شناسهٔ خبر: 22142833 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه فرهیختگان-قدیمی | لینک خبر

گزارش میدانی «فرهیختگان» از اتفاقی ویژه در یک مدرسه

جنبش همگانی کتابخوانی

صاحب‌خبر - صدای هیاهو و فوتبال بازی کردن‌شان حیاط مدرسه را پر کرده است. بعد از وارد شدنم به حیاط کمی هیاهو و سروصدایشان می‌خوابد. به چند نفری که سر راهم هستند می‌گویم می‌خواهم مدیر مدرسه را ببینم. به داخل راهرو راهنمایی‌ام می‌کنند. وارد راهرو که می‌شوم چند نفری را می‌بینم که دور هم جمع شده‌اند و کتابی دست‌شان است و خیلی جدی در مورد کتاب بحث می‌کنند. می‌پرسم اتاق مدیر مدرسه کجاست؟ نگاهی به کتابی که دست‌شان است می‌اندازند و همه با هم لبخند می‌زنند و اتاقی را نشان می‌دهند. اینجا مدرسه فرهنگ است. مدرسه‌ای که اتفاق خاصی را در عرصه کتاب رقم زده است. علی تفکری، مدیر مدرسه است. مدیری که تنها به کارهای مرسوم مدیریت اکتفا نکرده و برای دانش‌آموزان مدرسه‌اش برنامه دارد. به گفته تفکری این مدرسه فقط در حوزه علوم انسانی دانش‌آموزان را می‌پذیرد. ترجیح می‌دهم بین بچه‌ها باشم تا واکنش‌هایشان را ببینم. تقریبا همگی کتاب رمانی را دست گرفته‌اند. اسم کتاب را از همان گروهی که در بدو ورود به راهرو دیدم می‌پرسم و همه با هم می‌گویند «خلوت مدیر»، حالا علت خنده‌شان را در ابتدا می‌فهمم. ماهی یکبار در این مدرسه اتفاق ویژه‌ای می‌افتد. 300 دانش‌آموز مدرسه در تمامی مقاطع کتابی را خریداری می‌کنند و در یک روز با حضور نویسنده کتاب را بررسی می‌کنند. اسم برنامه‌شان را «جنبش همگانی کتابخوانی» گذاشته‌اند. امروز کتاب علی‌اکبر والایی را قرار است نقد کنند. کتابی که فضای مدرسه‌ای را قبل از پیروزی انقلاب اسلامی نشان می‌دهد. هر300 نفرشان دوست دارند در این برنامه شرکت کنند اما فقط کلاس دهمی‌ها می‌توانند حضور داشته باشند. حسین قرایی، معلم پایه دهم است. او نویسنده و شاعر است. این جنبش کتابخوانی را خودش پایه‌ریزی کرده چون معتقد است باید از ظرفیت این بچه‌ها استفاده شود. همه آنها چون رشته‌شان «علوم انسانی» است لازم است که کتابخوان باشند و نویسنده‌ها را بشناسند. در حال صحبت با قرایی که هستم هرچند لحظه یکی از دانش‌آموزان نزدیک می‌شود و در مورد کتاب سوال می‌پرسد: «نویسنده کتاب کی می‌رسد؟ ما سوال داریم. آقا می‌شود من سر کلاس جامعه‌شناسی نروم. می‌خواهم از آقای والایی چند سوال بپرسم.» اسمش مهدی است می‌گویم چرا سر کلاست نمی‌روی؟ می‌گوید الان یک هفته است که کتاب را تمام کرده‌ام. تمام هفته منتظر این روز بودم که سوال‌هایم را بپرسم. می‌پرسم نظرت در مورد کتاب چیست؟ می‌گوید کتاب خوبی بود. برایم جالب بود چون می‌توانستم اتفاق‌هایی که در مورد مدارس آن موقع بود را برای خود ترسیم کنم. با مهدی که صحبت می‌کنم، نگاهم به سمت پسرکی می‌رود که دو کتاب را با هم به دست دارد. یکی کتاب درسی‌اش است و دیگری کتاب «خلوت مدیر.» هرچند دقیقه در کاغذی که در دست دارد چیزی یادداشت می‌کند و باز کتاب را نگاه می‌کند. به هیاهوهای اطرافش هم کاری ندارد. تنها در گوشه‌ای روی صندلی نشسته است. نزدیکش می‌شوم، سرش را از روی کتاب بلند می‌کند و با تعجب نگاهم می‌کند. می‌گویم خبرنگار هستم. روی کاغذت چه چیزی می‌نویسی؟ و اسمش را می‌پرسم. می‌گوید مصطفی هستم. دارم سوالاتم را می‌نویسم که یادم نرود. می‌گویم یعنی اینقدر سوال داری؟ جواب می‌دهد کتاب را که از آقای قرایی گرفتم سریع خواندم. به پدر و مادرم هم دادم تا کتاب را بخوانند. می‌گویم: «آنقدر که کتاب غیردرسی دوست داری، وقت برای درس خواندن می‌گذاری؟ می‌خندد و می‌گوید درس را که باید بخوانم اما این وسط باید برای کتاب‌های غیردرسی هم وقت بگذارم.» می‌پرسم حتما می‌خواهی نویسنده شوی که آنقدر کتاب و آن هم رمان دوست داری؟ سرش را پایین می‌اندازد و می‌گوید خیلی! البته من دوست دارم در حوزه سیاسی بنویسم چون به این حوزه علاقه دارم و حتی رشته دانشگاهی‌ام را هم علوم سیاسی انتخاب می‌کنم. می‌گویم پس چرا رمان می‌خوانی؟ در جوابم می‌گوید: «شما اگر بخواهی نویسنده خوبی باشی باید در مورد زمان‌ها و مقاطع مختلف تاریخی اطلاعات داشته باشی. این کتاب و بقیه کتاب‌هایی که ما در جنبش همگانی‌مان داریم اطلاعات خوبی می‌دهد. برای همین با سرعت این کتاب‌ها را می‌خوانم.» از این همه اطلاعات در تعجب بودم که سروصدایی از جلوی سالن می‌آید و مشخص می‌شود که علی‌اکبر والایی آمده است و همه دوره‌اش کرده‌اند تا سوال‌هایشان را بپرسند. والایی از این همه استقبال متعجب است و نمی‌داند در جواب این همه سوال چه بگوید؟! همراه با بچه‌ها وارد سالن می‌شود و مراسم آغاز می‌شود. ابتدا مدیر مدرسه و بعد هم قرایی صحبت می‌کند و نوبت به والایی می‌رسد تا کمی در مورد کتابش صحبت کند. می‌گوید: «فکر نمی‌کردم که این کتاب آنقدر مورد استقبال قرار بگیرد. از این کتاب ناامید شده بودم اما حالا که این همه ذوق را می‌بینم برایم جای خوشحالی است.» بچه‌ها یکی یکی بلند می‌شوند و سوال‌هایشان را می‌پرسند. سوال‌هایی که نویسنده را هم از این همه توجه به جزئیات کتاب شگفت‌زده می‌کند. برای سوال پرسیدن آنقدر از خودشان ذوق نشان می‌دهند که قرایی می‌ماند کدام یکی را صدا بزند! مدت زمان برنامه‌شان تمام شده است اما آنقدر ذوق دارند و آنقدر سوالات‌شان بی‌پاسخ مانده بود که مسئولان مدرسه نمی‌دانند چه کاری انجام بدهند. بالاخره یک نفر به‌عنوان آخرین نفر انتخاب می‌شود تا سوالش را بپرسد. والایی جواب می‌دهد و حالا نوبت به امضا کردن کتاب‌ها رسیده است. کتاب‌هایشان را دست گرفته‌اند تا امضا بگیرند. محمدامین و علی که از ابتدا کنار هم نشسته‌اند و با دقت گاهی هم یادداشت‌برداری هم داشته‌اند امضای کتاب‌هایشان را نگاه می‌کنند و می‌خندند. می‌گویم چرا می‌خندید؟ محمدامین می‌گوید: «داشتم به علی می‌گفتم الان چقدر ارزش این کتاب با امضای آقای والایی بالاتر رفته است. آنقدر که شاید روزی بتوانیم با این امضا کتاب را بفروشیم!» می‌گویم: «واقعا به فروش کتاب با امضا فکر کرده‌ای؟ می‌گوید نه آنقدر! اما الان ببینید که مثلا یک یادداشت کوچک از ویکتور هوگو در گوشه‌ای از یک کتاب چقدر ارزشمند است، این هم می‌تواند همین باشد. قرایی از همه‌شان می‌خواهد که جمع شوند تا عکس یادگاری آخر را بگیرند. کتاب‌هایشان را که حالا با امضا وزن جدیدی پیدا کرده است، دست می‌گیرند و رو به دوربین می‌ایستند. سروصدا از حیاط مدرسه می‌آید و سالن کم‌کم خلوت می‌شود. در مدرسه فرهنگ ماهی یکبار اتفاق ویژه‌ اینچنینی رقم می‌خورد. اتفاقی که با تصمیم یک آتش به اختیار فرهنگی که معلم است آغاز شده است. اتفاقی که در دل دعا می‌کنم کاش در همه مدارس تکرار شود، آن هم نه از پایه دهم بلکه از اول ابتدایی تا همه سطوح از سنین پایین با کتاب انس بگیرند.

نظر شما