جامجم
ترانه: خدایا دارم میترکم. خیلی وقته ازت خواستم کمکم کنی، هیچ وقت نفهمیدم چطوری کمکم کردی، چه جوریش رو دیگه خودت بهتر میدونی، ولی خواهش میکنم تنهام نذار. دیگه وقتی تو خودت همه چیز رو میدونی که من نباید بترسم، ولی میترسم... .
بهانه روایت: رسول صدرعاملی در سه گانه درخشان خود «دختری با کفشهای کتانی»، «من ترانه 15 سال دارم» و «دیشب باباتو دیدم آیدا» سراغ مضامین اجتماعی با موضوع نوجوانان رفته و آنان را در تقابل با جامعه به چالش کشیده است. البته چالشی از جنس سینمایی آرمانی که هدفش انتقال غیر مستقیم پیام خود است و من ترانه 15 سال دارم هم دقیقا براساس همین نگاه بود که در سینمای ایران ماندگار شد. در این فیلم صدر عاملی با نگاهی تازه به موضوعی کلیشهای و پیش پا افتاده، دیدنش را برای همه جذاب و خواستنی کرد. طوری که علاوه بر عامه مردم، هنرمندان و منتقدان هم فیلم را پسندیدند و در جشنواره فجر به عنوان بهترین فیلم و فیلمنامه و بازیگر زن بالاترین رتبهها را به دست آورد. در آن زمان ترانه علیدوستی که نوجوان بود، به عنوان یک نابازیگر تازه کار برای این نقش از میان هزاران نفر برگزیده شد و بازی حیرتانگیزش، داوران را به اهدای سیمرغ بهترین بازیگر نقش اول مجبور کرد. نگاههای معصومانه، چهره شکننده و در عین حال سرشار از غرورش را میتوان برگ برنده ترانه در این فیلم دانست که از همان ابتدای فیلم مخاطب را مجذوب خود میکرد. من ترانه 15 سال دارم به عنوان یک اثر اجتماعی تاثیرگذار هیچ گاه از خاطر سینمادوستان نرفته و نمیرود.
خلاصه داستان: ترانه، دانشآموز 15 سالهای است که مادرش فوت کرده و پدرش در زندان است. او با مادربزرگش زندگی میکند و دوست پدرش هر ماه درآمد ماشین پدر ترانه را برای آنها میآورد. امیر (شاگرد مغازه محل) به ترانه اظهار عشق میکند و تصمیم به ازدواج با او میگیرد، اما مادر امیر با این ازدواج موافقت نمیکند. او سرانجام با سماجتهای امیر به دیدن ترانه میرود و ترانه را راضی میکند رضایت پدر را بگیرد، اما چون هر دو محصل هستند قرار بر صیغه محرمیت میشود تا بعدا ازدواج دائم صورت گیرد. بعد از مدتی ترانه متوجه میشود امیر با چند دختر ارتباط غیراخلاقی دارد و با این وضع تصمیم به جدایی میگیرد. ترانه و امیر از هم جدا میشوند و امیر به آلمان میرود، اما پس از مدتی ترانه میفهمد باردار است. او به مادر امیر پناه میبرد، اما مادر امیر با این که عضو انجمن حمایت از زنان است حرف ترانه را قبول نمیکند. ترانه زیر بار تهمتی که به او میزنند، نمیرود و حاضر نمیشود بچه را سقط کند. او بچهاش را به دنیا میآورد و با مراجعه به دادگاه و انجام آزمایشات مشخص میکند بچه فرزند امیر و ترانه است. در انتها ترانه بعد از مدتها با دخترش به دیدن پدرش در زندان میرود.