شناسهٔ خبر: 15096825 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: هدانا | لینک خبر

فروشندگی با پیدا کردن رگ خواب احساساتی‌ها

صاحب‌خبر -
در یکی از آخرین صحنه‌های فیلم «فروشنده» تعدادی از شخصیت‌های داستان در یک موقعیت گرد هم می‌آیند؛ موقعیتی که باید آن را نقطه اوج فیلم ستایش شده اصغر فرهادی دانست.
 در این موقعیت حداقل با چهار دسته از شخصیت‌ها مواجه هستیم که همگی نسبت به ادامه داستان و اتفاقاتی که قرار است در پیشبرد و به نتیجه رسیدن فیلم بیشترین تاثیر را بگذارند ذهنیت‌هایی متفاوت دارند. عماد که بالاخره فرد متجاوز به همسرش را گیر آورده کمی قبل با اولتیماتوم رعنا (همسرش) مواجه شده است که اگر موضوع تجاوز پیرمرد را به خانواده اش بگوید دیگر با او حرف نخواهد زد. عماد احتمالا می داند که این موضوع را نخواهد گفت، اما رعنا از این تصمیم اطلاعی ندارد، همانطور که پیرمرد (فرد متجاوز) نه تنها اطلاعی از این اولتیماتوم ندارد که اکنون که در برابر همسر، دختر و دامادش نشسته، هر لحظه در هول و هراس این است که حالا رازش فاش شده، آبرویش می‌رود و خانواده اش او را طرد خواهند کرد.

 خانواده پیرمرد اما نه تنها از این موضوع بلکه از حواشی پیش آمده نیز اطلاعی ندارند و گمان می کنند آمدن آنها به این موقعیت تنها به دلیل از حال رفتن پیرمرد است. آنها از رعنا و عماد که تعمدا پیرمرد را به این موقعیت کشانده حتی متشکر هم هستند، چرا که گمان می‌کنند آنها جان پدر خانواده را نجات داده اند. تعلیقی که این موقعیت ویژه می‌سازد لذت فیلمی را که به تماشایش نشسته‌ایم دو چندان می‌کند، چرا که اگر از منظر داستانی به یک فیلم یا داستان نگاه کنیم یکی از اصلی‌ترین موارد، ایجاد تعلیق و کشش است. در این میان البته بحث تعلیق واقعی و تعلیق کاذب پیش می‌آید و تعلیقی که در این صحنه وجود دارد، تعلیقی واقعی است.

 بر این اساس نقطه اوج فروشنده بسیاری فنی است و فرهادی به موفقیتی غیر قابل انکار در این زمینه دست یافته است. با وجود این، اگر با همین نگاه به کلیت فیلم بنگریم، شاهد این هستیم که استفاده کارگردان فروشنده از این نوع تعلیق واقعی لذت بخش به ندرت اتفاق افتاده و سراسر فیلم ستایش شده او پر از صحنه‌های مبالغه‌آمیزی است که نه تنها این اثر را تا حد یک اثر اخلاقی کم مایه تنزل می دهد که متهم به یک سویه نگری و ندیدن جوانب مختلف موضوعی است که به آن پرداخته می‌شود. این اشکالات در کنار موارد مهم‌تری وجود دارد که عملا فیلم فرهادی را از ریخت می اندازد؛ مواردی که در آن کارگردان فیلم عملا از پیشبرد منطقی و واقع نمایانه داستان عاجز می ماند و مجبور می‌شود با لطایف الحیلی بدون هیچ توضیحی مخاطب را از صحنه‌ای به صحنه دیگر پرت کند. نقطه قوت و اثرگذاری صحنه‌ای که توصیف شد در این است که ما با چند دسته از شخصیت‌های داستانی مواجه هستیم که بی اطلاع‌تر از مخاطبان هستند. در صحنه توصیف شده مخاطب کمابیش می داند چه اتفاقی می افتد، چرا که از طرفی از اولتیماتوم رعنا به عماد اطلاع دارد و از طرف دیگر، نسبت به کاری که پیرمرد متجاوز انجام داده و دلیلی که خانواده‌اش به موقعیت کشانده شده‌اند، کاملا آگاه است، حال آنکه خانواده او هیچ چیز در این باره نمی‌دانند. 

اینجا دیگر مخاطب منتظر کنش های شخصیت‌های داستانی نیست و به عبارت بهتر این کارگردان نیست که مدام با دادن اطلاعات جدید تماشاگر را آگاه می کند. آگاهی مخاطب به اوج رسیده و در این صورت او به جای اینکه قضاوت کارگردان را بپذیرد خود در مسند قضاوت می‌نشیند و در مورد تک تک شخصیت‌های داستانی حاضر در موقعیت قضاوت می‌کند. اشکال فیلم فروشنده  مانند بسیاری از آثار فرهادی و مانند بسیاری از فیلم های ایرانی این است که مخاطب را از مسند قضاوت پایین کشیده و خود این مسند را قبضه می‌کند. در این صورت او مجبور است برای اقناع مخاطب در هر صحنه مبالغه‌آمیزترین مورد را انتخاب کند تا احیانا احساسات مخاطب را برانگیزد. این نوع روایتگری تفاوتی با آثار پیام رسان و اخلاقی سده‌های پیشین ندارد که دانای کلی وجود داشت و به مخاطب آموزش می داد. هر چند فروشنده و دیگر فیلم‌های فرهادی آثاری ستایش شده هستند و بسیاری این آثار را از افتخارات سینما و هنر ایران می دانند، اما زمانی که منتقدانه به آنها نگاه کنیم، شاید مجبور شویم تفاوتی میان دیدگاه هنری و منتقدانه و دیدگاه جشنواره‌ای قائل شویم. باید به این مساله اذعان داشت که در جایزه گرفتن یک فیلم از یک جشنواره دلایل مختلفی دخیل است که شاید بازنمایی متفاوت واقعیت یک جامعه اصلی بسیار مهم باشد. 

شکی نیست که فرهادی در فروشنده و دیگر آثارش انگشت روی موضوعاتی می گذارد که در سینمای ایران کمتر به آنها پرداخته شده است، اما به صرف پرداختن به این موضوعات نمی‌توان عنوان کرد رسالت اثر هنری که بازآفرینی واقعیت است محقق شده است. اگر این مساله را بپذیریم که اثر هنری قرار است نقبی از واقعیت و روزمرگری (سطح واقعیت) به امر واقع (هسته مرکزی واقعیت) بزند، این حرکت مستلزم نگاه چندی بعدی به مساله انتخاب شده و همچنین ایجاد بستری برای پرداخت چند بعدی به مسایل مورد بحث است. فرهادی نه تنها خود به مساله‌ای که طرح می کند از ابعاد مختلف نگاه نمی‌کند که با ضربه‌های مهلکی که به بهانه آگاهی دادن به مخاطب وارد می آورد، عملا ذهن تماشاگر را بسته و او را به انحای مختلف مجبور به پذیرش نگاه، سلیقه و رویکرد خود می‌کند. بر این اساس باید عنوان کرد فرهادی کاشف امر واقع نیست، بلکه به دنبال ایجاد میدان کاذبی است که نتیجه آن احیانا باید تفکر در یک مدار بسته و تایید کردن حرف کارگردان فیلم باشد. نمونه بارز این مساله شخصیت سیاهی (فرهادی نه تنها در فروشنده بلکه در اغلب آثارش شخصیت خاکستری ندارد) است که به فیلم خود راه داده است. 

ضربه‌های فرهادی و شاید به عبارت بهتر زمینه سازی و تخطئه شخصیت پیرمرد متجاوز به گونه‌ای است که کمتر مخاطبی بعد از تماشای فیلم به این فکر می‌کند که چه اتفاقی می افتد که در یک جامعه پیرمرد 60-50 ساله بیماری که زن و بچه دارد و ظاهرا خانواده اش هم نه تنها او را دوست دارند که قبولش هم دارند، علاوه بر خیانت که ید طولایی در آن دارد متجاوز هم از کار در می آید و وقتی به خانه‌ای راه پیدا می‌کند که زنی به اشتباه در آن را باز کرده به خود اجازه می‌دهد به سراغ آن زن برود که رضایتی برای ایجاد رابطه با او ندارد؟ فرهادی کاری می‌کند که ما هرگز نپرسیم آیا از صفر تا صد این پیرمرد مقصر است یا مثلا بستر‌هایی برای اعمال غیر اخلاقی او وجود دارد و در یک شرایط اجتماعی و تاریخی چنین افرادی در یک جامعه رشد پیدا می‌کنند؟ ظاهرا برای فرهادی تنها نظر خودش مهم است و برای این منظور دست به هر کاری می‌زند تا مخاطب را قانع کند که آنچه او می گوید درست است و هیچ درست دیگری وجود ندارد. ساده‌ترین و پیش پا افتاده‌ترین راه برای رسیدن به این منظور موج سواری روی احساسات مخاطب است و قرعه این موج سواری در روزگار کنونی بنا به دلایل متعدد اجتماعی به مبالغه‌آمیز کردن حالت‌ها و صحنه‌ها افتاده است. فرهادی برای اینکه در و تخته با هم جور در بیایند در هر صحنه اصلی و فرعی بدترین حالت ممکن را انتخاب می  کند که البته به پیشبرد کارش آنطور که خود می خواهد یاری می‌رساند. عماد به عنوان یک معلم و هنرمند روشنفکر و متشخص در تاکسی مورد این تهمت قرار می‌گیرد که به زن مسافری که کنارش نشسته آزار رسانده است؛ اتفاقا شاگرد او باید در همان تاکسی باشد! 

او در یک موقعیت عصبی گوشی تلفن همراه یکی از شاگردانش را می گیرد و عکس های داخل آن را که ظاهرا عکس‌های ناجوری هستند بررسی می‌کند و تهدید می‌کند که به پدرش این موضوع را اطلاع می‌دهد؛ اتفاقا باید پدر دانش آموز مرده باشد! او مستاجر خانه‌ای می شود که اتفاقا باید ساکن قبلی آن زنی بدکار با روابط متعدد با مردان باشد! اتفاقا باید آن دوستی که این خانه را از سر محبت و دوستی برای او و رعنا پیدا کرده رابطه‌ای نامشروع با مستاجر قبلی داشته باشد! و ... این موارد را می‌توان همینطور ادامه داد و تازه مشکلات فیلم فقط همین‌ها هم نیستند، چنانکه هر جا فرهادی نتوانسته در و تخته را با هم جور کند کلا کار را ول کرده و از صحنه‌ای به صحنه دیگر پریده است. مثال بارز آن ماجرای وانت شخص متجاوز است. پیرمرد بعد از تجاوز از سر ترس یا هر چیز دیگر وانتش را گذاشته و رفته و این ماشین دست عماد افتاده است. فارغ از اینکه خود این مساله عجیب و غریب به نظر می‌رسد، مشخص نیست چطور وانتی که در فیلم عنوان می‌شود تنها شب‌ها دست پیرمرد متجاوز است،بعد از چند روز باز به دست او می‌افتد. اگر فرض کنیم او زاغ سیاه عماد و رعنا را چوب می‌زده تا در یک موقعیت مناسب وانت را بردارد و اقدام رعنا این موقعیت را در اختیار او قرار داده باز هم مساله این است که چرا گم شدن چند روزه وانتی که چند نفری با آن کار می‌کنند مشکلی برای پیرمرد ایجاد نکرده است. فروشنده علاوه بر مسایلی که عنوان شد پر از این شلختگی‌هاست؛ شلختگی‌هایی که سطح فیلم را پایین آورده و باعث می‌شود مخاطب تنها به تک صحنه های خوب و تاثیر گذار آن دل خوش کند.