شناسهٔ خبر: 15056638 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه شرق | لینک خبر

5 پرسش درباره سینمای کیارستمی و پاسخ‌هایی چند

«دیدن» شرطِ «یافتن»

مجید رضاییان.استادیار دانشگاه و پژوهشگر

صاحب‌خبر -

رسیدن از چیستی به هستی یا برعکس؟
پوست رها کن چو مار، سر تو بر آور ز یار
مغز نداری مگر؟ تا کی از این پوست، پوست؟ (مولانا)
رسیدن از «پرسش» به «وجود» یا از «کاوش» به «علمِ محسوس»، حرکت از «چیستی به سمت هستی» به شمار می‌آید. سینما نیز، تاکنون کاری جز این نداشته است. سینما، قائم به فیلم‌نامه است و می‌کوشد تا درباره پدیده‌ای- در قالب داستان- ابتدا «پرسش» کند و تا پایان فیلم، ما را به «پاسخ‌های» آن- به‌نوعی- آشنا کند و سرانجام ما به «وجود» و «وجه هستی‌شناسانه» خود، پی ببریم. اما کمترکسانی داشته‌ایم در سینما-مانند عباس کیارستمی- که این مسیر را برعکس بپیمایند؛ حرکت از «هستی» به سمت «چیستی» که درعین‌سادگی، دشوار است.
عباس کیارستمی از منظر فلسفی، راهی را گشود که نیاز به تأملی ویژه دارد: «راهی بسیار ساده ولی به‌غایت عمیق. چرا؟». سینمای کیارستمی، ابتدا ما را با نگاه هستی‌شناسانه مواجه می‌کند. «وجود» را در برابر ما «آینه‌وار» ترسیم و مجسم می‌کند. موقعیت ما را به «خودِ ما»-خود درونی- نشان می‌دهد و ما از لابه‌‌لای این «جاده»، «پرسش»ها را خلق می‌کنیم و خود نیز، در این مسیرِ هستی‌شناسانه به این پرسش‌ها و چیستی‌ها پاسخ می‌دهیم. او هرگز خود را در مقام یک «موعظه‌گر» قرار نمی‌دهد. سینمای کیارستمی، به جای آنکه به ما پند و اندرز دهد، واقعیتِ هستی‌شناسانه پدیده‌های اطراف ما را نشان‌مان می‌دهد؛ واقعیت‌هایی که خودبه‌خود، «خوب» یا «بد» هستند.
ما در مسیر فیلم‌های کیارستمی در جاده‌ای قرار می‌گیریم که هم خوب‌ها را می‌بینیم و هم بدها را و به‌این‌ترتیب –به‌طور پیچیده و ظریف- از هستی و دایره معرفتِ وجودی به پاسخ پرسش‌هایمان، می‌رسیم. گاه به پاسخ نمی‌رسیم، ولی از قضا پرسش‌هایی را که از یاد برده‌ایم- به تعبیر هایدگر- در برابر ما دوباره خودنمایی می‌کنند.  نکته ظریف‌تر دیگری هم وجود دارد و آن رسیدن از «نیستی» به «هستی» و از «انکار» به «اثبات» است: اگر به تعبیر پژوهشگران مطالعات فلسفه، وجه اشتراک «هایدگر و مولانا» بر «عدم»، استوار است و این دو، گاه ما را از «نیستی» به «هستی» و واقعیت پدیده‌های این عالم، رهنمون کرده‌اند؛ کیارستمی در سینمای خود، گاه به سادگی، دست به «انکار» می‌زند؛ انکاری که در ادامه فیلم، ما را به هستی معرفت‌شناسانه و «اثبات» آن چیزی می‌رساند که همچون یک گمگشته به دنبال آن بوده‌ایم: «مولوی در فیه‌مافیه می‌نویسد: عالم بر خیال، قائم است و این عالم را، حقیقت می‌گویی؛ جهت آنکه در نظر می‌آید و محسوس است و آن معانی را -که عالم فرع اوست- خیال می‌گویی؛ کار به عکس است. همین‌جاست که او می‌افزاید؛ پوست رها کن چو مار، سر تو بر آور ز یار/ مغز نداری مگر؟ تا کی از این پوست، پوست؟
رسیدن از واقعیت به حقیقت؛ چرا؟
این افتخار را داشتم که به دعوت دکتر مجید سرسنگی، مدیرعامل وقت خانه هنرمندان و به واسطه رسول صادقی عزیز و دوست‌داشتنی، اکران خصوصی فیلم «جاده» عباس کیارستمی را در کنار او مشاهده کنم. این فیلم، «فصل مشترکِ» کارهای مستند و سینمایی کیارستمی را -کنار هم- نشان می‌دهد؛ شاید جرئت نکنیم بگوییم که «روایت» می‌کند؛ این فصل مشترک چیست؟: «عنصر جاده». اما جاده، در «نماهای مختلف» و در «موقعیت‌های متفاوت»؛ هم از نظر شکلی و هم مفهومی. فیلم مستند «جاده» به اعتقاد من، می‌خواهد به ما یادآور شود لازم نیست برای رسیدن به «حقیقتِ» پدیده‌ها، راه و جاده‌ای جز «واقعیت» را بپیماییم، کافی است تا برای رسیدن به حقیقتِ مفهومِ فیلم‌هایی مانند «طعم گیلاس»، «زیر درختان زیتون» و «خانه دوست کجاست؟»، خود را در مسیر جاده‌هایی که در این فیلم‌ها وجود دارند و اتفاقا مفاهیم متفاوتی را با خود حمل می‌کنند، قرار دهيم. فیلم مستند «جاده» از کیارستمی، می‌خواهد همین مسئله را به ما یادآور شود؛ «تو می‌توانی راه خود را قبل از آنکه بیابی، ببینی؛ زیرا، شرطِ یافتن، ابتدا، درست‌دیدن است؛ همین». کیارستمی سینمایی را به ما عرضه کرد که قبل از یافتن، دیدن را گوشزد می‌کند. او، «زندگی» را در فیلم‌هایش دنبال کرد. به تعبیر خود او؛ «من کاری می‌کنم که در مسیرِ ساخت فیلم، بازیگر آن‌چنان آن صحنه را باور کند که بداند در زندگی واقعی او رخ داده و خود او با آن دست‌به‌گریبان است». کیارستمی بر این باور بود که «در ساخت فیلم‌هایش، کار باید به نقطه‌ای برسد که جای بازیگر و کارگردان عوض شود و این بازیگرِ نابازیگر باشد که به جای بازی، زندگی کند و در نهایت، این کارگردان باشد که او را در این «بازی زندگی‌واره» رها کند. بدیهی است در چنین نوعی از سینما، چند برداشت و کات‌دادن، وجود ندارد، یا لااقل به حداقل ممکن خواهد رسید».
رسیدن از جزء به کل؛ چگونه؟
سینمای کیارستمی «جزءگرا»ست؛ اما «حاشیه‌محور» نیست؛ نگاه به جزئیاتی که مانند قطعات یک پازل-سکانس‌به‌سکانس- ما را به یک «کل» می‌رساند. شاید فیلم مسافر، یکی از نمونه‌های روشن این نوعِ نگاه است. کیارستمی صرفا زندگی روزمره را در کودکان نمی‌دید، یک حقیقت کل را در آن زندگی می‌دید. کودکان مظهر همه پاکی‌هایی هستند که کیارستمی تا آخرین لحظه‌های حیات، آن را رها نکرد؛ نگاهی که به ما یادآور شد انسان‌های بزرگ‌سال، واقعیت یک زندگی پاک و بی‌آلایش را خوب است از لابه‌لای پلان‌های این سینمای به‌ظاهر کودکانه بیابند؛ سینمایی که قهرمانانِ نابازیگر آن، کودکان هستند و مگر کودکان قرار است رفتاری بر مبنای «خرد» داشته باشند؟ کودکان رفتاری، «فطری» دارند و به‌همین‌دلیل، باید «جزءنگر» باشند تا کل‌نگر. راز تأثیرگذاری بی‌قیدوشرط سینمای کیارستمی، در همین نکته به‌ظاهر ساده نهفته است.
رسیدن از عرفان انسانی و شاعرانگی به زندگی؛ هنر است این؟
شورش مولانا بر این عالم، یک دستاورد بزرگ داشت: «توجه‌دادن انسان‌ها از جهان بیرون به جهان درون». این نگاه عارفانه، «ایدئولوژی» نمی‌شناسد. همه انسان‌ها بر مبنای فطرت و ذات درونی خویش، گمشده‌های بسیاری دارند که مدام به دنبال کشف آن هستند. سینمای کیارستمی ازقضا برخوردار از روح شاعرانگی و نوعی عرفان انسانی است که «ملیت» و «مکان» نمی‌شناسد. یک ایرانی، یک فرانسوی، یک ژاپنی و نیز در هر گوشه‌ای از جهان، همه انسان‌ها با سینمای کیارستمی ارتباط برقرار می‌کنند، اما درواقع با زبان این سینما مرتبط می‌شوند؛ زبانی که بی‌پیرایه است و همین امر سبب می‌شود تا ما وقتی با فیلم‌های او مواجه می‌شویم، با جهان درون خودمان روبه‌رو شویم. این هنر تأثیرگذار سینمای کیارستمی بود؛ سینمایی که به تعبیر ناصر تقوایی، «مرگ‌ناپذیر» است؛ پس «جاودان» خواهد بود.
بازنمایی جایی ندارد؛ واقعا چرا؟
سینما، یعنی بازنمایی و این نه‌فقط عیب نیست که از ویژگی‌های آن به شمار می‌آید. حتی گاه وقتی واقعیت‌ها را کنار هم می‌گذاریم، برای دست‌یافتن به یک مفهوم است. بنابراین، سینماگران می‌کوشند با بازنمایی واقعیت‌ها، ما را به مفهومی ثانوی برسانند. جالب آن است که عباس کیارستمی از این ویژگی متعارف از سینما فاصله می‌گیرد. سینمای او به جای بازنمایی تا مرز «انعکاس واقعیت»-اما با زبان سینما- پیش می‌رود؛ سینمایی که ما در آن، کمترین بازنمایی را می‌بینیم و این قدرتِ کیارستمی را در ساخت آثارش نشان می‌دهد. در جای دیگر گفتم که؛ «سینمای کیارستمی، تلفیقی از سینمای مستند و سینمای داستانی است؛ سینمایی که یک نوع سوم به شمار می‌آید؛ سینمایی که اگر او نیست؛ اما آموزه‌هایش- به وسعت و عمر عرفان انسانی- زنده است و زندگی را به همه می‌آموزد؛ هم زندگی و هم یافتن به شرط دیدن».