به گزارش خبرگزاری «حوزه» آیت الله اعرافی در نوشتاری با موضوع : وحدت حوزه و دانشگاه به بررسی تعریف وضرورت های وحدت بین این دو کانون آگاهی بخش پرداخته است .
هنگامى كه به بحث تعريف وحدت حوزه و دانشگاه مى رسيم، با سه ديدگاه رو به رو میشويم: تعريف حداكثرى، تعريف حداقلى، تلقى مناسب از اين جريان. در اين بخش هر كدام از اين سه ديدگاه را به تفصیل بررسی میکنیم:
1 - 1. تعريف حداكثرى: در تعريف حداكثرى، وحدت دو نهاد معرفتى در تمام شئون (اهداف، مسایل، روش شناسى تحقيق، نظام آموزشى ـ پژوهشى و...) مورد توجه قرار مى گيرد و عنوان مى شود كه هر گاه دو يا چند نهاد اجتماعى در یک جامعه ، كاركردها و وظايف مشتركى بر عهده داشته باشند، بين آن ها در انجام وظايف رقابت و اختلاف پیش میآید و این وضع تا زمانى ادامه مییابد كه يك نهاد در انجام وظيفه بر ديگری برترى يابد و انجام آن وظیفه را به تنهايى بر عهده گيرد. حوزه و دانشگاه چون وظايف و كاركردهاى بسيار مشتركى دارند، اختلافشان زمانى از بين خواهد رفت كه به گونهای به وحدت كامل برسند.
در اين ميان، گروهى با الگو قرار دادن حوزه هاى علميه شيعه در گذشته تاريخ، كه در آن حوزه و حوزويان، عهده دار علوم گوناگونِ دينى و غير دينى بوده اند، وحدت حوزه و دانشگاه را از راه هضم دانشگاه در قالب آموزشى و پژوهشی حوزه دنبال مي كنند. برداشت گروه ديگر اين است كه قالب سنّتي آموزش و پژوهش در حوزههاي علميه امروزی به هيچ وجه كارآمد نيست، پس حوزه هاى علميه بايد از لحاظ ساختارى و روش آموزش و پژوهش و... به قالب دانشگاه ها درآيند تا با شرايط جهانى سازگار شوند و از عهده حل مسایل كنونى برآيند.
روشن است که تأثیرهای شعار وحدت حوزه و دانشگاه نباید به سمت خدشه دار کردن جایگاه رفیع حوزههای علمیه یا بیانگیزه کردن دانشگاهیان در تلاشهای جاری آموزشی و پژوهشی کشانده شود؛ درست همان چیزی که در مورد مدارس کلیسایی واقع شد.
توضیح اینکه مدارس کلیسایی قرون وسطی در غرب با هجوم علمی و فرهنگی رنسانس، با علم، فلسفه و فناوری جدّید گره خوردند و به دانشگاههای نو تبدیل شدند. به همین دلیل امروزه در اروپا دو نوع مدرسه علمی (مذهبی و غیر مذهبی) نداریم؛ اما در ایران اسلامی و جهان اسلام، به دلیل توانایی ساختاری و محتوایی حوزههای علمیه و مدارس دینی، این مدارس توانستند در برابر هجوم فرهنگ، فلسفه و علم جدّید که از دوره قاجار آغاز شد، ایستادگی و استقلال خود را در کنار تأسیسات علمی جدّید حفظ کنند. نکته قابل درنگ این است که این تهدید با توجه به پیشرفت سریع علوم هرگز به صورت کامل بر طرف نمیشود و هوشیاری پیوسته حوزویان را میطلبد. اساسیترین جنبه این هوشیاری، ارتقای سطح کیفی حوزهها برای پاسخگویی به مسایل و موضوعات جدّید است؛ البته لازمه آن جذب ساختاری حوزه در دانشگاهها نیست. اگر حوزه بخواهد نکات مثبت دانشگاه را بگیرد، این دریافت نباید به صورت «التقاط و برچیدن» برخی روشها و منشهای دانشگاه و چسباندن آن ها به نظام سنّتی حوزه باشد؛ بلکه باید:
«اولاً مواردی گرفته شود که با فرهنگ، تاریخ و زمینهها و سوابق حوزه مطابقت و هماهنگی داشته باشد. ثانیاً این تحول درونی باشد و به صورت هضم شدن در جریان رو به رشد مدرک گرایی و نو طلبی صرف نباشد».
پنداشت معقول تر اين گونه تعريف ها اين است كه هر دو نهاد معرفتى مى توانند در قالب جديدى به وحدت برسند. به بيان ديگر اين ديدگاه میخواهد با حذف بخش هاى ضعيف ساختارى دو نهاد و تقويت بخش هاى كارآمد، در يك ساختار واحد نو تأسيس، به وحدت حوزه و دانشگاه جامه عمل بپوشاند.
به هر تقدير تصور حداكثرى از وحدت حوزه و دانشگاه كه درپی وحدت مطلق دو نهاد در همه شئون (اعم از اهداف، مسایل، روش ها، نظام آموزشى و پژوهشى و...) است، در عمل به نفى هويت حوزه و دانشگاه مى انجامد و چنين رويكرد تندى نمى تواند پذیرش اجتماعى داشته باشد و تحقق خارجى بیابد، پس اين وحدت به احتمال بسيار زياد از حيث نظري و عملي غير ممكن است.
2 - 1. تعريف حداقلى: در تعريف حداقلى از وحدت حوزه و دانشگاه، هويت كنونى هر دو نهاد به طور كامل پذيرفته و تنها بر اين نكته تأكيد مى شود كه هر دو به نيروهاى خود فرصت دهند از هم بياموزند، جاى اظهار نظر را براى یک ديگر تنگ نكنند، در كنار هم به بررسى مسایل علمى و اجتماعى بپردازند و بالاخره در راه گسترش فرهنگ و تكامل جامعه اسلامى به طور مستقل بكوشند.
بر اين اساس، در دو دهه پیش، زمينه هايى فراهم آمد تا دانشگاهيان در طول دوران تحصيل تا حدودى با معارف، اخلاق و متون اسلامى آشنا شوند و حوزويان نيز با علوم جديد، به ويژه علوم انسانى و اجتماعى، آشنا شوند. اين هدف بيشتر از راه حضور برخى نيروهاى حوزوى در محيط دانشگاهى و به عكس دنبال شد.
پيشينه برداشت حداقلى در طول سه دهه نشان مى دهد كه هر چند آشنايى با علوم دو طرف و ارتباط با هم براى ايجاد وحدت ضرورى است؛ اما اين ميزان تعامل به هيچ وجه كافى نیست و به بيان ديگر تعريف حداقلى به دليل ناكارآمدى در حل مسایل كشور، به ويژه نيازها، مشكلات و مسایل متنوع و پيچيده كنونى، نمى تواند رهيافت و برداشت درستى شناخته شود.
3 - 1. لزوم تعريف مناسب و كارآمد (وحدت آرماني): رويکرد واقع گرايانه در موضوع وحدت بايد دو ويژگى داشته باشد:
الف) امكان تحقق خارجى داشته باشد.
ب) بتواند به نيازهاى گوناگون جامعه اسلامى، در همه ابعاد فرهنگى، اجتماعى، سياسى، اقتصادى، دينى و علمى، و... در عرصه ملى، منطقه اى و جهانى پاسخ مناسب بدهد.
به نظر مى رسد که در اينجا باید به تفكيك واژه «وحدت» و «اتحاد» بپردازيم. وحدت در اصطلاحات فلسفى، جايى است كه دو شىء از خصوصيات فردى خود خالى شوند و در قالب يك شىء تجلى پيدا كنند كه در اين صورت دوگانگى از بين خواهد رفت؛ ولى درباره معناي «اتحاد»، گفتهاند: «والاتحاد، صيرورة الشيئین الموجودين شيئاً واحداً»؛ «اتحاد، يكي شدن دو چيز موجود است». در اتحاد با اينكه دو چيزند؛ يگانگى هم دارند. بنابراين هنگامى كه ما از اصطلاح وحدت استفاده مى كنيم، منظورمان وحدت و يگانگى فلسفى نيست؛ بلكه منظور، همان اتحاد است.
نكته ديگر اینكه وحدت به معناى فلسفى (يكى شدن دو نهاد) مطلوب و ممكن نیست و تأسيس مراكز تلفيقى نيز به معناي يگانگى دو نهاد نمیباشد. در واقع اينها حركتى است كه اين دو نهاد علمى و آموزشى به هم نزديك شوند؛ بدون اينكه وحدت ساختارى و وحدت روشى باشد.
حاصل سخن اينکه مقصود از وحدت در تعريف ما اين است كه اهداف مشخصى، حوزه و دانشگاه را به نقطهاى مشترك بکشانند و در سايه آن وحدت آرمانى، به همكارى و هماهنگى برسند؛ البته وحدت در حوزه آرمان ها، همان يگانگى و رسيدن به آرمان هاى كلى و مشترك است و پايين تر از آن و در ساختار آموزشى و روشى، وحدت و يكى شدن وجود ندارد، پس منظور از وحدت حوزه و دانشگاه، وحدت در عرصه فعاليتهاي علمي، سياسي و اجتماعي با حفظ هويت هر يك از دو نهاد است. برای تحقق اين وحدت باید وحدت در اهداف و آرمآن هاي كلان را كه نظام فرهنگي و اسلامي جامعه ارایه كرده است، در نظر گرفت و در سايه رعايت اخلاق و ادب علمي و اسلامي براي رسيدن به توافق در مباني علمي، مسایل سياسي و اجتماعي، در حدي كه كشور اسلامي ما به آن نياز دارد، فعاليت کنيم. بديهي است که اگر اين تعريف را براي وحدت حوزه و دانشگاه بپذيريم، نه دچار مشكلات منطقي و روش شناختي برخي از ديدگاههاي ارایه شده در اين زمينه میشويم و نه در مقام تحقق عملي و عيني دچار موانع جدي خواهيم شد.
ضرورت وحدت هنگامي آشکار میشود که حوزه و دانشگاه براي تثبيت پايههاي فکري و کاربردي حکومت ديني، احساس مسئوليت يکسان داشته باشند؛ «زيرا در صورت پذيرش حکومت ديني، وحدت اين دو نهاد معني پيدا میکند و در همين راستا، نياز به پژوهشهاي نظري و عملي در زمينههاي علوم انساني و طبيعي، ضرورت پيدا میکند که بخشي از تحقيقهای مورد نياز، به عهده حوزه است و بخش ديگر آن نيز به عهده دانشگاه است».
در ايران اسلامى نمى توان دو نهاد علمى، آموزشى و پژوهشى حوزه و دانشگاه، يعنى نخبگان جامعه را از يكديگر جدا پنداشت. گسست نخبگان در هر جامعه، آثار زيان بار فراوانى دارد. چون نخبگان فكري و فرهنگي تأثير ژرف در همه اركان و اجزاي جامعه دارند، همگرایي، سازگاری و تعامل آنان و نيز دوری، تقابل و تعارض آن ها در همگرايي و وفاق اجتماعي یا ناسازگاري و تفرقه اجتماعي انعكاس میيابد؛ از اين رو شعار بنیادین وحدت حوزه و دانشگاه، علاوه بر آنكه از متن انقلاب اسلامي برخاسته و ضرورت اجتماعي بوده است و میباشد، از راهبردهاي پايدار جامعه ماست؛ بنابراين در اين بخش به موارد مهم در خصوص ضرورت وحدت حوزه و دانشگاه اشاره مىكنيم.
1 - 2. وحدت حوزه و دانشگاه؛ حق مسلّم جامعه: حوزه و دانشگاه، عشرتکده و فراموشخانه نیست؛ برج بلند دیدبانی و حفاظت از جان، مال، اندیشه، ایمان و فرهنگ مردم است. دانشجو و طلبهای که این رسالت بزرگ را فراموش کند، و برای رفاه خویش، علم را در خدمت «ظالمان» قرار دهد، وظیفه بزرگ خویش را وانهاده است. آنچه به حوزه و دانشگاه وحدت، قدرت و اعتبار اجتماعی میبخشد، آزادگی، فداکاری، آگاهی، همدردی با مردم و خدمت به بندگان خدا برای جلب رضای اوست. حوزه و دانشگاه دو سکوی پرواز جامعه، دو یار دیرین، دو پایگاه مردمی، دو کانون آگاهی، دو نیاز بنیادین و دو رکن استقلال و آزادی ملت است.
این وحدت و تعامل يا همگرايى و پيوند، پيش از اينكه وظيفه اى براى نخبگان دو نهاد باشد، حقى براى كل جامعه است. به بيان ديگر جامعه حق دارد از نخبگانش همگرايى و وحدت را بخواهد؛ زيرا تأثيرى كه اين پيوست یا گسست به لحاظ سلامت و ناهنجارى اجتماعى و رشد و انحطاط دارد، به طور مستقيم متوجه عموم افراد جامعه خواهد بود.
«همگرايى و تعامل نخبگان» از منظر تاريخى، سياسى، جامعه شناختى و مديريتى، در راستاى رشد و توسعه كشور و تحقق آرمآن هاى انقلاب اسلامى و تأمين منافع ملى، يك ضرورت اجتماعى و راهبرد كلان و اساسى است؛ از اين رو همگرايى و همكارى مذکور افزون بر نقشى كه هر گونه همگرايى اجتماعى در هم افزايى و بهرهدهى بهينه سرمايه ها و پيشرفت پر شتاب تر دارد، يك كاركرد ويژه و نقش ممتاز در غلبه بر گسستهاى اجتماعى هم دارد. بر اين اساس نباید به تعامل، هماهنگى و ارتباط كارآمد و مؤثر حوزه و دانشگاه از سر تفنّن و شعارى نگریست؛ بلكه بايد به عنوان حق مسلم جامعه و مسئله اى بنیادین به آن توجه کرد و در راه تحقق آن كوشيد. حاصل سخن اینکه حقوق و انتظارات جامعه از اين دو نهاد باید به عنوان يك اصل مهم در نظر گرفته شود.
2 - 2. انسجام اجتماعى؛ برآمده از وحدت نخبگان: جامعه براى حيات و فعاليت خود، به وحدت و انسجام اجتماعى نياز فوری دارد و اين وحدت و انسجام با تعامل و هم فکري کارساز نهادهاى اجتماعى به دست مى آيد. اگر دو نهاد علمى و معرفتي جامعه كه بيشتر نخبگان اجتماعى در آن دو تربيت و پرورش مى يابند، در مسایل كلان و راهبردى با هم وحدت نداشته باشند، نمى توان به انسجام اجتماعى مطلوب رسيد؛ از اين رو جامعه فعّال و در حال پيشرفت، توانمندي جذب شمار بيشتري از هرم جمعيتي جوانان را در همه عرصههاي اجتماعي دارد.
تجربه هاى به دست آمده در طول تاريخ اين مرز و بوم نشان مى دهد كه گسست نخبگان از عوامل مهم شكل گرفتن گسستهاى اجتماعى و سياسى است؛ بدون آنكه بخواهيم همه گسستهاى اجتماعى در قلمروهاى سرزمينی، نژادى، دينى، مذهبى، زبانى، سياسى، قومي و اجتماعى را به اين گسست فرو بكاهيم؛ امّا از اهميت بنيادى اين گسست در ديگر انواع و نمودها نبايد غفلت ورزيد؛ بنابراين جامعه هنگامي میتواند سعادتمند و در مسير اهدافش به جلو حركت كند كه از گسستهاي چند گانه مورد اشاره دور باشد.
انواع گسستها كه در علم جامعهشناسي مورد بحث قرار میگيرند، میتوانند ضريب موفقيت، امنيت، رفاه، آسايش، توفيق و سعادت يك جامعه را دچار تغيير كنند. پيشينه تحولهای تاريخى، اجتماعى و سياسى، عميقاً از پيوست و گسست نخبگان اجتماعى، به ويژه حوزويان و دانشگاهيان، متأثر است و نهضت مشروطه، نهضت ملى نفت و از همه مهم تر، انقلاب شكوهمند اسلامى ايران نمونه هايى از اين نظريه به شمار مى آيد.
نخبگان اشخاص و گروههاییاند که در فرایند تأثیرگذاری خود، به طرح ایده و پیشنهاد و تصمیمسازی میپردازند و در تبلیغ و ترویج ایدهها نیز نقش دارند و الگوهای جدّید را میسازند. آنان در مرحله تصمیمگیری و عملیسازی تصمیمها و تحقق الگوهای نو نیز وارد میشوند. در واقع همه اینها بدون برخورداری از توانایی و قدرت فراعادی میسر نمیشود.
«نخبگان صرفاً پدیدآورنده تحولها و تغییرات جدّید نیستند؛ بلکه جلوگیری از تغییرات یا کند کردن مسیر تغییر نیز اقدامی است که از عهده نخبگان برمیآید؛ و از دست افراد عادی به صورت انفرادی و جداگانه برنمیآید.
نکته مهم دیگری که باید در مورد گروه نخبگان در نظر داشت، این است که «نخبه بودن» لزوماً در جهت مثبت نیست؛ بلکه ممکن است فردی در جرم و جنایت خاصی برجستهتر از دیگران باشد و در میان جانیان و بزهکاران سرآمد تلقی گردد.
حاصل اينکه يكي از شاخصههای مهم و اصلي سلامت يا بيماري جامعه، پيوند یا گسست نخبگان آن است. اگر نخبگان و عالمان كه در رأس هِرم اجتماع قرار دارند، با يك ديگر تضاد و تعارض حل نشدنى داشته باشند، اين مشكل، در روح و روان جامعه تأثير منفى مى گذارد و جامعه را دچار تعارض روانى مى كند؛ زيرا نخبگان از مهمترين و تأثيرگذارترين افراد جامعهاند و از نظر روان شناسى اجتماعى، وحدت، همكارى و انسجام آن ها جامعه را سالم نگه مى دارد؛ از اين رو حوزه و دانشگاه بايد مثل دو خط موازي با هم حركت كنند و در مواردي كه بين دستاوردهاي آن ها تلاقي پیش میآید، بايد همكاريهایشان قويتر شود؛ نه اينكه برخورد و تضادّي پيش آيد.
به این مثال توجه کنید: «هدف رشتههاي علوم انساني و تجربي يكي است و آن (تأمين نيازهاي علمي كشور) است؛ ولي هر كدام شيوه خاصي در تحقيق دارند. به طور كلّي روش تحقيق در علوم اسلامي «نقلي و تاريخي» است؛ بر خلاف روش تحقيق در علوم دانشگاهي كه عمدتاً «تجربي» ميباشد».
از سويي تاريخ نشان داده است كه از نظر اجتماعي و سياسي جدايي اين دو نهاد موجب آسيب پذيري ملت و نزديك شدن آن ها سبب شكوفايي و ايجاد تحولهای بزرگ در جامعه اسلامي شده است؛ البته اگر این نزديك شدن ريشه اي باشد؛ نه همراهي مصلحتي و نه صوری و ظاهری؛ زیرا بارها ديده شده است كه در كنار هم بودن اين دو، به اختلاف و جدايي بيشتر منجر شده و ضررهاي جبران ناپذيري داشته است.
از جهت ديگر گسست نخبگان به اين معنا نيست كه در رشتههاي گوناگون، سليقهها و نظرات مختلف وجود نداشته باشد؛ بلكه معناي گسست اين است كه نخبگان جامعه زير يك خيمه نتوانند جمع بشوند و به عبارت ديگر راههاي ارتباط و تعامل بین برجستگاني كه در قله هرم قرار دارند، وجود نداشته باشد. اين گسست جامعه را از جهات مختلف دچار مشكل و آسيب میسازد؛ زیرا آنان در رأس قلهاند و بازتاب انديشه و تصميمهاي آن ها در قاعده هرم به همه اجزا سرايت میكند.
4 - 2. گسست نخبگان؛ راه نفوذ و تسلط دشمنان: یکی از طرحها و نقشههاي بسيار جدّي استعمار در كشورهاي اسلامي در چند قرن اخیر، پرورش روشنفكران وابستهاي است كه از دين و ملت خود فاصله میگيرند و این يكي از رموز عقبافتادگي دنياي اسلام است.
دشمنان داخلى و خارجى، از همان آغاز انقلاب اسلامى به دليل وحشت از پيامد وحدت حوزه و دانشگاه، آشكار و پنهان با برنامهريزى و سرمايه گذارى كلان سعى در ايجاد شكاف و تفرقه بين حوزه و دانشگاه داشتند؛ از اين رو وحدت و تعامل دو نهاد مهم و تأثيرگذار استراتژى بسيار مهم و راهبردى براى اعتلاى كشور است.
پژوهش هاى تاريخى نشان مى دهد که هر زمان نخبگان اين دو نهاد آرمان و انگيزه مشتركى داشته و به اقدامى هماهنگ در اصلاح جامعه دست زده اند، توفيقهای چشمگيرى به دست آمده است؛ اما گسست آنان آثار مخربى بر همه ساحت هاى معرفتى، فرهنگى، روانى، سياسى و اجتماعى گذاشته و راه براى نفوذ و سلطه بيگانگان و سقوط كشور باز کرده است. امروز قلمها و زبان هايي میکوشند با منفعل نشان دادن چهره دين در برابر دانش جديد بشري، حضور فعال دين در عرصه دانشگاه، اجتماع و سياست را به حضوري تشريفاتي و صوري تبدیل کنند و اين به معناي رسوخ تفكر جدايي دين از سياست ميان تحصيلكردگان كشور است، پس وحدت حوزه و دانشگاه به منزله وحدت و استقلال جامعه اسلامى است و تأمين نيازهاى مادّى و معنوى و رسیدن به عدالت و پيشرفت، به آن وابسته است.
از سوي ديگر هر زمان که گسست نخبگان در اجتماعی اتفاق بیافتد و نسل جدّید جایی برای پیشرفت نداشته باشد، نخبگان به جایی که امکان پیشرفت داشته باشند، مهاجرت میکنند. عدهای از جوانان نیز که امکان مهاجرت ندارند، دچار بیتفاوتی اجتماعی میشوند و پسرفت (پناه به عقب) میکنند. گروهی هم که احساس مسئولیت دارند؛ اما به روشهای صحیح آگاه نیستند، طغیان میکنند. هر سه نوع واکنش آسیبزاست و هزینههایی را به جامعه تحمیل میکنند.
∎
نظر شما