شناسهٔ خبر: 15152868 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: ابنا | لینک خبر

روایت یک شاهد عینی از حادثه منا

یدالله قلی‌پور، یکی از شاهدان عینی، مصدوم و داغدار فاجعه منا در آستانه سالگرد این فاجعه تلخ و با هدف زنده نگه فاجعه منا و بیان بخشی از واقعیتی که در این حادثه بر سر حجاج مظلوم کشورهای جهان آمد، دست به قلم شده و خاطرات خود را به رشته تحریر درآورده است.

صاحب‌خبر -

خبرگزاری اهل‌بیت(ع) ـ ابنا / سرویس صفحات فرهنگی:

پس از گذشت یک سال از فاجعه منا، هنوز آلام و رنج‌های مصدومان و خانواده‌های شهدای منا کاهش نیافته است. اما تعدادی از این شاهدان عینی فاجعه، با نگارش آنچه بر آنها گذشته سعی در زنده نگه داشتن فاجعه منا دارند.

یدالله قلی‌پور، یکی از شاهدان عینی، مصدوم و داغدار فاجعه منا در آستانه سالگرد این فاجعه تلخ و با هدف زنده نگه فاجعه منا و بیان بخشی از واقعیتی که در این حادثه بر سر حجاج مظلوم کشورهای جهان آمد، دست به قلم شده و خاطرات خود را به رشته تحریر درآورده است.

وی نوشته خود را برای انتشار در اختیار خبرگزاری ایکنا قرار داد تا با انتشار آن عموم مردم با آنچه در منا گذشت بیشتر آشنا شوند. خبرگزاری ایکنا با حفظ امانت و نگارش نویسنده این خاطرات را منتشر می‌کند.

نوشته وی به شرح زیر است:


«بسم الله الرحمن الرحیم»

وضو گرفتـه‌ام از بهت ماجـرا بنویسم قلم به خون زده‌ام تا که از مِنا بنویسم

به استخـاره نشستم که ابتدای غـزل را ز مـانده‌ها بسُـرایم یا ز رفته‌ها بنویسـم

در آستانه سالگرد فاجعه تلخ منا که بر اثر بی‌تدبیری حکومت آل سعود پیش آمد و منجر به شهادت جمعی از حجاج هموطن ما شد بر آن شدم خاطرات و آنچه برای من در حج ۹۴ پیش آمد را بنویسم. مقام معظم رهبری فرموده‌اند: «فاجعه منا باید زنده بماند» و گفتن و نوشتن از جمله راه‌های ماندگاری پایدار این فاجعه است.

پس از ده سال انتظار در معیت کاروان وفاق رودسر برای زیارت حرمین شریفین عازم مدینه منوره و مکه معظمه شدیم. زیارت مضجع سبز پیامبر اعظم (ص) و قبور بی‌شمع و چراغ ائمه بقیع (ع) و توجه به مزار و موقعیت بی نام و نشان حضرت زهرا (س) و پس از آن طواف حرم امن الهی کعبه معهود، نصیب ما شد و زیارت دوره داشته و اعمالی را انجام دادیم تا اینکه به عرفات رسیدیم و وقوف در عرفات را درک کردیم.

در عرفات و پس از شرکت در مراسم برائت از مشرکین و به ویژه در دعای عرفه امام حسین (ع) لحظات معنوی و خوشی داشتیم. اکثر حاجیان و بویژه شهدا در کنار هم بودیم، همشهری‌های من آقایان پوررستمی (دامادم)، برزگر، رضی کاظمی، کاکویی، اوشیانی، بهرام پرور و علم جو و همچنین آقایان دیگر انزاهی، مصطفی زاده، غلامی، یحیی پور، فخری، موسوی و شهدای دیگر از شهرهای استان گیلان که البته اسامی آنها را بعداً متوجه شدم.

در شب عید قربان در مشعر الحرام (مزدلفه) وقوف کردم و پس از نماز صبح و طلوع آفتاب بطرف منا آمدیم. شاید اگر از کُنه ماجرا باخبر بودیم زبان حال ما این می‌شد «ای صبح تیره و تار، طلوع مکن» و ما با چه شوق و ذوقی برای رمی جمرات و قربانی کردن به سمت منا حرکت کردیم ولی نمی‌دانستیم این حرکت ما مصداق این شعر است:

آنگاه که ما سوی منا می‌رفتیم مانند حسین به قتلگاه می‌رفتیم

مــا گــودی قتلگــاه را دیدیـم مــا واقعــه کربــلا را دیـدیـم

مسافتی که رفتیم راه را بر ما بستند «همچون آن روز که بر حسین بستند» من چون مداح بودم شعایر مذهبی را می‌گفتم مانند تکبیر و تهلیل روز عید قربان «الله اکبر و لله الحمد و... » و دعای وحدت را می‌خواندم و حجاج همراه، این ادعیه را تکرار می‌کردند و فراموش نمی‌کنم شهید رضی کاظمی را که چسبیده به من اذکار را بلند تکرار می‌کرد تا بقیه بهتر بشنوند و بگویند.

ما را به خیابانی هدایت کردند که دو طرف آن محل استقرار چادرهای آفریقایی‌ها بود، در زمانی کوتاه جمعیت بسیار زیادی به خیابان آمدند و مدتی پس از آن همه از همدیگر جدا شده و کاروان بهم ریخت... و من ناگاه خود را در جمع آفریقایی‌ها دیدم. جمعیت آنقدر بهم فشرده شده بود که حقیقتاً جای سوزن انداختن نبود. یک ساعت تمام طول کشید تا توانستم به اندازه ۲۰ متر خودم را بیرون بکشم و در این یک ساعت دچار کوفتگی شدید بدن شدم. وقتیکه از آن جمعیت بیرون آمدم در اثر ضعف مفرط و ناتوانی و تشنگی در جایی توانستم بنشینم، یک خانم آفریقایی مُسن به من گفت استراحت کن، همانجا دراز کشیده و بیهوش شدم، نیم ساعت بعد وقتی به هوش آمدم دیدم همان خانم فوت کرده، یک آفریقایی میانسالی چتر بدست بالای سرم بود، به من گفت (با اشاره) سرت را روی زانوی من بگذار، من نگذاشتم به من آب، شکلات و بیسکویت داد. تنها چیزی که از گلویم پایین می‌رفت آب بود، شکلات و بیسکویت را چون نمی‌توانستم بخورم کنار گذاشتم. یک ساعت بعد سعودی‌ها بر سر ما آب پاشیدند. دهانم را مانند جوجه پرنده بطرف بالا باز کرده تا آب بخورم حتی سیم و جک انداز چتر آن خانم را بطرف دهانم گرفته و آبی که از آن می‌چکید را می‌خوردم و پس از آن همان آفریقایی وقتی که آّب می‌پاشیدند چترش را بطرف دهانم می‌گرفت تا از آبی که از چتر می‌ریزد استفاده کنم.

اگر یک ساعت زودتر بر روی حجاج آب می‌پاشیدند خیلی‌ها نجات می‌یافتند

هر کسی در فکر خود و در پی قطره‌ای آّب بود. روی من افتادند و دستم را لگد کردند(با پیگیری درمانی و انجام MRI مشخص شد تاندون های اصلی بازوی من پاره و ملتهب شده که اگر فیزیوتراپی و آب درمانی و... پاسخ ندهد باید عمل جراحی شود) یک ساعت و نیم بعد پنکه روی ماشین آتش نشانی را روشن کردند (یعنی کمک رسانی آنها با تاخیر بود) از امکانات موجود استفاده نکردند که اگر یک ساعت زودتر بر روی حجاج آب می‌پاشیدند خیلی‌ها نجات می‌یافتند. (شاید دستور نداشتند)

حال و وضع من بدتر شد، احساس کردم نبضم نمی‌زند و آخرین نفس‌هایم را بصورت حیات نباتی می‌کشم و فعالیت بیولوژیک بدنم تعطیل شده است، فقط کمی مشاعر من بجا بود. شهادتین را گفتم، حتی آیه آخر سوره کهف «که کسی نمی‌داند کجا می‌میرد» را در وصف خود خواندم که از رامسر ایران آمدم و در منا باید بمیرم. سخن امام حسین(ع) را در روز عاشورا «الهی رضاً برضائک» را زمزمه کردم و آماده مرگ شدم، چیزی را احساس نمی‌کردم... مدتی گذشت، در حالت هوش و بیهوشی بودم. لحظه ای بهتر شدم، یک «یا الله» و یک «یا حسین» گفتم ( نمی‌دانم شاید مکاشفه ای بود...) لطف خدا و عنایت امام حسین (ع) و کمک های آن آفریقایی که باعث نجات من شد.

حال مأموران سعودی از دیدن آن همه جنازه به هم خورد و افتادند

مدتی گذشت و بتدریج حالم بهتر شد. آن آفریقایی عرب نبود، با زبان انگلیسی از او تشکر کردم. تازه فهمیدم افرادی که به شکل های مختلف و روی همدیگر، در اطراف من خوابیدند همه مرده اند. شاید بالغ بر ۲۰۰ جنازه در اطراف من افتاده بودند، دو سرباز سعودی آمدند و به من آب دادند و چتر و یخ روی سرم گذاشتند و از معرکه مرا بیرون بردند. در هر مسیری جنازه های بیشماری افتاده بودند. سربازانی هم که برای امداد آمده بودند بعلت عدم تجربه و آشنایی با کمک‌های اولیه از انجام وظیفه ناتوان بودند. حتی خودم دیدم که حال تعدادی از آنها با دیدن این همه جنازه بهم خورده و افتادند.

من هنوز نمی‌دانستم بر سر همراهانم چه پیش آمده است. دنبال دامادم حاج ابراهیم پوررستمی و هم محلی من حاج محمد برزگر و بقیه همشهری‌ها گشتم. حاج محمد کاکویی، پسر دلاور شهید منا حاج یوسف کاکویی را دیدم که پریشان و رنگ پریده از شهادت برخی خبر داد و گفت از این افراد و حتی پدرم، بی‌خبرم ولی حاج عباس اوشیانی را بیرون آوردم و حالی هم ندارد.

حاج محمد کاکویی بعداً به من گفت تو وقتی که می‌آمدی قیافه‌ات مانند یک میّت و کاملاً سفید بود که مثل مرده‌ای متحرک بنظر می‌رسیدی و حوله‌هایت هم گل آلود بود.

چون کمی زبان عربی بلد بودم از سربازان کمک گرفته و آقای اوشیانی را پس از نیم ساعت بالا و پایین زدن و با توجه به ناتوانی که داشتم به آمبولانس رساندم، آقای کاکویی در پی پدرش رفت و من برگشتم تا بدنبال همراهان خود بروم. همه راه‌ها را بستند و اجازه ورود نمی‌دادند، ناخودآگاه به خیابانی رفتم که محل استقرار حجاج کشور هند بود.

وقتی از سربازان سعودی آدرس خیمه گاه ایرانیان را می‌پرسیدم گاهی به همدیگر و به من نگاه می‌کردند، نمی‌دانم یا بلد نبودند یا نمی‌خواستند راهنمایی کنند. یک ساعت و نیم در شرایط بسیار بد جسمی و روحی و در آفتاب داغ حرکت کردم ناگهان چشمم به پرچم ایران خورد مثل اینکه دنیا را به من داده باشند. در مسیر پرچم و پس از طی نیم ساعت دیگر به چادر خودمان رسیدم. همه خانم‌ها مضطرب و نگران و دست به دعا و گریان بودند و سراغ عزیز گمشده خود را از من می‌گرفتند، بویژه خواهـرم (همسر شهید پوررستمی) و همسران شهیدان برزگر و رضی کاظمی که از منسوبین من بودند و بقیه همسران شهدا هم همینطور.

خواهرانم مرا بغل کرده و بوسیدند که خدا را شکر که برگشتی... (دو خواهرم در حج بودند)

لحظات طاقت فرسایی بود، هرچند وقت یکبار خبری می آوردند که یکی دیگر از حجاج شهید شد. دقیقاً مانند واقعه کربلا و شرح حال سرادقات عصمت و طهارت (ع) که در خیام بودند.

من نزدیک به بیش از سی سال است مداحی می‌کنم. در منا بطور عملی فهمیدم آنچه را که در مراثی، می‌خواندم که در روز عاشورا، قطره‌ای آب غنیمت بود، در منا هم قطره‌ای آب غنیمت و عامل نجات جان بود و روز عاشورا را درک کردم(هر چند امام حسین (ع) شهید آب نبود).

منا صحنه‌ای از قیامت بود که حق تعالی در سورۀ عبس فرمود «آن روز مرد از برادر، مادر، پدر، زن و فرزندش می‎گریزد» البته در منا از همدیگر فرار نمی‌کردند بلکه هرکسی فقط می‌توانست در فکر نجات خود باشد و توان کمک به دیگری راهم نداشت و چاره‌ای دیگر هم نبود.

کوتاهی دیگر حکومت آل سعود، عدم اقدام لازم و سریع برای شناسایی و بازگرداندن پیکرهای شهدای منا بود که این مشکل پس از هشدار مقام معظم رهبری مبنی بر اینکه دولت عربستان باید پیکرهای شهدا را برگرداند مرتفع شد. بازگرداندن اجساد شهدا بویژه ۱۰۴ شهید اولیه که دامادم شهید پوررستمی جزء آنها بود در حالی انجام گرفت که همسرانشان در مکه بودند ولی شوهرانشان را به ایران آورده بودند که مشاهده تصویر و تصور آن باز هم حزنی مضاعف برای خانواده‌ها بود. اذان مخصوص آقای یراحی هم امروز نماد شهدای فاجعه منا شد. هر چند تلخ ولی در خور تحسین است.

ده روز باقیمانده در هتل که اینک ماتمکده شده بود بر خانواده‌ها و زن های شوهر از دست داده و حتی مادر پیری که پسرش را از دست داده بود چه گذشت؛ خدا می‌داند.

با قلبی مالامال از غم و اندوه سوار هواپیمایی شدند که عزیزشان در کنارشان ننشسته‌اند. شهر مقدس مکه را که بهترین مکان «وَمَن دَخَلَهُ کانَ أمِنا» بود با تلخ ترین خاطرات ترک کردیم. برگشت به ایران در فرودگاه رشت ماتم سرایی شد. کاروان زیارتی که یک ماه پیش با خوشحالی از این فرودگاه رفته بود اینک برگشته ولی چه برگشتنی که ۲۶ نفر از مردان کاروان نیامدند (۲۵ نفر شهید در منا و یک نفر متوفی در مدینه) غوغا بود و فریاد و فغان که بدرقه کنندگان مسرور و شادان هنگام رفت به استقبال کنندگان محزون و گریان در موقع برگشت تبدیل شدند.

چگونه آمدنت را بجای سر در خانه به خط اشک به سردی سنگ‌ها بنویسم

باز هم اینجا یادآور صحنه کربلا و بازگشت اُسرا به مدینه بود. مادران و همسران عزیز از دست داده مانند اهل بیت امام حسین (ع) بودند و مصدومین را بلاتشبیه به امام سجاد (ع) شباهت می‌دادند.

اما اصلی ترین و مهمترین دلیل بوجود آمدن این فاجعه انسانی همانا بستن خیابان بوده و متعاقب آن موارد زیر می‌تواند مطرح باشد. کمبود نیروی انسانی، عدم آشنایی ماموران با امدادرسانی، سوءمدیریت بحران پیش آمده، نبود امکانات کافی بویژه آب و وسایل درمانی، مسدود کردن راه کمک کشورهای دیگر، سیاسی جلوه دادن فاجعه توسط سعودی ها و البته گفته شده داروهای بی حسی و بیهوش کننده هم ریختند و یا آب مسموم بوده که من بطور قطع به این موضوع نرسیدم (الله اَعلَم) ضمن اینکه مسئولان کاروانهای ما هم می توانستند، مدیریت بهتری داشته باشند.

هرچند حجاج شهید مصداق مهاجرین الی الله و سپیدجامگان ذبیح قربانگاه منا شدند ولی برای خانواده ها، ماجرای حج ۹۴ ماتمی ماندگار و روز عید قربان روز درد و داغ و تکرار کربلا شد.

قسمت آن بود که زیبا به سعادت برسند عید قربان همه با هم به شهادت برسند

زیـن سـبب ایـن روز، روز داغ مــاسـت عــید قـربان صحنـه ای از کـربلاسـت

حج ۹۴ برای من بسیار تلخ بود. من از روز اول حضور در مدینه پیگیر کارهای درمانی دامادم، مرحوم حاج عیسی دیناد بودم و هر روز کارم رفت و آمد بین هتل و بیمارستان های ایران و مدینه و داروخانه و سازمان حج و زیارت بود و در حالی با مدینه وداع کردیم که او در تخت بیمارستان لحظات احتضار را می گذراند و پس از فوتش، مرگ او را به خواهرم که شرایط جسمانی مناسبی نداشت نگفتم و به همه گفتم که چیزی نگویند و وقتی با ویلچر او را به طواف بردم پنهانی طوریکه خواهرم نفهمد می گریستم.

در منا داماد دیگرم حاج ابراهیم پوررستمی شهید شد و با اینکه در عصر روز اول از شهادت او مطلع شدم باز هم می بایست موضوع را کتمان کنم تا این خواهرم فعلاً متوجه نشود. مسئولیت دو خواهر شوهر از دست داده و داغدیده در کنار همسرم و مادرش (خواهر شهید پوررستمی) برای من با عنایت به مصدومیت خودم در منا، بسیار سخت و مضاعف شد.

پس آمد حج تلخ من فوت خواهرم حاجیه عزت قلی پور (همسر مرحوم دیناد) بود یعنی در فاصله بیش از پنج ماه سه مصیبت بزرگ دیدم و با توجه به مرگ پدر در سه سالگی و درگذشت یک برادر و خواهر در دوران جوانی و دوباره زنده شدن آن مصایب، دچار افسردگی و آشفتگی روانی شدم، که اینک در آستانه سالگرد فاجعه منا و با گذشت یکسال هنوز نتوانستم خودم را از نظر روحی و فکری متعادل کنم و حتی توان مداحی در رثای اهل بیت (ع) از من سلب شده و شرایط و توانایی حضور در اجتماعات را ندارم.

وقتی مرا حاجی صدا می‌زنند، به یاد حج عمره ۸۷ می‌افتم که به ما خوش گذشت نه حج تلخ تمتع ۹۴ و بعلت شدت تألمات وارده مکرر به خود می گویم... ای کاش ...

«و نمی دانم که داغ دلم را کی و کجا بنویسم»

شاهد عینی و مصدوم و داغدار فاجعه منا – یدالله قلی پور / رامسر
.............
پایان پیام/ ۲۱۸