.
جواد میری با آگاهی از این موضوع، معرفی شریعتی به عنوان شخصیتی غربستیز و جزماندیش را حاصل خوانش غیر نظاممند آثار او میداند. از نظر میری مباحث شریعتی، صرف خطابههای آتشین بر ضد نظام پهلوی نبوده است و اساسا نباید نقد شریعتی از لیبرالیسم و سوسیالیسم را مساوق با هجوم دانست؛ چراکه روایت منتقدانه او از جریانهای غالب جهانی، مبتنی بر نگاه ویژه نسبت به «انسان» بوده است که در ارتباط با مفهوم «رستگاری انسان» شکل گرفته است.
گمان میرود مواجهه مستقیم با متن شریعتی نتیجهای دیگر به ذهن تداعی میکند. گرچه شریعتی از اخلاق و اراده قدسی انسان سخن میگوید و دغدغه «رستگاری» انسان را دارد و راه رسیدن به این رستگاری را در نقد جریانهای غالب جهانی و تأسیس نظام فکری مبتنی بر اسلامیسم جستوجو میکند، اما باید در وحله نخست به تأمل در خصوص این پرسش اساسی پرداخت که آیا عنوان «نگاه ویژه شریعتی به انسان» از حد ادعا فراتر رفته است یا خی؟. آیا شریعتی مبانی نظری کافی برای اثبات نگاه ویژه خود به انسان را فراهم آورده است یا این پروژه در مرحله ادعا و شعار متوقف شده است. چگونه است که عبارتپردازی شریعتی درباره انسان و نقد جریانهای غالب، چهرهای انقلابی از او در برابر دیدگان جامعهشناسانی که به تعبیر میری خوانش غیر نظاممند از آثار وی داشتهاند نمایان میسازد؟ مسلما ریشههای این نحوه نگرش از لابلای گفتارها و نوشتارهای شریعتی برآمده است.
نقل قولهای مستقیم این اثر، با توضیح و تفسیر جواد میری درآمیخته است و همین امر، فهم مستند سخن شریعتی را دچار اختلال میسازد. میری کوشیده است ایدئولوژی اسلامیستی شریعتی را در متن او نمایان سازد. به عنوان مثال در یکی از همین نقل قولها چنین بیان شده است که در چهارچوب ایدئولوژی انسانشناسانه شریعتی که میری آن را قرائتی اسلامیستی مینامد، انسان در برابر خدا ذلیل نمیشود؛ چون او همکار خداوند و دوست و امانتدار و خویشاوند او در زمین است. گرچه توسعه مرزهای هرمنوتیک، این اجازه را از ما میستاند که به مقایسه خوانش شریعتی از اسلام با واقعیت اسلام بپردازیم، اما حداقل میتواند ادعا کرد همکاری خداوند با انسان، دوستی و خویشاوندی مفاهیمی مبهم است که میتواند با قرائت رسمی و سنتی از دین معارضه داشته باشد.
یک نکته تأمل برانگیز در اثر این موضوع است که جواد میری قرائت شریعتی از اسلام را قرائتی اسلامیستی و نه اسلامی معرفی میکند. از این لحاظ چند افق پیشروی خواننده گشوده میشود: نخست آنکه خود میری قرائتی از اسلام را به عنوان قرائتی کلاسیک و رسمی پذیرفته است. این فرض با تأکیدات او بر پیشفرضهای هرمنوتیکی ناسازگار است. بر پایه فرض دوم، اسلامیستی خواندن خوانش شریعتی به دلیل ساختار ایدئولوژیکال قرائت او از دین است. سومین فرض هم این است که این انتساب به دلیل وجود مغایرت بین گفتارهای شریعتی و قرائات و اقوال علما و اندیشمندان اسلامی است که در چهارچوب قواعد فهم مندرج در علم اصول فقه استخراج شده است. به عنوان مثال، عبارت «همکاری انسان و خدا» گرچه نارسا و نامفهوم است، اما باز هم به نظر میرسد با ادبیات گفتمان توحیدی مستخرج از آیات قرآن ناسازگار مینماید. خود میری تصریح میکند: «به نظر میآید برداشت او از اسلامیسم، مترداف با برداشت فقها نیست. به زبان دیگر، تمایزی بنیادین میان مفاهیم «اسلام» و «اسلامیسم» وجود دارد و ملاک شریعتی برای ردّ نظامهای موجود و پذیرش اسلامیسم، نمیتواند مساوق با مفهوم اسلام فقاهتی باشد که در آن، «اجرای احکام» بنیاد اسلام محسوب میشود.» جواد میری در زمانی دیگر آشکارا اعلام کرده است که اسلام فقاهتی را یک نوع خوانش از دین اسلام میداند. البته همین ادعا که بنیاد اسلام در قرائت فقاهتی، «اجرای احکام» است میتواند مورد انتقاد واقع شود. آیا از نظر جواد میری، نقطه تمایز اسلامیسم شریعتی از اسلام فقاهتی در مسئله «اجرای احکام» نهفته است؟!
مصطفی شاکری
توانایی قابل ستایش مرحوم شریعتی در بهکارگیری واژگان و همچنین نگاه نظاممند و کلنگر جواد میری به متن شریعتی، «آزادی و تاریخ» را به روایتی خواندنی از نحوه نگرش دکتر شریعتی به موضوع انسان بدل ساخته است. روایتی که ژرفای اندیشههای انسانشناسانه شریعتی را برای مخاطب جلوهگر میسازد و او را در جایگاهی مینشاند که بتواند تفسیر شریعتی از انسان را نقد کند و آرای صحیح و سقیم را از یکدیگر تمییز دهد. اگر به روایتگری سیدجواد میری اعتماد کنیم و خوانش او از متن شریعتی را خوانشی عاری از پیشفرضهای ذهن سوسیالوژیکال یک شریعتیپژوه بدانیم، آنگاه نوبت به این میرسد که بر پایه همین روایت، تصویری منسجم و اندماجی از اندیشه انسانشناسانه دکتر علی شریعتی ارائه کنیم.
نخستین پرسشی که باید در این رابطه مطرح کرد این است که چرا شریعتی دریچه ذهنش را به روی انسان گشود و برنامه پژوهشی خود را معطوف به واکاوی شخصیت هزارتوی این موجود ناشناخته ساخت. چه ضرورتی ایجاب کرد که شریعتی تفسیر جامعهشناسانه خود از پدیدههای اجتماعی را با محوریت انسان آغاز کند و پیش ببرد. رویکردی که موجب شد برخی از متأخران او، نگرش جامعهشناختی او را از ساحت علم سوسیالوژی خارج بدانند. پاسخ این پرسش به خوبی از متن آثار شریعتی و آشنایی با اوضاع و احوال زمانهای که در آن زیست میکرده دریافت میشود.
شریعتی در عصری میزیست که دو ایدئولوژی لیبرالیسم و کمونیسم، غرب و شرق را فراگرفته بود و به گمان او، هر دو نظریه به طریقی انسانیت انسان را به بند میکشید و مسخ میکرد. شریعتی به این دو ایدئولوژی به مثابه دو نحله فکری رقیب مینگریست که هر کدام به نوعی اخلاق و انسانیت را به قهقرا میبرد و جوامع انسانی را از معنویت و رستگاری تَهی میساخت. در این میان، شریعتی تمام همت و اندیشه خود را به کار گرفت تا نظریه سومی در تفسیر انسان تولید کند که برخواسته از شریعت اسلام باشد. نظریهای که نه، چون لیبرالیسم، انسان را به حیوان مصرفی بدل سازد و نه، چون کمونیسم به ابزار کار. نظریهای که هر دو بُعد مادی و معنوی وجود انسان را مورد التفات قرار دهد و آن دو را به هدف غایی خود گسیل دارد.
برنامه پژوهشی شریعتی از این نقطه آغاز میشود. پیش از این که جوانب مختلف این نظریه را پی بگیریم ابتدا لازم است به سراغ مقدمه اثر برویم تا با رویکردی که جواد میری در واکاوی نگاه انسانشناسانه شریعتی اتخاذ کرده است آشنا شویم. میری در مقدمهی کتاب یک پرسش بنیادین مطرح میسازد و آن اینکه آیا جامعه امروزی به نگاه شریعتی نیاز دارد؟ در حقیقت اهمیت و ارزش تألیف این اثر در گرو ارائه پاسخی مناسب به این پرسش است. میری در مقدمه از این نکته پرده بر میدارد که به نظر او راه پیشِ روی ما نه لیبرالیسم است، نه سوسیالیسم و نه اسلامیسم شریعتی. «اسلامیسم» واژهای است که نویسنده برای معرفی قرائت شریعتی از دین اسلام و تمییز خوانش شریعتی از دین با خود دین انتخاب کرده است. میری در عبارتی مبهم عنوان میکند که معتقد است بدون شریعتی نمیتوان این راه را طی کرد، اما توضیح بیشتر نمیدهد. در نتیجه با خوانش کل اثر کماکان این سوال در ذهن خواننده باقی میماند که در بازخوانی این گفتارها که هم از نظر دینشناسی و هم از نظر تاریخی مورد نقد بسیار است، چه ضرورتی نهفته است؟ خوشبختانه نگاه سیدجواد میری در این پژوهش، چنانکه خود او در مقدمه تأکید میکند، نگاه همدلانه و در عین حال نقادانه است.
کتاب در چهار فصل تنظیم شده و ظاهرا مبنای موجهی برای فصلبندی کتاب در نظر گرفته نشده است. فصل اول با معرفی شاکله وجودی انسان در گفتمان شریعتی آغاز میشود. تفسیر شریعتی از هویت انسان، تفسیری ابتدایی و سادهانگارانه است. وی انسان را موجودی دو بعدی و سرشته از خاک و خدا معرفی میکند که هم نیازمند به خاک است و هم محتاج به خدا. به نظر میرسد آگاهی شریعتی از نحوه پیوست این دو عنصر در وجود انسان، از حد عبارتپردازی فراتر نرفته است و یقینا ذهن او، درگیر پیچیدگیهای ذهن فلسفی در تبیین اتحاد این دو عنصر مادی و مجرد نشده است. هدف شریعتی نشان دادن تأثیر ترکیب دوگانه وجود انسان بر ضرورت ساختارمند ساختن جامعه است؛ به شکلی که ارکان وجودی وی در این گردهمایی انسانی دچار استهلاک نشود. انسانشناسی شریعتی مترادف معرفهالنفس در مابعدالطبیعه نیست. تفسیر شریعتی از انسان، تفسیر اجتماعی است و نه تفسیر معرفتی.
شریعتی با استنادی مبهم به تاریخ، چنین ادعا میکند که تمام تمدنها یا به طرف آخرتگرایی و زهدگرایی رفتهاند یا به طرف خاکگرایی و دنیاگرایی میل کردهاند. خوانش این عبارات که بیانگر نوعی کلیگویی و تحکیم و داوری تاریخ بشریت است، موجد این معناست که نویسنده پیپش از آنکه با عینک علمی در صدد تحلیل و توصیف تاریخ و جامعه باشد، شخصیتی انقلابی است که مقصودش تهییج افکار در جهت شوراندن جامعه بر علیه تمدن کنونی است. تمدنی که به زعم او مهلک انسانیت انسان است. مسلما شریعتی آنچنان متفطن در تاریخ تمدن بشری نبوده است که اجازه داشته باشد اینچنین صریح به قضاوت تاریخ بنشیند.
جواد میری با آگاهی از این موضوع، معرفی شریعتی به عنوان شخصیتی غربستیز و جزماندیش را حاصل خوانش غیر نظاممند آثار او میداند. از نظر میری مباحث شریعتی، صرف خطابههای آتشین بر ضد نظام پهلوی نبوده است و اساسا نباید نقد شریعتی از لیبرالیسم و سوسیالیسم را مساوق با هجوم دانست؛ چراکه روایت منتقدانه او از جریانهای غالب جهانی، مبتنی بر نگاه ویژه نسبت به «انسان» بوده است که در ارتباط با مفهوم «رستگاری انسان» شکل گرفته است.
گمان میرود مواجهه مستقیم با متن شریعتی نتیجهای دیگر به ذهن تداعی میکند. گرچه شریعتی از اخلاق و اراده قدسی انسان سخن میگوید و دغدغه «رستگاری» انسان را دارد و راه رسیدن به این رستگاری را در نقد جریانهای غالب جهانی و تأسیس نظام فکری مبتنی بر اسلامیسم جستوجو میکند، اما باید در وحله نخست به تأمل در خصوص این پرسش اساسی پرداخت که آیا عنوان «نگاه ویژه شریعتی به انسان» از حد ادعا فراتر رفته است یا خی؟. آیا شریعتی مبانی نظری کافی برای اثبات نگاه ویژه خود به انسان را فراهم آورده است یا این پروژه در مرحله ادعا و شعار متوقف شده است. چگونه است که عبارتپردازی شریعتی درباره انسان و نقد جریانهای غالب، چهرهای انقلابی از او در برابر دیدگان جامعهشناسانی که به تعبیر میری خوانش غیر نظاممند از آثار وی داشتهاند نمایان میسازد؟ مسلما ریشههای این نحوه نگرش از لابلای گفتارها و نوشتارهای شریعتی برآمده است.
نقل قولهای مستقیم این اثر، با توضیح و تفسیر جواد میری درآمیخته است و همین امر، فهم مستند سخن شریعتی را دچار اختلال میسازد. میری کوشیده است ایدئولوژی اسلامیستی شریعتی را در متن او نمایان سازد. به عنوان مثال در یکی از همین نقل قولها چنین بیان شده است که در چهارچوب ایدئولوژی انسانشناسانه شریعتی که میری آن را قرائتی اسلامیستی مینامد، انسان در برابر خدا ذلیل نمیشود؛ چون او همکار خداوند و دوست و امانتدار و خویشاوند او در زمین است. گرچه توسعه مرزهای هرمنوتیک، این اجازه را از ما میستاند که به مقایسه خوانش شریعتی از اسلام با واقعیت اسلام بپردازیم، اما حداقل میتواند ادعا کرد همکاری خداوند با انسان، دوستی و خویشاوندی مفاهیمی مبهم است که میتواند با قرائت رسمی و سنتی از دین معارضه داشته باشد.
یک نکته تأمل برانگیز در اثر این موضوع است که جواد میری قرائت شریعتی از اسلام را قرائتی اسلامیستی و نه اسلامی معرفی میکند. از این لحاظ چند افق پیشروی خواننده گشوده میشود: نخست آنکه خود میری قرائتی از اسلام را به عنوان قرائتی کلاسیک و رسمی پذیرفته است. این فرض با تأکیدات او بر پیشفرضهای هرمنوتیکی ناسازگار است. بر پایه فرض دوم، اسلامیستی خواندن خوانش شریعتی به دلیل ساختار ایدئولوژیکال قرائت او از دین است. سومین فرض هم این است که این انتساب به دلیل وجود مغایرت بین گفتارهای شریعتی و قرائات و اقوال علما و اندیشمندان اسلامی است که در چهارچوب قواعد فهم مندرج در علم اصول فقه استخراج شده است. به عنوان مثال، عبارت «همکاری انسان و خدا» گرچه نارسا و نامفهوم است، اما باز هم به نظر میرسد با ادبیات گفتمان توحیدی مستخرج از آیات قرآن ناسازگار مینماید. خود میری تصریح میکند: «به نظر میآید برداشت او از اسلامیسم، مترداف با برداشت فقها نیست. به زبان دیگر، تمایزی بنیادین میان مفاهیم «اسلام» و «اسلامیسم» وجود دارد و ملاک شریعتی برای ردّ نظامهای موجود و پذیرش اسلامیسم، نمیتواند مساوق با مفهوم اسلام فقاهتی باشد که در آن، «اجرای احکام» بنیاد اسلام محسوب میشود.» جواد میری در زمانی دیگر آشکارا اعلام کرده است که اسلام فقاهتی را یک نوع خوانش از دین اسلام میداند. البته همین ادعا که بنیاد اسلام در قرائت فقاهتی، «اجرای احکام» است میتواند مورد انتقاد واقع شود. آیا از نظر جواد میری، نقطه تمایز اسلامیسم شریعتی از اسلام فقاهتی در مسئله «اجرای احکام» نهفته است؟!
مصطفی شاکری
نظر شما