در فرهنگهای بزرگ جهان، کم و بیش همه جا به شخصیتهایی برمیخوریم که در میان قوم خود به طنزگویی و لطیفهپردازی در پرده عبارات بلاهتآمیز شهرت دارند و مردمان در فرصتهای مناسب، کلام خود را با آوردن حکایتی از آنها میآرایند و آن را وصف حال میکنند و گاه از مشابهت آن داستان با احوال موجود در جهت اثبات مقصودی بهره میگیرند و در عین حال بر این وصف حال خندهای بیخیال میکنند و گاه نیز در محافل دوستانه، بیآنکه موضوعی در میان باشد، هرکس لطیفهای از این گونه شخصیتها به یاد داشته باشد، حکایت میکند و همگان خندهای سلامت بخش سر میدهند.
در غرب، یکی از معروفترین شخصیتهای طنزگوی، مردی است به نام «OWIGlass» یا جغد عینکی که اصلاً آلمانی است و مجموعه حکایاتی از او در اوایل قرن شانزدهم به آلمانی انتشار یافته و سپس به همه زبانهای اروپایی ترجمه شده است.
و در مشرق زمین، معروفترین این گونه شخصیتها که بسیار بودهاند، مردی است که او را با نامهای جوحی، جحا، حجا، خواجهنصرالدین و ملانصرالدین میخوانند. خندهاز عوامل مؤثر در سلامتی است. در دنیای قدیم ارسوط شاید نخستین کسی باشد که به این نکته اشاره کرده و تا به امروز همچنان حکیمان و بخردان و روانشناسان و زیستشناسان متفقاند که خنده تأثیرات شگرفی در تقویت سلامتی و دورکردن بعضی از عوامل بیماری آفرین از جمله افسردگی دارد. در مجله خواندنیهای آمریکا که به اکثر زبانهای مهم دنیا عرضه میشود، پیوسته فصلی هست با عنوان «Laughter the best medicine» یعنی خندهبهترین داروست، یا در طبع آلمانی آن با عنوان «Lachen ist gesund» یعنی خنده سلامتی است. روانشناسان امروز معتقدند کسانی که به جای رنج بردن از نامعقولیتها بر آن میخندند، به سلامتی و توفیق در کارها نزدیکترند.
بسیاری کمدینویسان جهان، اوصاف نامعقول و نامطلوب آدمی را در معرض سخره و ریشخند قراردادهاند تا مردم به آنها بخندند و با خنده از آن صفات دور شوند. کمدی نویسان بزرگ این نگاه را به خوانندگان یا بینندگان نمایشهای خود میبخشد که بتوانند به حرص و حسد و تکبر و ریاکاری و خودنمایی بنگرند و وجه نامعقولیت و ناهنجاری آن را دریابند و بر آن بخندند و ازآن دور شوند. چنان که مولیر درنمایشنامه خسیس همه خسیسان عالم را ریشخند کرده و در معرض خنده و تمسخر قرار داده است و چنان که اسکار وایلد و برناردشا مردم را بر انواع کارهای نابخردانه جامعه خنداندهاند.
خنده یکی از اعراض خاص انسان است؛ بدین معنی که در میان حیوانات، تنها انسان است که میخندد و عجیبتر آنکه انسان فقط به انسان میخندد و اگر حیوان دیگر یا چیز بیجانی او را به خنده اندازد، به علت تشبیهی است که انسان از او به خود و احوالات خود در ذهن میکند.
این عرض خاص مانند سایر اعراض خاص آدمی چون نطق و اعجاب و درک وزن و ضرب آهنگ و غیره، از تجلیّات عقل آدمی است و اگر ارسطو انسان را در منطق «حیوان ناطق» خوانده است؛ مقصود همان حیوان صاحب عقل و استدلال است که نطق بارزترین ظهور آن است.ارسطو خنده را جزئی از تعریف انسان و جزئی از فصل انسان نسبت به سایر حیوانات میداند و آن را عرض خاص خوانده است، در مقابل عرض عام مانند حرکت جسمانی که در همه حیوانات کم و بیش دیده میشود.
ارسطو علت خنده را اعجاب یا در شگفت شدن میداند و میگوید انسان میخندد، زیرا متعجب است و این تعجب از ادراک ناهماهنگی و عدم تناسب همراه با شرایط خاص حاصل میشود.
البته اعجاب های دیگری هست که ممکن است مایه لذت و شادی و احساس فتوح و اقتدار گردد. اما عامل خنده ـ چنان که گفتیم ـ تعجب خاصی است که از درک تضاد و ناهماهنگی میان واقعیت و انتظارات ذهنی ضاحک پدید میآید. و یک شرط ایجاد خنده آن است که شخص را عاطفهای چون ترس و شفقت و نگرانی و کینه و کدورت حاصل نشود؛ زیرا ما با عقل خود میخندیم و عقل است که ناهماهنگیها را درک میکند.
برای مثال ناهماهنگی میان حرکات و رفتار خشک و جدی انسان در جایی که اقتضای بیخیالی و آزادی میکند، خنده میآورد. اگر کسی با لحن عاشقانه و خیالانگیز مطلبی پیش پا افتاده را حکایت کند، موجب خنده میشود و اگر کسی ناگهان از روند طبیعی حرکت به سمت اوج سقوط کند، باز موجب خنده میشود. چنان که اگر کسی فریاد برآورد که: «ای مسلمانان، به فریادم رسید که خانهام آتش گرفت، همسرم هلاک شد و دستمالم از دست رفت»، همه را خنده میگیرد.
این خنده به علت سقوط از آتش گرفتن خانه و هلاکت همسر که امری بسیار مهم است به چیزی بیاهمیت مانند گم شدن یک دستمال ایجاد میشود و این بسیار نامعقول و غیر منتظره است. هر چه انسان هماهنگیها را بهتر درک کند، بیشتر میتواند بخندد. زیرا به همین نسبت کمترین ناهماهنگی را نیز درک میکند و به همین مناسبت گفتهاند که داشتن ذوق طنز و مطایبه نشانه هوش است.
یکی دیگر از عوامل خنده، محالهای ظاهراً قابل توجیه است و آن چنان است که امری محال بیان میشود، اما یک وجه امکانی بر آن در نظر میگیرند که در آن وجه، آن محال ممکن میشود. در فیلمهای تصویر متحرک از این شیوه برای ایجاد خنده استفاده میکنند. برای مثال یک شخصیت تصویری دارد با سرعت روی سطح پشت بامی میدود. وقتی به لبه پشت بام میرسد، باز هم همچنان به حرکت ادامه میدهد؛ چنان که گویی از خالی بودن زیر پا بیخبر است، اما ناگهان میان زمین و آسمان متوجه زیرپای خود میشود و در این حال سقوط میکند و این منظره موجب خنده میشود. زیرا نامعقول ولی قابل توجیه است.
در شوخیهای زبانی، اغلب از تضادهای کلامی بهره میگیرند. برای مثال اگر کلمهای که دارای معنی رایج و شناخته شدهای هستند، در دو سه مورد به کار برند و ناگهان در یک مورد معنای کاملاً متفاوتی را که آن کلمه داراست، اما رایج نیست به کار برند، این نیز مایه خنده است:
یک مثال ساده برای رفتن از یک معنی و کاربرد معنی دیگر این است که: شخصی گفت فلان کس پدر اقتصاد این کشور است.
و آن دیگری که مخالف بود گفت: درست است چون پدر اقتصاد را در آورده است.
و نیز گفتهاند که دو نفر در گورستانی از یکی پرسیدند گور پدر کدام یک از ما خوب است و گفت: «گور پدر هر دوتان».
در هر دو مورد فوق، کلمه با ترکیب کلام ناگهان تغییر معنی داده و مفهوم ناسزا به خود گرفته است.
گاهی در مغالطات منطقی نیز از این دوگانگی معنی بهره میگیرند. یکی از معروفترین مثالها برای مغالطه همین است که گویند:
در باز است
باز پرواز میکند
پس در پرواز میکند
و نیز مانند ضرب المثل زیر در فارسی که گویند:
دیوار موش دارد
موش گوش دارد
پس دیوار گوش دارد
در اینجا نیز اختلاف در معنی «دارد»ها است که نتیجه غلط را ایجاد میکند.
همچنین جدل نیز که مانند مغالطه از صناعت خمس یا شیوههای پنجگانه اقناع است، گاه موجب خنده و تفریح است. زیرا در جدل اغلب شخص با نامعقول بودن اندیشههای خود مواجه میشود و شنوندگان به همین نامعقولیت است که میخندند و نامعقولیت همه جا همان عدم تناسب و فقدان وحدت و ناهماهنگی و امثال این معانی است.
در جوانی یک کتاب خطی به دستم افتاد که موضوع آن لکهگیری بود و بدیهی است که موضوع لکهگیری نیازی به کلام موزون و سجع و آراستهبه صنایع ادبی ندارد، بلکه موضوع اقتضای سادگی کلام دارد؛ اما در مقدمه کتاب عبارات زیر آمده بود:
«بر ارباب بصیرت و اصحاب فطنت پوشیده نیست که البسه و اقمشه از شدت لطافت مستعد اخذ کثافت میباشد.»
و نگارنده هرکجا که این نکته را نقل کردم، مایه تفریح و خنده شد و این نیز، به سبب عدم همآهنگی بین صورت و معنی یا شکل و محتواست. مثالی دیگر آن است که شخصی با لحنی خیالانگیز و عبرت آموز بگوید:
پرده از پیش چشمانت بردار و نیک به دیده اعتبار بنگر که براتعلی باغبان میآید.
نیز مایه خنده میشود، زیرا آمدن باغبان واقعه خیالانگیز و عبرتآموزی نیست تا با چنان لحن و الفاظی حکایت شود. حتی در موسیقی نیز اگر خوانندهای مطلب روزمرّهای را مانند یک گزارش بانکی از حساب سود و زیان در دستگاه ابوعطا یا نوا و غیره بخواند، مایه خنده و مضحکه خواهد بود. اگرچه آن مطلب روزمرّه را به شعر آورده باشند. مانند بیت زیر از نگارنده:
حساب جاری ما را که هیچ سود ندارد
ببند و باز رهانم ز بند سود و زیان
بدین سان، خنده پیوسته از یک طرف با ناهماهنگی و بیتناسبی و از طرف دیگر با قدرت و سرعت ادراک ارتباط دارد. و اگر میبینیم در محاورات عامه مردم گاهی از خنده حمار سخن به میان میآید و میگویند این کار خر را نیز به خنده میآورد، اشاره به کمال بیتناسبی آن کار است که در مقام اغراق حتی حیوانی چون حمار که در میان حیوانات به کمبهرگی از درک شهرت دارد نیز آن بیتناسبی را میفهمد و در عجب میشود و از آن به خنده میآید. حکایت زیر از جامی در این باب، سرشار از طنز و مطابیه است:
خرکی را به عروسی بردند
خر بخندید و شد از قهقهه سست
گفت من رقص ندانم بسزا
مطربی نیز ندانم به درست
بهر حمالی خوانند مرا
کاب نیکو کشم، هیزم و چُست
عطار نیز در حکایات زیر، کمال بیتناسبی کار آدمیان جاهل را با خنده حمار بیان کرده است:
مگر دیوانهای میشد به راهی
سرخر دید بر پالیزگاهی
بدیشان گفت چون خر شد لگدکوب
چر است این استخوانش بر سر چوب
چنین گفتند کای پرسنده راز
برای آنکه دارد چشم بد باز
چو شد دیوانه زان معنی خبردار
بدیشان گفت کی مشتی جگرخوار
گر آنستی که این خر زنده بودی
بسی زین کار خر را خنده بودی
شما را مغز خر داده است ایام
از آن است این سر خر بسته بر دام
(عطار، اسرارنامه)
بیت زیر نیز در زبان فارسی، ضرب المثل شده است برای کاری که سخت بیتناسب است:
سیاهی بر سپیدی نقش بندد
سیاگر سرخ پوشد خر بخندد
در ادبیات مغرب، کتابهایی نوشته شده که سراسر داستان چنین دلقکان و ابله نمایان است که یکی از آنها «دونکیشوت» اثر جاودان «سروانتس» نویسنده اسپانیایی است. این کتاب به تعبیر «امرسن» یکی از آثاری است که چون نوشتههای شکسپیر و سعدی جاودانه، تازه و باطراوت است. این کتاب نشان میدهد که طنز و حکمت دلقکان در دست توانای نویسندهای بزرگ تا چه اندازه میتواند ژرف و متعالی باشد.و شاید روزی یک نویسنده بزرگ ایرانی یا ترک یا از ملیّت دیگر بتواند از ماجراهای نصرالدین کتابی منسجم و شیرین و حکمتآموز بدر آورد. البته به زبان ترکی کتابی به نام ماجراهای جحا یا جوحی که همان خواجه نصرالدین است، نوشته شده امّا ارزش و اعتبار و رواج و شهرتی نیافته است.
ادامه دارد
code
