در هشتاد و سومین دوره دانشافزایی زبان فارسی، دانشجویان خارجی از ۴۱ کشور دنیا در فرصتی یکماهه به ایران آمدند تا به قول خودشان با زبان فارسی، فرهنگ و مردم ایران بیشتر آشنا شوند.
به گزارش مجله مهر، اینجا قرار است کمی قواعد معمول دنیا را به هم بریزد. اینجا زبان بینالمللی آدمها زبان فارسی است. آنها وقتی میخواهند با آدمهای مختلف دنیا از شرق و غرب کره زمین حرف بزنند و معاشرت کنند بهجای انگلیسی، فارسی صحبت میکنند، کنارش کمی هم از لهجه زبان مادریشان به آن اضافه میکنند تا حرف زدنشان بیشازپیش شیرین به نظر برسد. طوری که میتوانید، مثلاً شعرهای مولانا و سعدی را به لهجههای روسی، انگلیسی یا پرتغالی از زبانشان بشنوید و بفهمید آدمهایی در دنیا هستند که علاقهشان به فیلسوفی مثل سهروردی آنها را به اینجا کشانده است. اینجا جایی است که آدمها به مناسبت هشتاد و سومین دوره دانشافزایی زبان فارسی از ۴۱ کشور دنیا دورهم جمع شدهاند تا به این بهانه کمی بیشتر با زبان و فرهنگ ایرانیها آشنا شوند. این دانشجوها هم مثل تمام گردشگرهای خارجی بعد از سفر به ایران یک حرف مشترک دارند آنهم اینکه ایرانی و ایرانیها از چیزی که فکر میکردند جالبتر و مهربانتر به نظر میرسند.
دوستان ایرانی؛ چاکرم!
ساعت از ۱۰ گذشته همینکه وارد محوطه دانشگاه علامه طباطبایی میشویم برای پیدا کردنشان باید خودمان را به دانشکده مدیریت و حسابداری برسانیم. نرسیده به آنجا تکوتوک بچههایی را میبینیم که لباس پوشیدنشان نشان از فرهنگ و ملیت مختلفشان دارد. آنها جزو بازماندگان افراد حاضر در کلاساند و مثل خیلی از دانشجوهای ایرانی نشستن در زیر سایه بیدهای مجنون را به نشستن روی صندلیهای کلاسهای بعضاً خستهکننده ترجیح دادهاند.
اما در کنار این اقلیت باید چند دقیقه تا پایان کلاس و آمدن بیشتر بچهها منتظر بمانیم. صبر کردنمان زیاد طول نمیکشد، آرامآرام سروکلهشان پیدا میشود، تقریباً میشود نژادهای مختلف را در میانشان پیدا کرد.
از سفید و سیاه تا چشم آبیها و چشمبادامیها. سراغ هرکدامشان که بروی، برای یادگیری زبان فارسی و آمدن به ایران دلایل خاص خودشان را داشتهاند.
کافی است فقط چند دقیقه روی نیمکت رو به روی دانشکده بنشینیم تا یکی از لهستانیها از دور صدایمان بزند: سلام بر دوستان ایرانی. عدهای هم در کنار لبخند یک سلام گرم را هم پیوست میکنند.
چاکرم! این اولین چیزی است که شنیدنش از سمت یکی از دانشجوهای اهل ترکیه توجهمان را جلب میکند. ایرانیهایی که در این مدت آنها را همراهی کردهاند، بهاندازه کافی زمان داشتهاند برای دوستی با مهمانهای خارجیشان. اسمش زکی است، چاکرم را ما یادش دادهایم برای همین هر وقت ما را میبیند، از دور داد می زند چاکرم! ما هم از گفتنش خندهمان میگیرد. یکبار سر همین خندیدن به ما شک کرد و رفت از استادش پرسید که چاکرم یکوقت حرفی بدی نباشد که ما یادش دادهایم و حالا از شنیدنش میخندیم، حالا که معنی دقیقش را فهمیده هر وقت ما را میبیند این را میگوید.
فرهنگ ایران را دوست داریم
یکی از کارهایی که ایرانیها در مواجهه با دانشجوهای مهمانشان انجام میدهند این است که با دیدن هرکدامشان شروع میکنند به حدس زدن ملیت دانشجوها. وقتی یکی از آنها از کنارمان رد میشود یکی از بچهها میگوید اینیکی از کرواسی آمده است مثل برانکو هنوز حرفش تمام نشده که دوست کُرواتمان خندهاش میگیرد و میگوید بله بله برانکو، برانکو ایوانکویچ. کمی آنطرفتر بچههای ارمنستان دورهم جمع شدهاند. سراغشان میرویم. شوشان یکی از دخترهای ارمنی است. تا می گوییم در مهر کار میکنیم بیمعطلی تلگرام گوشیاش را باز میکند و با خنده کانال خبرگزاری رانشانمان میدهد و میپرسد اینجا؟ کمی بعد وقتی از آمدنشان به ایران میپرسیم، یکی از دخترها که اسمش آشخی است، در جوابمان میگوید: ما از ارمنستان آمدیم بچههای اینجا یا ادبیات فارسی میخوانند یا ایرانشناسی. دلیلش هم این است که زبان فارسی و ایران از قدیمیترینهای دنیا هستند و خب ما هم به فرهنگ مردم ایران علاقهمند هستیم. بچههای ارمنستان میگویند حتی یادگیری زبان فارسی هم برایشان بهدشواری بقیه نیست چون زبان ارمنستان در قواعد و صرف فعل به زبان فارسی شبیه است. آنها حتی فرهنگ ایران و ارمنستان را چندان از هم جدا نمیدانند و میگویند که ارمنیهای زیادی در ایران زندگی میکنند و حتی خیابان ده متری ارامنه را هم میشناسند و در ایران به کلیسا هم سرزدهاند و این چند روز مشتاقاند تا به اصفهان بروند و از نزدیک کلیسای وانک را تماشا کنند.
فکر میکردم ایرانی ها مرا دوست نداشته باشند
بعد از استراحت بین دو کلاس رفتهرفته همه دانشجوها به سمت کلاسهایشان راهی میشوند. اما بازهم چندنفری هستند که ماندن را به رفتن ترجیح میدهند و در خنکی سایههای بید دورهم جمع میشوند و شروع میکنند به گپ زدن. به سراغ دو نفر از آنها میرویم. یکی از دانشجوها که اهل پرتغال است با کاغذ و قلم نقاشی میکشد و خودش را مشغول کرده است. در کنار نقاشی گاهی چندجملهای هم با ما حرف میزند و میگوید اهل موسیقی است و سازهای ایرانی را هم میشناسد و بعد از سفر به ایران یک سؤال بزرگ برایش ایجادشده آنهم اینکه چرا در اروپا آنقدر از ایران و ایرانیها بد میگویند درصورتیکه آنها این شکلی نیستند.جیمز از انگلیس آمده و دانشجوی شرقشناسی دانشگاه کمبریج است. میگوید در تاریخ ایران انقلاب مشروطه از همه برایش جذابتر است. او میگوید مردم کشورش سال گذشته بهواسطه مذاکرات ۱+۵ بیشتر در جریان اخبار ایران بودند در رسانههای دنیا چیزهای خوبی از ایران نمیگویند اما من قبل از سفر به ایران ترسی نداشتم چون پیش از آن چند تا از دوستانم به ایران آمده بودند و برایم تعریف کرده بودند. اما قبل از آمدن فقط میدانستم که کشورهای ما یعنی ایران و انگلیس در طول تاریخ رابطه خوبی باهم نداشتهاند و فکر میکردم شاید مردم ایران بهواسطه ملیتم با من خیلی خوب نباشند اما وقتی آمدم دیدم نه اصلاً اینطور نیست و مردم ایران خیلی مهربان هستند و با ما برخورد خوبی دارند. برای همین دوست دارم رابطه بین کشورهایمان مثل رابطه ملتهایمان خوب شود.
ما هم کلاس نرفتن را دوست داریم
اگر کمی در این جمع معاشرت داشته باشید بعد از مدتی میفهمید که میل نرفتن به کلاس نهفقط مختص دانشجوهای ایرانی که پدیده ای همهگیر در بین ملل مختلف دنیاست. همینکه در بین گپ و گفتمان با بچهها هستیم و آنها برایمان از خودشان و این روزهای ایران میگویند، یکی از مسئولان دانشگاه به
سمت ما میآید و به بچهها میگوید که اگر در کلاس حاضر نباشند و غیبتشان از سه جلسه تجاوز کند، برای مدرک پایان دورهشان به مشکل برمیخورند. این را هنوز نگفته که جیمز میگوید این اولین جلسهای است که نرفته است و تازه بعدازاین، دو جلسه دیگر هم حق غیبت کردن دارد. یکی از پسرهای گرجستانی هم میخندد و شروع میکند به انگلیسی حرف زدن و به مسئول میگوید که فارسی را خوب متوجه نمیشود. از طرفی بچههای ارمنستان هم میخندند و میگویند که آنها هم مثل بچههای ایرانی از کلاس رفتن و درس خواندن فراریاند و سر کلاسهایی که دوستش نداشته باشند خواب را ترجیح میدهند.
به پای هم پیر شوید یعنی چه؟
ژوریس یکی از دخترهای اهل روسیه است و با موبایل توی دستش بین بچهها گشت می زند و از بچههای کشورهای مختلف فیلم میگیرد. بهمحض دیدن ایرانیها به سمت ما میآید و ماجرای فیلم گرفتنهایش را برایمان تعریف میکند چه خوب شد شما را پیدا کردم! راستش این هفته عروسی یکی از صمیمیترین دوستهای من است و من متأسفانه کنارش نیستم. برای همین تصمیم گرفتم از همه ملیتهای مختلفی که اینجا هستند بخواهم به زبان کشور خودشان به دوستم ازدواجش را تبریک بگویند. من تقریباً از همه ملیتها فیلم گرفتهام جز ایران. خواستم از شما هم فیلم بگیرم شما هم به او تبریک بگویید یکی از ایرانیها جواب میدهد که ما اینجور وقتها میگوییم الهی به پای هم پیر شوید بعد هم شروع میکند به توضیح دادن که این حرف یعنی چه. هنوز حرفش را نزده که یکی از دانشجوهای فرانسوی دوباره میپرسد جانم به زبان شما یعنی چه؟ که یکی از بچهها سریع میخندد و میگوید جانم یعنی بله! که بلافاصله بعد از او یکی از بچهها اضافه میکند جانم فقط برای بله گفتنهای صمیمانه و خودمانی است. حواست باشد یکوقت سر کلاس به استاد نگویی جانم (با خنده).
لطفا به ریال ننویسید و به تومان حساب نکنید
برای بیشتر بچههای اینجا چلوکباب سلطان غذاهای ایرانی بهحساب میآید و خودشان میگویند بیشتر از غذای رستوران تعریف غذاهای خانگی مردم ایران را شنیدهاند. بعد از کلاس و ناهار حالا نوبت به استراحت میرسد تا بعد از چند ساعت رفتهرفته بچهها خودشان را برای رفتن به بازار تجریش آماده کنند. خیلیها بعد از استراحت راهی صرافی میشوند تا مقدار پولی را که احتیاج دارند تهیه کنند.
برای همین مدام میپرسند که قیمتهای بازار برای آنها به چه صورت است، چون ظاهراً واحد پول ایران آنها را حسابی به زحمت انداخته است. تا جایی که یکی از دانشجوها میگوید خریدکردن در ایران برای ما خیلی سخت است و ما را گیج میکند. اینکه همهجا قیمتها و پولها را با ریال مینویسند ولی خود مردم از تومان استفاده میکنند. همین هم باعث شده تا خیلی از کاسبها قیمتهایی که به ریال است را با ما به تومان حساب کنند. البته این روزها من تازه فهمیدم باید دقیقاً چهکار کنم، بهمحض اینکه قیمتها را به تومان میدهند من یک صفر از روی پولهایم کم میکنم تا قیمت واقعی را بفهمم.
چه طور تخفیف بگیریم؟!
ساعت از ? گذشته و حالا نوبت به خریدکردن در بازار تجریش رسیده است و طبق معمول خانمها پیشقدم هستند. بهمحض رسیدن به بازار تجریش همه دانشجوها با جمعهای دوستانه خودشان متفرق میشوند و شروع به گشتوگذار در محیط بازار میکنند و حتی چندنفری هم بهمحض دیدن گنبد امامزاده صالح به وجد میآیند و به قول خودشان به سمت مسجد روانه میشوند. مردها شروع بهعکس گرفتن میکنند و خانمها منتظرند تا چادرهای حرم را سر کنند. اما در بازار هرکدامشان با قیمت بالای جنسها مشکلدارند. یکی از پسرهای گرجی به ظرفهای مسی چشم دوخته است و به ما میگوید غیر از اینجا جای دیگری سراغ ندارید که قیمتهایش پایینتر باشد؟ همه میگویند که اینجا کارهای دستی گرانتر از جنسهای دیگر است اما خب ما دوست داریم چیزهای سنتی اینجا را بخریم. چیزهایی که در کشور خودمان پیدا نمیشود. بیشتر مغازهدارها هم می گویند که در ایران چند سالی است که برای تحریم قیمت دلار و به دنبالش قیمت همه اجناس زیاد شده است ولی خب اگر اینجوری فکر کنیم که قیمت بالای دلار باید به نفع ما گردشگرها باشد ولی نیست (با خنده)اما کمی آنطرفتر بچههای روسیه در حال خرید کردن شال و روسری هستند و برای قیمت پایینتر با مغازهدارها در حال چانهزنی هستند: کاش میشد در کلاسها یک واحد میگذاشتید درباره اینکه چگونه از فروشندههای ایرانی تخفیف بگیریم؟ آلبرت یکی از آنهاست کسی که فارسی را آنقدر سلیس صحبت میکند که همه آدمهای دور و برش را متعجب کرده، یکی از رهگذرها از او میپرسد که چه طور آنقدر فارسی را خوب صحبت میکند کی گفته من خارجیام؟ من بچه ایرانم. واقعاً فکر کردید خارجیام؟ اما طرف مقابلش از این حرف او قانع نمیشود و میگوید دیده که او را آلبرت صدا میزنند. آلبرت نیستم که اللهوردی هستم (با خنده) تا جایی که سربهسر گذاشتنهای آلبرت زیاد طول نمیکشد و آخرسر مجبور است که به روس بودن خودش اعتراف کند.
برگشتید، به دنیا بگویید ما شبیه داعش نیستیم
وقتی از تکتک دانشجوها میپرسیم که چه چیزهایی در ایران در این مدت برایشان ناخوشایند بوده است خیلیهایشان به همان مشکل همیشگی اعتراف میکنند من هیچوقت دوست ندارم در ایران رانندگی کنم چون رانندگی ایرانیها خیلی عجیب و ترسناک است. مشکل دیگرم هم مثل خیلی از خارجیها تعارف است. اینکه نمیدانم چه موقع دارید راستش را می گویید چه موقع واقعاً تعارف میکنید. اما دراینبین یکی از بچههای ارمنی میگوید یک مشکل دیگری که ما در طول اینیک ماه داشتیم این بود که هر وقت هر جا میرفتیم همه مردم نگاهمان میکردند آنقدر که از نگاه کردن زیادشان احساس خجالت میکردیم.
ساعت از هشت ونیم گذشته همه دانشجوها در میدان تجریش جمع شدهاند تا سوار اتوبوسهایشان شوند و به خوابگاه بروند. مردم در بین شلوغیهای تجریش بهمحض دیدن تجمع مهمانان خارجی مکث میکنند و طبق حرف آشخی شروع میکنند به نگاه کردن و لبخند زدن تا جایی که وقتی میگوییم آنها شاید این حجم از نگاه کردن را دوست نداشته باشند، یکی از رهگذرهای ایرانی میگوید ما که زبانشان را نمیفهمیم ولی شما از طرف ما بگویید ما که نشد خارج بیاییم. حالا فرصتی شده خارج آمده پیش ما، برای همین نگاه کردنهایمان را به دل نگیرید. ما وقتی زبان مهمانهایمان را بلد نباشیم، با نگاه و خندههایمان خوشآمد میگوییم. بگویید اگر رفتند کشورشان از ما خوب بگویند، نترسند ما شبیه داعش نیستیم! تا جایی که این حرف او بیجواب نمیماند و یکی از دانشجوها میگوید اما ما زبان میزبانهایمان را بلدیم، رفتیم تعریف میکنیم که ایرانیها چه قدر مهربان بودند حتی با نگاههایشان!
رویا سادات هاشمی
code