برای «پیشنویس» روایت دلاوری غلامحسین مظلومی باید به «پسوند» فامیلیاش رجوع کرد: تنگستانی؛ شهری که شاید در تککلمه «دلاوری» خلاصه میشود. ایران وامدار دلاوریهای تنگستان است؛ از کریمخان زند گرفته که برای سرکوب «میرمهنا» به تنگستانیها رجوع کرد تا نزاع لطفعلیخان زند با شیخ نصر، حاکم بوشهر، که هر دوهم به پیروزی خاندان زندیه منجر شد. قاجاریه هم وامدار این منطقه است؛ در آن زمان باقرخان تنگستانی نبرد جانانهای با انگلیسیها داشت. اما بعدها ایران وامدار تنگستانی بزرگتری شد؛ رییسعلی دلواری، که ازدلاوران دلوار، یکی از منطقههای تنگستان بود و درس مهمتر در وطنپرستی را او به انگلیسیها داد.
اما در سایه همه این افتخارات ریز و درشت، فوتبال ایران هم وامدار همین تنگستان است؛ منطقهای که سال1328 زادگاه پسرکی شد که از همان ابتدا درس جنگ را خوب آموخته بود. زمانی که غلامحسین متولد شد و راهی مدرسه، کمتر صحبت از «چپ» و «راست» بود؛ جهتگیری سیاسی در تنگستان بیشتر با دلاوری و مقاومت آمیخته شده بود و غلامحسین هم یکی از همان دلاورها بود که مثل بسیاری از همسنوسالانش دست به سبیلش نزد! نه اینکه «چپ» باشد و همفکر روشنفکران غربی قیافه را به تفکر داده باشد، نه، برای او و جوانهای منطقه سبیل بیشتر نشانی از قدرت و مردانگی بود که همگی از رییسعلی دلواری و پیشینیان به ارث برده بودند. عشق به فوتبال هم مثل همه تنگستانیها و آبادانیهای دیگر در خونش بود و درست مثل همان جنوبیها موهای مجعد و بلندش، قیافهای مد روز به او داده بود. در تنگستان و آبادان بازی فوتبال مثل ورژن برزیلیاش در خون جوانهاست و کمتر کسی از دویدن دنبال توپ پلاستیکی در گرمای بالای 40درجه خسته میشود. غلامحسین اما علاوه بر دویدن، مزیت دیگری هم داشت. او با وجود اینکه قد بلندی نداشت با پرشهایش همه را حیرتزده کرده بود. دوندگی زیاد و قدرت سرزنی ویژهاش خیلی سریع راه را برای بازیکردن با بزرگترهای فوتبال آبادان هموار کرد. او با «تاج آبادان» سر زبانها افتاد و کمتر کسی در محله فکر میکرد که 19سال بعد از تولدش تلگرافی از تهران به خانه آنها برسد. تلگراف خبر مهمی داشت و خبر از خواسته «تاج تهران» میداد. اینکه خسروانی، مدیرعامل وقت «تاج تهران» میخواهد جوانکی را که حالا شبیه «هیپیهای» دوستداشتنی آبادان شده به تهران ببرد و در دل تیم اصلی «تاج» بازی دهد. شاید خبر برای آبادانیها که قرار بود «پله» خودشان را به تهرانیها بدهند، تلخ بود ولی سرآغاز بزرگشدن غلامحسین مظلومی درست در همان 19سالگی رقم خورد. البته نه اینکه «تنگستانی» یکشبه راه صدساله را رفت؛ او خیلی زود به دنیا نشان داد که فوتبالیستهای آبادانی «لاف» گلزنی نمیزنند و راه بازکردن دروازه را بهخوبی بلدند. «سرطلایی» در همان بازیهای جوانان آسیا در تایلند آقای گل شد و بعد هم در تورنمنت فیلیپین آقای گلیاش را تکرار کرد تا بهصورت رسمی خبر از ظهور یک گلزن تمامعیار در تیمملی ایران دهد. البته درخشش فقط به تیم جوانان معطوف نشد و او در بازیهای آسیایی 1974 تهران با زدن پنجگل لقب بهترین مهاجم آسیا در سال1974 را به دست آورد و قهرمان شد و مدال طلا را به گردن آویخت. در آن مسابقات مظلومی بهترین بازیکن هم شد. تیمملی المپیک هم در المپیک «مونترال» کانادا، مظلومی را به همراه داشت. ایران در آن بازیها کیسه گل شده بود اما یک گل به کوبا زد که آن هم کار غلامحسین مظلومی بود. گلهای زیاد او برای تیمملی، آن هم با توجه به بازیهای کمی که تیمملی در سال داشت همه نبوغ ساقهای مرد سبیلو را نشان میدهد. 37 گل در 48 بازی کاری کرده بود که او سالهای سال بهترین گلزن رده ملی باشد. غلامحسین مظلومی در مسابقات مقدماتی جامجهانی 1974 آلمان غربی و در 1978 آرژانتین برای تیمملی بازی کرد. دو دوره با تیمملی، قهرمان جام ملتهای آسیا شد و در فینال به یادماندنی جام ملتهای سال1349 و شکست اسراییل در امجدیه حضور داشت؛ جایی که قلیچخانی گل دوم پیروزی ایران را زد تا تهران آن شب تا صبح از شادی نخوابد. «ولک آبادانی» در تیم باشگاهی هم خوش درخشید. او در همان سال اولی که به «تاج» پیوست با وجود اینکه هنوز 20سالش نشده بود دست به کار بزرگی زد و با این تیم قهرمان آسیا شد. کار بزرگتر اینکه او پنجگل هم در این بازیها زد و آقای گل شد. درخشش او برای آبیهای پایتخت تمامی نداشت تا اینکه تیتر معروف آن روزهای نشریات ورزشی در سال54 سر زبانها افتاد: «سرطلایی به پرسپولیس میرود». اما مظلومی که دوست نداشت هواداران
دو آتشهاش را ناراحت ببیند راهی تیم «شهباز» شد تا باز هم موتور گلزنی جام تخت جمشید روشن بماند. او مجموعا برای تاج و شهباز 65 گل زده بود. «سبیلوی سرطلایی» از شهباز راهی الوصل امارات شد تا لیگ این کشور را هم بینصیب نگذارد. او 9 گل برای این تیم متمول عربی زد و عنوان آقای گلی را برای خودش نگه داشت.
تنگستانی به «مینیسک» باخت
در 29سالگی در بازی شهباز با ذوبآهن «مینیسک» زانوی مظلومی آسیب دید. با همه ریسکی که آن روزها در جراحی «مینیسک وجود دشت او زانویش را جراحی کرد. آسیبدیدگیاش خیلی شدید بود و به او گفته شده بود که کار 50-50 است. مظلومی در تهران جراحی کرد و یکسال همهچیز خوب بود. حتی آنقدر خوب که مظلومی دوباره به تیمملی دعوت شد اما در بازی تاج و نفت آبادان، دوباره آسیب دید و در 30سالگی همهچیز تمام شد. هیچکس باور نمیکرد مظلومی که روی زمین و هوا بند نمیشد فوتبالش بسوزد. غلامحسین مظلومی تنگستانی، در تنگنای «مینیسک سوخت تا همه در شوک فرو روند اما غلامحسین گفت که میخواهد مربی شود. به انگلستان رفت و سالها در لندن و لیورپول بود.
همه مدارک مربیگری را تا درجه A با نمره اول گرفت. مدرک درجه B «یوفا» را هم در فدراسیون فوتبال انگلستان با بهترین نمره روی دیوارش قاب کرد. سال67 به تهران برگشت و سرمربی بزرگسالان استقلال شد. شکست در یک داربی آن هم در ضربات پنالتی باعث برکناریاش شد اما یک سال بعد؛ سرمربی تیمملی امید شد. حضور در تیمملی امید هم برای او خوشیمن نبود و موفقیتی برای تیم به دست نیامد. غلامحسین در دو مقطع سالهای1371 و 1373 سرمربی استقلال اهواز در لیگ آزادگان شد. پس از استقلال اهواز غلامحسینخان، سرمربی تیم فوتبال شهرداری کرمان، مقاومت تهران، کشتیسازی بندرعباس، پتروشیمی ماهشهر و موتوژن تبریز، استقلال نوین تهران و پیام تهران در لیگ دسته یک شد. او علاوه بر اینکه بارها مدیر فنی تیمهای ملی نوجوانان و جوانان ایران شده، یکبار سرمربی تیمملی نوجوانان ایران شد که با موفقیت چندانی همراه نبود. غلامحسین مظلومی، مدیرفنی تیمهای پایه استقلال و پاس، سرپرست بزرگسالان استقلال در سال1388 در دوران واعظآشتیانی و عضو کمیته فنی باشگاه استقلال در سال1389 شد. پس از بازگشت پرویز مظلومی به استقلال به همراه فتحاللهزاده، او بهخاطر اختلافاتی که با برادرش از قبل داشت به شاهین بوشهر رفت و سرپرست این تیم شد.
لعنت بر این سرطان
مدتها بود درد آزارش میداد؛ شاید دیگر کمتر عکس روزنامهها و مجلهها میشد؛ آن زمان یکبار برای قرارگرفتن در کنار یکی از هنرپیشههای معروف قبل از انقلاب حسابی گیشهها را مال خود کرده بود ولی از زمانی که تهوعهایش شروع شد کمتر کسی سراغ او رفت. سرطان دستگاه گوارش امانش را بریده بود ولی مظلومی «تنگستانی» نمیخواست به سرطان ببازد؛ چه روی زمین و چه روی هوا. او مقاومت میکرد و مقاومت او دور از چشم آنهایی بود که برایش هورا میکشیدند. درست در همه سالهایی که او با سرطان میجنگید چند نفر آمدند و عکس گرفتند و رفتند ولی هیچ کدامشان نفهمیدند که برای یک «تنگستانی» چقدر خوابیدن روی تختی که نشان از درماندگی دارد، سخت است. سرانجام 28آبان93، غلامحسین به سرطان قافیه را باخت. «تنگستانی»؛ مرد خطه رییسعلی دلواری بود.
∎
اما در سایه همه این افتخارات ریز و درشت، فوتبال ایران هم وامدار همین تنگستان است؛ منطقهای که سال1328 زادگاه پسرکی شد که از همان ابتدا درس جنگ را خوب آموخته بود. زمانی که غلامحسین متولد شد و راهی مدرسه، کمتر صحبت از «چپ» و «راست» بود؛ جهتگیری سیاسی در تنگستان بیشتر با دلاوری و مقاومت آمیخته شده بود و غلامحسین هم یکی از همان دلاورها بود که مثل بسیاری از همسنوسالانش دست به سبیلش نزد! نه اینکه «چپ» باشد و همفکر روشنفکران غربی قیافه را به تفکر داده باشد، نه، برای او و جوانهای منطقه سبیل بیشتر نشانی از قدرت و مردانگی بود که همگی از رییسعلی دلواری و پیشینیان به ارث برده بودند. عشق به فوتبال هم مثل همه تنگستانیها و آبادانیهای دیگر در خونش بود و درست مثل همان جنوبیها موهای مجعد و بلندش، قیافهای مد روز به او داده بود. در تنگستان و آبادان بازی فوتبال مثل ورژن برزیلیاش در خون جوانهاست و کمتر کسی از دویدن دنبال توپ پلاستیکی در گرمای بالای 40درجه خسته میشود. غلامحسین اما علاوه بر دویدن، مزیت دیگری هم داشت. او با وجود اینکه قد بلندی نداشت با پرشهایش همه را حیرتزده کرده بود. دوندگی زیاد و قدرت سرزنی ویژهاش خیلی سریع راه را برای بازیکردن با بزرگترهای فوتبال آبادان هموار کرد. او با «تاج آبادان» سر زبانها افتاد و کمتر کسی در محله فکر میکرد که 19سال بعد از تولدش تلگرافی از تهران به خانه آنها برسد. تلگراف خبر مهمی داشت و خبر از خواسته «تاج تهران» میداد. اینکه خسروانی، مدیرعامل وقت «تاج تهران» میخواهد جوانکی را که حالا شبیه «هیپیهای» دوستداشتنی آبادان شده به تهران ببرد و در دل تیم اصلی «تاج» بازی دهد. شاید خبر برای آبادانیها که قرار بود «پله» خودشان را به تهرانیها بدهند، تلخ بود ولی سرآغاز بزرگشدن غلامحسین مظلومی درست در همان 19سالگی رقم خورد. البته نه اینکه «تنگستانی» یکشبه راه صدساله را رفت؛ او خیلی زود به دنیا نشان داد که فوتبالیستهای آبادانی «لاف» گلزنی نمیزنند و راه بازکردن دروازه را بهخوبی بلدند. «سرطلایی» در همان بازیهای جوانان آسیا در تایلند آقای گل شد و بعد هم در تورنمنت فیلیپین آقای گلیاش را تکرار کرد تا بهصورت رسمی خبر از ظهور یک گلزن تمامعیار در تیمملی ایران دهد. البته درخشش فقط به تیم جوانان معطوف نشد و او در بازیهای آسیایی 1974 تهران با زدن پنجگل لقب بهترین مهاجم آسیا در سال1974 را به دست آورد و قهرمان شد و مدال طلا را به گردن آویخت. در آن مسابقات مظلومی بهترین بازیکن هم شد. تیمملی المپیک هم در المپیک «مونترال» کانادا، مظلومی را به همراه داشت. ایران در آن بازیها کیسه گل شده بود اما یک گل به کوبا زد که آن هم کار غلامحسین مظلومی بود. گلهای زیاد او برای تیمملی، آن هم با توجه به بازیهای کمی که تیمملی در سال داشت همه نبوغ ساقهای مرد سبیلو را نشان میدهد. 37 گل در 48 بازی کاری کرده بود که او سالهای سال بهترین گلزن رده ملی باشد. غلامحسین مظلومی در مسابقات مقدماتی جامجهانی 1974 آلمان غربی و در 1978 آرژانتین برای تیمملی بازی کرد. دو دوره با تیمملی، قهرمان جام ملتهای آسیا شد و در فینال به یادماندنی جام ملتهای سال1349 و شکست اسراییل در امجدیه حضور داشت؛ جایی که قلیچخانی گل دوم پیروزی ایران را زد تا تهران آن شب تا صبح از شادی نخوابد. «ولک آبادانی» در تیم باشگاهی هم خوش درخشید. او در همان سال اولی که به «تاج» پیوست با وجود اینکه هنوز 20سالش نشده بود دست به کار بزرگی زد و با این تیم قهرمان آسیا شد. کار بزرگتر اینکه او پنجگل هم در این بازیها زد و آقای گل شد. درخشش او برای آبیهای پایتخت تمامی نداشت تا اینکه تیتر معروف آن روزهای نشریات ورزشی در سال54 سر زبانها افتاد: «سرطلایی به پرسپولیس میرود». اما مظلومی که دوست نداشت هواداران
دو آتشهاش را ناراحت ببیند راهی تیم «شهباز» شد تا باز هم موتور گلزنی جام تخت جمشید روشن بماند. او مجموعا برای تاج و شهباز 65 گل زده بود. «سبیلوی سرطلایی» از شهباز راهی الوصل امارات شد تا لیگ این کشور را هم بینصیب نگذارد. او 9 گل برای این تیم متمول عربی زد و عنوان آقای گلی را برای خودش نگه داشت.
تنگستانی به «مینیسک» باخت
در 29سالگی در بازی شهباز با ذوبآهن «مینیسک» زانوی مظلومی آسیب دید. با همه ریسکی که آن روزها در جراحی «مینیسک وجود دشت او زانویش را جراحی کرد. آسیبدیدگیاش خیلی شدید بود و به او گفته شده بود که کار 50-50 است. مظلومی در تهران جراحی کرد و یکسال همهچیز خوب بود. حتی آنقدر خوب که مظلومی دوباره به تیمملی دعوت شد اما در بازی تاج و نفت آبادان، دوباره آسیب دید و در 30سالگی همهچیز تمام شد. هیچکس باور نمیکرد مظلومی که روی زمین و هوا بند نمیشد فوتبالش بسوزد. غلامحسین مظلومی تنگستانی، در تنگنای «مینیسک سوخت تا همه در شوک فرو روند اما غلامحسین گفت که میخواهد مربی شود. به انگلستان رفت و سالها در لندن و لیورپول بود.
همه مدارک مربیگری را تا درجه A با نمره اول گرفت. مدرک درجه B «یوفا» را هم در فدراسیون فوتبال انگلستان با بهترین نمره روی دیوارش قاب کرد. سال67 به تهران برگشت و سرمربی بزرگسالان استقلال شد. شکست در یک داربی آن هم در ضربات پنالتی باعث برکناریاش شد اما یک سال بعد؛ سرمربی تیمملی امید شد. حضور در تیمملی امید هم برای او خوشیمن نبود و موفقیتی برای تیم به دست نیامد. غلامحسین در دو مقطع سالهای1371 و 1373 سرمربی استقلال اهواز در لیگ آزادگان شد. پس از استقلال اهواز غلامحسینخان، سرمربی تیم فوتبال شهرداری کرمان، مقاومت تهران، کشتیسازی بندرعباس، پتروشیمی ماهشهر و موتوژن تبریز، استقلال نوین تهران و پیام تهران در لیگ دسته یک شد. او علاوه بر اینکه بارها مدیر فنی تیمهای ملی نوجوانان و جوانان ایران شده، یکبار سرمربی تیمملی نوجوانان ایران شد که با موفقیت چندانی همراه نبود. غلامحسین مظلومی، مدیرفنی تیمهای پایه استقلال و پاس، سرپرست بزرگسالان استقلال در سال1388 در دوران واعظآشتیانی و عضو کمیته فنی باشگاه استقلال در سال1389 شد. پس از بازگشت پرویز مظلومی به استقلال به همراه فتحاللهزاده، او بهخاطر اختلافاتی که با برادرش از قبل داشت به شاهین بوشهر رفت و سرپرست این تیم شد.
لعنت بر این سرطان
مدتها بود درد آزارش میداد؛ شاید دیگر کمتر عکس روزنامهها و مجلهها میشد؛ آن زمان یکبار برای قرارگرفتن در کنار یکی از هنرپیشههای معروف قبل از انقلاب حسابی گیشهها را مال خود کرده بود ولی از زمانی که تهوعهایش شروع شد کمتر کسی سراغ او رفت. سرطان دستگاه گوارش امانش را بریده بود ولی مظلومی «تنگستانی» نمیخواست به سرطان ببازد؛ چه روی زمین و چه روی هوا. او مقاومت میکرد و مقاومت او دور از چشم آنهایی بود که برایش هورا میکشیدند. درست در همه سالهایی که او با سرطان میجنگید چند نفر آمدند و عکس گرفتند و رفتند ولی هیچ کدامشان نفهمیدند که برای یک «تنگستانی» چقدر خوابیدن روی تختی که نشان از درماندگی دارد، سخت است. سرانجام 28آبان93، غلامحسین به سرطان قافیه را باخت. «تنگستانی»؛ مرد خطه رییسعلی دلواری بود.