گزارشی درباره وضع جسمی و روانی امدادگران زلزله
صاحبخبر - سلامت نیوز:«حسن نيرپور»، ارتشی ٤٣ساله، ٤ صبح پنجشنبه ٢٥ آبان از خانه رفت و تا نزديك ظهر در روستاي «کوییک مجید» منطقه ازگله ثلاث باباجانی بود. همه جا پر از آوار زلزله بود. با بيرونكشيدن هر تن بيجان و نيمهجاني او هم مثل خيلي از امدادگران ارتش، هلالاحمر و سپاه دستش را به پيشانياش ميگرفت يا بر سر و سينه ميزد و اشك ميريخت و بعد در میان بهت همکارانش، قلبش ایستاد و دیگر کار نکرد. در روزهای بعد گفتند بر اثر فشار کار در امدادرسانی به زلزلهزدهها فوت کرده است. به گزارش سلامت نیوز، شهروند نوشت: «حسن نيرپور» از ٤٣سال زندگي، ٢٨سالش را در ارتش خدمت كرده، در دانشگاه مهندسي پرواز خوانده بود و مجوز پروازها را او صادر ميكرد. حالا «علي نيرپور»، برادر حسن نيرپور ماجرای شهادت او را اينطور براي «شهروند» روايت ميكند: «بعد از زلزله از طرف هوانيروز كرمانشاه براي امدادرساني به زلزلهزدگان ميرفتند و روز پنحشنبه هم به يكي از روستاهاي سرپل ذهاب رفتند اما در حين خدمترساني شهید شد و داغش را بر دل ما گذاشت. همكارانش هم به ما گفتند كه از شدت رنجي كه مردم زلزلهزده ميكشيدند، چندينبار گريه كرده است.» وقتي سروان نيرپور طاقت از كف داد و نقش بر زمين شد، دوبار برایش عمليات احياي قلب انجام دادند اما نشد كه بماند بعد با خانوادهاش تماس گرفتند و شبكههاي اجتماعي هم خيلي زود پر شد از عكس و خبر شهادت او: «همسرش با من تماس گرفت و با حالت مضطربي به من گفت كه برادرم مريض است و بعد از او همكارش در تماسي ديگر گفت كه تصادف كرده است. اينطور ميگفتند كه هول نكنم. حسن هميشه دوست داشت شهيد شود و در صحبتهاي خود هم سفارش ميكرد كه بعد از شهادتم از خانوادهام مراقبت كن. صبح روز پنجشنبه هم قبل از اينكه برود دخترش را از خواب بيدار ميكند، در آغوشش ميگيرد و ميگويد كه مرد باش، مثل يك پسر رفتار كن و در مراسم تشييع من احترام نظامي را به جا بياور.» الناز ١٥ساله هم همين كار را كرد و سلام نظامي به جا آورد اما آيناز كه ٧ساله است، هنوز خيلي متوجه رفتن پدرش نيست. به او گفتهاند، پدر هنوز درماموريت است: «آنجا دسترسي به تلفن نبود و ما از حالش بيخبر بوديم اما همراهانش ميگفتند كه طور خاصي به آسيبديدهها كمك ميكرد، ميگفتند ما ٣٠نفر بوديم اما تنها يكنفر شال سياه به گردن داشت. برادرم هم مداح بود و هم خادمالرضا.» آنها ٦ برادر بودند با ٤ خواهر و پدرشان سالهاي قبل از دنيا رفته است. علي نيرپور هم البته سرهنگ نيروي انتظامي است اما از سال ٦١ يعني زماني كه حسن خيلي كوچك بود، از او جدا شده است، بنابراين خاطرات زيادي از دوران كودكي برادرش ندارد. او از ارتش حرف ميزند كه در راه مردم اينبار هم خود را اثبات كرده است و مردمي كه خيلي خوب در اين چند وقت قدردان اين از جانگذشتگيها بودهاند: «حالا مردم ارتش را همه اميد خود ميدانند و ارتش هم فداي ملت است» اما آنها حالا داغدار كسي هستند كه از كودكي عاشق ايثارگري و كارهاي هيجاني بود، آدمي كه هميشه دوستدار عمليات امدادرساني بود، براي همين هم تمام زندگياش را فداي هدف خود كرد. امروز مراسم شب هفت حسن نيرپور برگزار ميشود و بعد احتمالا خانواده به كرمانشاه ميروند تا مراسم ديگري هم در آنجا داشته باشند: «در مراسم تشييع از طرف مردم، ارتش و فرمانداري استقبال به قدري عجيب بود كه همه ما متعجب شديم.» نيروهاي مجروح ارتش حتي براي مداوا هم صحنه را ترك نكردند سرهنگ بهروز تيرانداز هم كه رئیس دایره احتیاط پادگان ٢٨١ بيستون كرمانشاه است و از لحظههاي نخست عمليات كمكرساني به زلزلهزدگان، ٩٧٠٠نفر از نيروهاي خود در تمامي سطوح نظامي را به كار گرفته است، حالا در توصيف آن روزها به «شهروند» مي گويد كه از زمان زلزله تا ساعت ١١صبح فرداي آن روز با حدود ٨٠درصد از پرسنل را وارد عمليات كرده است: «بچهها را در چهار قسمت عملياتي سرپل ذهاب تقسيم كرديم و با تمام امكانات اعم از آمبولانس، آذوقه، چادرها و نيروهاي بهياري و مددكاري و روانشناس مشغول كار شديم. ما بچهها را براي حضور در امدادرساني تحتفشار نگذاشتيم اما همه به اختيار خود به آنجا آمدند و حدود ٢٠درصد از نيروها هم با ماشينهاي شخصي خودشان به منطقه آمدند.» او درباره وضعيت روحي آنها ميگويد كه تقريبا همهشان هنگام كمكرساني در گوشهاي گريه ميكردند: «بچهها گفتند كه بايد چه كاري انجام دهيم. من به آنها گفتم منتطر دستور من نباشند، هر جا ديدند كسي زير آوار است كه نميتوانند كمك كنند، بقيه را هم صدا بزنند. ساعتهاي اول خيلي مشكل داشتيم، چون يك زلزله قوي آمد و امكان كمكرساني كم بود.» او این را هم میگوید كه حالا وضعيت نسبت به روزهاي اول بهتر شده است و نیروها به سه گروه درحال امدادرساني، استراحت و آمادهباش تقسيم شدهاند: «عمق فاجعه به حدي زياد بود که همه بچهها درحال كار بودند و وقتي ميگفتم استراحت كنيد، قبول نميكردند. كساني هم بودند كه مجروح شده بودند اما حاضر نميشدند براي مداوا به كرمانشاه بروند و كار امدادرساني را بر همه چيز مقدم ميدانستند.» او درباره شرايط روحي نيروهاي ارتشي هم توضيح مي دهد كه آنها در اين زمينه آموزشهاي زيادي بهطور روزانه ديدهاند اما اكيپ پزشك، بهيار و روانشناس هم همراه گروه بودند و مرتب بچهها را زير نظر داشتند و اگر نياز ميشد، با آنها صحبت ميكردند: «نيروها واقعا در اين چند روز سنگتمام گذاشتند، با اينکه فشار روحي زيادي بر آنها بود، حتي در روز نخست كه زبالههاي زيادي در خيابان مانده بود، بعضی از نيروها خيابانها را جارو كشيدند.» رئیس دایره احتیاط پادگان ٢٨١ بيستون كرمانشاه معتقد است كه كار امدادرساني همچنان ادامه خواهد داشت اما آنها تا ١٥روز ديگر براي آسيبديدگان زلزله دپوي آذوقه دارند: «كار آواربرداري زمانبر است و همچنان ادامه دارد اما در روزهاي آينده دوباره خطر تخريب خانهها به دليل بارندگي وجود دارد، چون اسكلت خانهها سست شده است، بنابراين به مردم گفتهايم به هيچوجه داخل خانه نروند.» يكي از نيروهاي ارتش هم كه دستش حين خدمترساني به زلزلهزدگان شكسته است، حاضر نشد از خود حرفي بزند، چون معتقد است كه اين كار را براي مردم انجام داده است، بنابراين نخواست تا درباره آن حرف بزند. امدادگران دور از امداد خشم زمین را نه فقط اهالی کرمانشاه که امدادگران هم دیدند. امدادگران قربانیان پنهان حوادث طبیعیاند؛ کسانی که جانشان را کف دستشان میگذارند و برای کمک به مردم از آوار و آتش و سیل میگذرند. به جز مردمی که پس از زلزله ٧,٣ ریشتری آوارگی دیدند و عزیزی از دست دادند، امدادگران هم بحران را به چشم دیدند و برای التیام رنج زلزلهزدگان از هیچ تلاشی فروگذار نکردند. با این همه امدادگران هم خسته میشوند. دیدن مردم آسیبدیده آنها را افسرده میکند و آنها هم به امداد احتیاج دارند؛ امداد روانی موضوعی که مغفول مانده و بعد از هر زلزله از پستوی فراموشی بیرون میآید. بعد از زمینلرزه مهیب غرب کشور و پس از تأمین نیازهای اولیه مردم آسیبدیده، بحث امداد روانی مردم بیش از همیشه مورد بحث قرار گرفت و گروههایی برای امداد روانی اهالی کرمانشاه به این استان شتافتند؛ اما گروههای امدادی خود چندان به این امکانات دسترسی نداشتند؛ کسانی که در معرض انواع آسیبهای جسمی و روحی قرار دارند و اگر حادثهای را تاب نیاورند، مضطرب و بیقرار میشوند، خواب از چشمشان میگریزد و صحنههای فجیعی که دیدهاند را به یاد میآورند. چهار روز پیش مجتبی اکبری، مدیرعامل جمعیت هلالاحمر مازندران بود که در اینباره صحبت کرد و از لزوم عوضشدن تیمهای امدادی گفت: «به طور معمول در حوادث و بلایا توجه ویژه به بعد سلامت جسمی، اقتصادی و تغذیهای معطوف میشود و متاسفانه توجه کمتری به بعد روانی افراد آسیبدیده میشود.» هلالاحمر بهعنوان یکی از اصلیترین نهادهای امدادی در این مدت گروههای جدیدی به غرب کشور فرستاد تا جایگزین گروههای قبلی شوند و با توان بیشتری در فرآیند خدمترسانی مشارکت کنند. امدادگران باید آماده بحران باشند واکنشهای روانی ناشی از حوادث برای امدادگران هم رخ میدهد و اینطور که روانشناسان میگویند، موجب بروز اختلالات مختلف میشود؛ اختلالی که هم پیامد منفی فردی دارد و هم بر فعالیت آنها در مواجهه حادثه اثر نامطلوب میگذارد. امدادگران که ناجیان قربانیان حادثه باشند، خود میتوانند در حین امدادرسانی قربانی پنهان حادثه شوند. با توجه به بروز آسیبهای مختلف در این افراد، مجید صفارینیا، روانشناس اجتماعی معتقد است؛ وجود ویژگیهای شخصیتی چون توانايي جسمي و روحي، مهارت، قدرت تصميمگيري و صلاحیت آن چیزهایی است که امدادگر را امدادگر میکند. او در اینباره به «شهروند» توضیح میدهد: «امدادگران از لحاظ شخصیتی باید آمادگی لازم را برای مواجهه با شرایط سخت داشته باشند و بتوانند شرايط محيط را با مهارت، تجزيه و تحليل کنند. در واقع کسی که شخصیت امدادگر و نوعدوست نداشته باشد و جامعهپسند نباشد، نمیتواند امدادگر شود؛ چراکه امدادگر شخصیتی است نوعدوست و همدل، به دور از خودشیفتگی، فداکار و معتقد به جهان عادل.» این روانشناس با توضیح این موارد میگوید: «مثلا مردمی که در حادثه زلزله مهیب کرمانشاه کمکهای مالی رساندند، خود در صحنه حادثه حاضر شدند و اقلامی برای آسیبدیدگان تهیه کردند. افرادی جامعهپسند به شمار میآیند. امدادگر علاوه بر داشتن این خصیصه، به واسطه ناملایماتی که در حوادث مختلف طبیعی و غیرطبیعی پشتسر میگذارد، نیازمند پالایش روحی است. این امدادگر با وجود داشتن خصوصیات موردنیاز، باید دوران ضمن خدمت را بگذراند و شرایط خاصی را تجربه کند که برای این شرایط آماده باشد. مانند افسر جنگی که برای گذران شرایط جنگی تربیت شده است.» به گفته صفارینیا، با وجود آمادگیهای فنی اما امدادگران در مواجهه با بحران، هم آسیب جسمی میبینند و هم روحی: «آنها ممکن است زخمی شوند، عضوی از اعضای بدن را از دست بدهند یا حتی در جریان کمکرسانی کشته شوند اما آنچه روح آنها را ممکن است بیازارد، دیدن صحنههایی از رنج دیگران است. دیدن مصدومان یا کودکی که پدرش را از دست داده، امدادگر هم برنجد. این فرد ممکن است حتی احساس گناه کند؛ از اینکه «شاید اگر زودتر میرسیدم، آن کودک نجات پیدا میکرد.» آنها گاهی از آسیب به همنوعانشان احساس گناه میکنند، به همین دلیل بیخوابی میکشند و به استرس پس از حادثه دچار میشوند و کابوس میبینند.» این روانشناس اجتماعی معتقد است در این شرایط اگر نگاه مردم، دولت و مدیریت جامعه بر این باشد که امدادگر اسطوره، سنبل و قهرمان است، این نگاه سخترویی امدادگران را به دنبال دارد. اما با استرس پس از حادثه که برای اغلب افراد دور از انتظار نیست، باید چه کرد؟ پاسخ صفارینیا این است: «این مسأله را میتوان در کنار کار روانشناسی با یادکردن از این افراد از آنها دور کرد. خوب است از این افراد پس از طی بحران و پایان حادثه یاد شود؛ از همه آنها هم افراد گمنام و هم آدمهای صاحبنام، یاد کنیم و درباره آنها بنویسیم.» به گفته این روانشناس اجتماعی، درحال حاضر هم خود امدادگران بهعنوان حاضران در حادثه و هم مردم نیاز به کسانی دارند که از خودگذشتگی کردهاند، مثل امدادگران هلالاحمر، نیروهای آتشنشانی و کارمندانی که از شهرداری برای کمکرسانی آمدند. معرفی این افراد باعث میشود باز هم در مواقع بحرانی، مردم دیگر با هدف انساندوستی به کمک حادثهدیدگان بیایند. آیا امدادگران هم به امدادگر نیازمندند؟ به محض رویدادی دشوار در جهان، نگاهها به سوی امدادگران دوخته میشود. گویی وجود این قشر ایثارگر باری از دوش جوامع انسانی برداشته است. گویی آنها حضور دارند تا زمانی که خبر زلزله را در جایی از وطن یا جهان میشنویم، نفس راحتی از سر اعتماد بکشم. رابعه موحد، روانشناس دیگری است که در اینباره به «شهروند» میگوید: «دنیای درونی امدادگران؛ چه آنها که شغلشان این است و چه امدادگرانی که ساختار روانیشان در سختیهای دیگران به آنها اجازه آسودن نمیدهد و داوطلبانه دل به دریا میزنند و به کمک دیگران میروند، رنگ و بوی مشابهی دارد: قدرتمندی و فداکاری در راه بقای خود و دیگران.» به گفته او، این افراد تلاش میکنند متکی به خود باشند و درعین حال تکیهگاه دیگران باشند و در وقت لزوم از خودگذشتگی نشان دهند، خستگی را ندید بگیرند، اندوه مصیبتزدگان را شریک شوند، کودک تنهامانده در جنگ و آتش و زلزله را در آغوش کشیده و از معرکه دور کنند. با این همه در لحظهلحظه این فداکاریها روان آنها تحتفشاری کشنده است؛ فشاری که آنها دوام میآورند. آنها با این استرسهای تحملشده چه میکنند؟ پس از بازگشت از هر ماموریتی آنها چگونه غبار از تن و اندوه و اضطراب را از روح و روانشان میزدایند؟ چه خدماتی میگیرند تا سلامتی روانیشان برای سپریکردن زندگی فردی و خانوادگی خودشان تضمین شود؟ آیا برای این امدادگران در قانون کار و شغلشان امدادی تعریف و درنظر گرفته شده است؟ موحد معتقد است؛ همه افراد حتی روانشناسان که خودشان دانش مراقبت از روان را دارند، برای مراقبت از خود در مقابل بار عاطفی همراهی با مراجعان دردمند، نیاز به کمک دارند، هر چند «در ایران چنین فرهنگی رایج نیست.» او در پاسخ به اینکه برای امدادگران حادثهدیده چه باید کرد، میگوید: «امدادگران بیشک باید پس از هر ماموریتی جلسات درمانی با روان درمانگران داشته باشند، چراکه استراحت جسمانی به هیچوجه کافی نیست. آنها نیاز دارند جایی باشند و در حضور کسی که از آنها انتظارِ غیرمنطقیِ قدرتمندبودن را ندارد، حرف بزنند. گاهی گریه کنند و از دردهایشان بگویند؛ از خاطراتی، از تداعیهایی که در تجربههای خود با آن مواجه میشوند.» این روانشناس خلاف صفارینیا که قهرمانسازی از امدادگران را برای آنها و جامعه مفید میداند، نگاه دیگری دارد: «مردم از امدادگران قهرمانانی میسازند که هیچ دردی بر آنها کارساز نیست و آنها را نیز در آن فضای فرهنگی و روانی قرار میدهند و با این جو امدادگران را از شریکشدن یا شریککردن تجربه محروم میکنند. جلسات مشاوره محلی امن برای بیرونریختن احساسات سرکوب شده است. احساساتی که هر قدر انکار و تحریف شود، سنگینیاش بر سیستم روانی بیشتر و بیشتر میشود و این افراد را طی زمان به افرادی کمتحمل و افسرده تبدیل میکند.» به گفته او، انتظار تحملکردن و دمنیاوردن از این افراد تنها و بییاورگذاشتن آنهاست.این درحالی است که باید بدانیم آنها انسانهایی مشابه ما هستند، مانند ما غمگین و ناامید و خسته میشوند و حتی اختلال روانی پیدا میکنند. همین است که اهمیت امدادگری به امدادگران را برای حمایت از سلامتی روانی آنها و خانوادههایشان نباید فراموش کرد. با این همه در سیستم اداری کشور ما چنین ریکاوری همهجانبهای تعریف نشده است.∎