شناسهٔ خبر: 15001857 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه اطلاعات | لینک خبر

شرح/خاطرات نخست‌وزیر انگلیس از کنفرانس سران متفقین

چرچیل در تهران

صاحب‌خبر -
 

ششم تا نهم آذر ۱۳۲۲ ، تهران میزبان سران متفقین در جنگ جهانی دوم بود که طی آن درباره آینده بزرگترین زورآزمایی تاریخ جهان گفت‌‌وگو کردند. فرانکلین روزولت رئیس‌جمهور آمریکا، وینستون چرچیل نخست‌وزیر بریتانیا و ژوزف استالین رهبر اتحاد جماهیر شوروی، در چند روز اقامتشان در تهران چنان گرم گرفتند که علاوه بر تحکیم اتحادشان در جنگ، از شوخی با هم، دعوت یکدیگر به ضیافت شام در سفارتخانه‌هایشان و حتی برگزاری جشن تولد برای چرچیل غافل نشدند.
چرچیل سال‌ها بعد خاطراتش را از سفر به تهران نوشت و با خواندن خاطرات دیگر مهمانان کنفرانس بود که از بعضی مذاکرات دوجانبه رهبران آمریکا و شوروی مطلع شد.
تهران تا آن زمان تنها شهر خارجی بود که استالین به آنجا پا گذاشته بود. تصویری که چرچیل از استالین ترسیم کرده، پر از لحظات شیرین و شوخی‌های عجیب رهبر شوروی است، مانند اعدام ۶۰ هزار افسر آلمانی! خاطرات چرچیل اولین بار در مجله «اطلاعات ماهانه» (آذر ۱۳۳۲)ترجمه و منتشر شد.
میان سواران ایرانی
اقداماتی که برای پذیرایی از من در فرودگاه تهران و در طول خیابان‌های از فرودگاه تا سفارت انگلیس از طرف دولت ایران صورت گرفته بود طوری بود که من نمی‌توانم به هیچ عنوان از آن ستایش کنم یا موافقت خود را با آن ابراز دارم. در فرودگاه، وزیر مختار انگلستان مرا در اتومبیل خود نشاند و هر دو از فرودگاه به سمت سفارت انگلیس حرکت کردیم. جاده بین فرودگاه و شهر تهران، لااقل در طول پنج کیلومتر محصور در بین دو خط زنجیر پاسبانان سوار ایرانی بود که در فاصله پنجاه متر ایستاده بودند. نتیجه این کار این بود که به سوءقصدکنندگان احتمالی، خیلی روشن نشان دهد که یک شخصیت برجسته وارد شده است و از فلان مسیر مشخص عبور خواهد کرد. این سوارهای ایرانی، اسباب اشکال عبور ما شده بودند، اما هیچ‌گونه کمکی برای حفاظت ما نمی‌توانستند بکنند.
در مرکز شهر تماشاچیان جمعیت انبوهی مرکب از پنج صف پشت سر هم تشکیل داده بودند که به ما با نظر بغض نگاه نمی‌کردند، اما علاقه‌ای هم نشان نمی‌دادند.
بالاخره در موقع مقرر به سفارت انگلستان که تحت حفاظت دقیق سربازان انگلیسی و هندی بود رسیدیم.
سفارت انگلیس و باغ‌های آن تقریبا همسایۀ دیوار به دیوار سفارت کبرای شوروی است. سفارت کبرای شوروی توسط عدۀ بسیاری از سربازان روسی نگاهبانی می‌شد، و نزدیکی در سفارت باعث شد که اندک اندک این دو نیروی محافظ با هم تشریک مساعی کردند و منطقه‌ای که سفارتخانه‌های ما در آن واقع بود به صورت یک دژ نظامی تحت محاصره و حفاظت درآمد. سفارت آمریکا که تحت حفاظت سربازان آمریکایی بود لااقل ۱۵۰۰ متر با سفارتخانه‌های ما و شوروی فاصله داشت، و نتیجه این بود که یا من و استالین و یا پرزیدنت روزولت، مجبور بودیم روزی دو یا سه مرتبه در تمام مدتی که کنفرانس تهران ادامه می‌یافت، این فاصله را در کوچه‌های تنگ و تاریک طی کنیم. در این ضمن مولوتف که بیست و چهار ساعت پیش از ما وارد تهران شده بود، به ما اطلاع داد که سرویس ضد جاسوسی مخفی شوروی توطئه عظیمی را برای قتل یک یا دو یا هر سه نفر از «رجال ثلاثه» که لقب من و استالین و روزولت بود، کشف کرده است، و بدین جهت از فکر اینکه ما روزی چند بار این فاصلۀ یک کیلومتر و نیمی را طی کنیم بسیار نگران و مضطرب بود و در نتیجه، وقتی که مولوتف از روزولت خواست که بی‌درنگ محل سکونت خود را به سفارت کبرای شوروی که سه یا چهار برابر هر کدام از سفارتخانه‌های انگلیس و آمریکا بود و تحت حفاظت و مراقبت دقیق پلیس و ارتش روس قرار داشت انتقال دهد، من جدا از این پیشنهاد او پشتیبانی کردم و بالاخره توانستیم این نظر را به پرزیدنت بقبولانیم. بعدازظهر آن روز، پرزیدنت روزولت به سفارت کبرای شوروی آمد و آنجا در آپارتمان‌های وسیع و راحتی که برای او آماده شده بود سکوت گزید. از آن به بعد ما سه نفر در کنار هم، و تقریبا در یک جا سکونت داشتیم و می‌توانستیم دربارۀ مسائل مربوط به جنگ جهانی مذاکره کنیم، بی‌آنکه کسی مزاحم ما شود.
حال مزاجی من در این موقع به هیچ‌وجه رضایت‌بخش نبود، و حتی گلو درد و سرماخوردگی من طوری شدت یافته بود که مدتی اصلا قادر به حرف زدن نبودم، و واقعا خیلی جالب می‌شد اگر بعد از طی این همه راه، درست در آن موقع که بیش از همه احتیاج به حرف زدن داشتم، مجبور می‌شدم هیچ نگویم.
شیطنت آمریکایی‌ها کار مرا خراب کرد
دربارۀ موقعیتی که من در این کنفرانس سه نفری اتخاذ کردم، خیلی حرف‌های عجیب و غریب زده‌اند. مخصوصا در آمریکا افسانه‌ای ساخته‌اند که به همه جا رسیده، و آن این است که من سعی کردم هر طور هست از حملۀ نظامی متفقین غربی به فرانسه برای باز کردن جبهۀ دوم که استالین جدا طالب آن بود جلوگیری کنم و به جای آن، هدف این حمله را ناحیۀ بالکان یا مدیترانۀ شرقی قرار دهم، و بدین ترتیب امکان حمله به آلمان را از سمت مغرب از بین ببرم. اما این حرف تهمتی است که به من زده‌اند، زیرا من با حمله به فرانسه از سمت جنوب مخالف نبودم، منتهی ترجیح می‌دادم که از شمال ایتالیا حمله‌ای هم به طرف وین و یوگسلاوی صورت گیرد.
از آن گذاشته اگر موفق می‌شدیم ترکیه را وارد جنگ کنیم، یا لااقل وادار سازیم که «نوعی از بی‌طرفی» را بپذیرد و فرودگاه‌های خود را در اختیار ما قرار دهد، کنترل دریای اژه در دست ما می‌افتاد. بدیهی است در این میان، اصل، واداشتن ترکیه به ترک بی‌طرفی بود.
این نقشه‌ای بود که من داشتم، و تا آنجا که زبانم یاری می‌کرد آن را هر چند بار که توانستم برای روزولت و استالین تکرار کردم. اگر روزولت به من کمک کرده بود، شاید می‌توانستم استالین را متقاعد کنم که دست از سرسختی و یکدندگی خودش بردارد، اما پرزیدنت روزولت تحت تأثیر نظریات مشاورین نظامی خود قرار گرفت و مرا تنها گذاشت و در نتیجه استالین همۀ حرف‌های مرا شنید و آخر‌‌ همان حرف خودش را زد. آمریکایی‌ها وقتی دیدند که کار مرا خراب کرده‌اند، خوششان آمد. مشاورین نظامی روزولت نگاهی به یکدیگر کردند و آهسته به هم گفتند: «بالاخره توانستیم از کلاهی که داشت به دست چرچیل سرمان می‌رفت نجات پیدا کنیم. خدا رحم کرد که پای ما به بالکان گیر نکرد.» و هر چه من خواستم به آن‌ها بفهمانم که چنین خیالی نداشته‌ام، و فقط با طرح نقشۀ حمله به بالکان می‌خواستم ترکیه را به جنگ بکشانم، گوش به حرفم ندادند. این کوتاهی ما، اشتباه بزرگی بود که چون بالاخره ما توانستیم به فتح نائل شویم، کسی متوجه اهمیت آن نشد.
به چرچیل نگویید…
اندکی بعد از ورود پرزیدنت روزولت به سفارت کبرای شوروی، استالین به دیدن او رفت و مدتی با هم دوستانه صحبت کردند. در این مذاکره من حضور نداشتم و نتوانستم بفهمم که آن‌ها با هم چه گفتند، اما بعد‌ها «هاپکینز» که در این ملاقات حضور داشت، جریان آن را در خاطرات خود نوشت. طبق این یادداشت‌ها، روزولت و استالین درباره خاور دور و چین و هندوستان مذاکراتی کرده بودند.
بدین ترتیب وقتی که استالین و روزولت، با هم از «موضوع هندوستان» صحبت می‌کردند، من بی‌خبر از همه جا، در اطاق خودم در سفارت انگلیس مشغول بخور دادن حلق و بینی و خواندن تلگراف‌های لندن بودم.
برای اینکه ترکیه را به جنگ بکشانیم…
اولین جلسۀ رسمی «کنفرانس سه جانبه» در‌‌ همان روز، در ساعت چهار و نیم بعدازظهر در سفارت کبرای شوروی در تهران منعقد گردید. ما همه دور یک میز گرد بزرگ نشسته بودیم. همراهان من عبارت بودند از: ایدن، دبل، رؤسای سه گانه ستاد ارتش، وایسمی. همراهان پرزیدنت روزولت، هری هاپکینز، دریاسالار لیهی، دریاسالار کینک و دو افسر دیگر. اما ژنرال مارشال و ژنرال آرنولد حضور نداشتند. بعدا گفتند که آن‌ها در ساعات کنفرانس اشتباه کرده و در موقعی که ما در مجمعی بدین اهمیت جمع شده بودیم، این دو نفر به تماشای برف‌های اطراف تهران رفته بودند. اما من هنوز هم خیال می‌کنم نیم کاسه‌ای زیر این کاسه بوده است.
هر چه عدۀ ما و آمریکایی‌ها زیاد بود عدۀ روس‌ها کم بود، زیرا جز مولوتف و مارشال وروشیلف، کسی دیگر همراه استالین نبود. البته سه نفر مترجم ما جای خود داشتند. من تقریبا روبه‌روی استالین نشسته بودم. ریاست این جلسه را ما به عهده روزولت گذاشتیم و او پذیرفت. موقع شروع مذاکرات، نطق جالبی ایراد کرد و تذکر داد که این اولین بار است که شوروی‌ها و انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها دور یک میز نشسته و بدین ترتیب عضو یک خانواده شده‌اند.
برای این جلسه دستور مذاکراتی معین نشده بود و هر کدام از ما مختار بودیم در هر باره که می‌خواهیم صحبت کنیم و باید بگویم که همۀ ما خیلی صریح و بی‌پرده حرف زدیم. بعد از روزولت من صحبت کردم و تذکر دادم که این اجتماع ما، مرکز ثقل قدرتی است که تاکنون در هیچ دوره از ادوار تاریخ بشر، از حیث عظمت، سابقه نداشته است. استالین جواب داد که با اظهارات ما دربارۀ دوستی و نزدیکی سه دولت معظم کاملا موافق است، و امیدوار است که هر سه دولت بتوانند از فرصت مساعد و مناسبی که به دست آمده استفاده لازم بکنند.
سپس روزولت مذاکرات رسمی را شروع کرد و هر یک از ما به تفصیل دربارۀ نظر سه دولت در مورد صحنه‌های مختلف جنگ در اقیانوس کبیر و اروپا و آفریقا و آلمان سخن گفتیم. وقتی که در آخر کار از استالین پرسیدیم: «به نظر شما بهترین طریقۀ کمک به قوای شوروی توسط قوای مشترک آنگلوساکسون چیست؟» استالین با آنکه توضیحات مرا مفصلا شنیده بود، به سادگی گفت: «از راه ایتالیا و از راه بالکان نمی‌توان کار مفیدی صورت داد. تنها کار مفید حمله به آلمان از راه شمال فرانسه است. هیچ راه دیگری واقعا به درد نمی‌خورد.»
وقتی که بعد از مذاکرات مفصل، درصدد بحث در جزئیات امور نظامی بر آمدیم، استالین تذکر داد که چون فکر بحث در مسائل نظامی را در این جلسه نکرده، متخصصین نظامی خود را همراه نیاورده است. با این وصف مارشال وروشیلف در این باره نظرات لازم را خواهد داد. بقیۀ آن جلسۀ ما تماما صرف گفت‌وگو در این باره شد که چطور ترکیه را هر طور شده به جنگ بکشانیم.
استالین و آلمان
یکشنبه ۲۸ نوامبر، استالین ما را به شام دعوت کرد. عدۀ ما به اضافۀ مترجمین، ۹ یا ۱۰ نفر بود. بعد از شام، من استالین را کنار کشیدم و با او روی کاناپه‌ای نشستم و دو نفری، توسط مترجمین خودمان، به صحبت پرداختیم. از او پرسیدم: «خوب. بعد از اینکه فتح کردیم، به نظر شما چه اتفاق خواهد افتاد؟» استالین با سادگی مخصوصی حرف مرا استقبال کرد. ایدن را هم که در این وقت از کنار ما رد می‌شد پیش خودش نشاند. بعد گفت: «اول ببینیم بد‌ترین چیزی که ممکن است اتفاق بیفتد کدام است؟ این اتفاق این است که من یقین دارم به فاصلۀ خیلی کمی، دوباره آلمان سر بلند خواهد کرد و‌‌ همان قدرت همیشگی خودش را به دست خواهد آورد.» پرسیدم: «به نظر شما تا چند وقت بعد از جنگ؟» گفت: «تا پانزده سال. منتهی تا بیست سال.» گفتم: «این مدت کافی نیست. ما باید صلح دنیا را لااقل برای نیم قرن تأمین کنیم، اگر بنا باشد صلح فقط ده تا پانزده سال طول بکشد، ما خون این همه سرباز را بی‌جهت ریخته‌ایم.»
نقشه‌های دورۀ بعد از جنگ
صبح روز ۲۹ نوامبر، جلسۀ رؤسای ستادهای ارتش انگلستان و شوروی و آمریکا منعقد شد، بدین جهت من و روزولت و استالین جلسه‌ای نداشتیم. اما من اطلاع یافته بودم که استالین و روزولت با هم به طور خصوصی ملاقات و مذاکره کرده‌اند. برای اینکه نگذارم تصمیمی بی‌اطلاع من گرفته شود از روزولت دعوت کردم که قبل از تشکیل دومین جلسۀ سران سه دولت، با من ناهار صرف کند. اما روزولت از قبول دعوت من خودداری کرد و هریمن را پیش من فرستاد تا به من توضیح دهد که وی نمی‌خواهد استالین را به شک بیندازد که ما دو نفر علیه او با هم ساخت و پاخت داریم. من از این حرف تعجب کردم، زیرا ما بار‌ها گفته بودیم که هر سه نسبت به هم اعتماد کامل داریم. اما بعد از صرف غذا دوباره روزولت با استالین و مولوتف خلوت کرد و ظاهرا صحبت‌های خیلی مهمی رد و بدل شد. در این جلسه، روزولت و استالین نقشه‌های خود را برای بعد از جنگ شرح داده بودند. بعد‌ها فهمیدم که در این جلسه باز هم پشت سر من حرف‌هایی زده و خیلی چیز‌ها گفته بودند که قرار شده بود از من پنهان نگاه دارند.
چگونه سر به سرم گذاشتند؟
شب را همه مهمان استالین بودیم. عدۀ ما خیلی کم بود: استالین و مولوتف، روزولت، هاپکینز، هریمن، کلارک کر، من و ایدن، با مترجمین‌مان. آن شب به دفعات و دفعات به سلامتی سه دولت جام‌های خود را سر کشیدیم. وسط مذاکره الیوت روزولت پسر پرزیدنت که تازه با هواپیما وارد شده بود، در تالار را باز کرد. او هم به ما اضافه شد و بعد هم خاطرات خود را دربارۀ این مهمانی منتشر کرد. به طوری که هاپکینز در خاطرات خود می‌نویسد: آن شب استالین تصمیم گرفته بود که از راه شیطنت سر به سر من بگذارد، و من با اینکه از این موضوع بی‌خبر بودم، شوخی‌ها و متلک‌های او را با خوش‌رویی استقبال کردم، تا آن وقتی که…

code