شناسهٔ خبر: 14932182 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: کافه‌سینما | لینک خبر

موهای طلایی رابرت ردفورد، زیر لحاف سنگین کمونیسم دهه بسته و انحصاری 1360 و مردان سبیل کلفت/ مقاله مفصل امیر قادری، برای همه روی جلدهای ماهنامه سینمایی "فیلم"، در طول سال‌ها: نیش و نوش

صاحب‌خبر -

کافه سینما-امیر قادری: این یادداشت را برای شماره سی سالگی ماهنامه فیلم نوشتم، به بهانه تصاویر روی جلدهایش. حالا که دوباره می‌خوانم‌اش، بعد از چهار سال، بیشتر حال و هوای انتقادی دارد، اما به اندازه به نظرم "عشق" دارد، و خاطراتی از همه این سال‌های در کنار هم بودن، چه به عنوان مخاطب، و چند سالی هم در مقام نویسنده. بعد بحث‌های اخیر، به نظرم رسید انتشار دوباره‌اش در کافه سینما خالی از لطف نیست، با عکسی که خودم از روی جلد محبوب‌ام در همه این سال‌ها گرفتم. در اینرنت پیدایش نکردم، اما خوشبختانه، در سفر و خانه پدری بودم، پس سر صبح رفتم سراغ مجله‌های قدیمی، در کتابخانه کودکی، و از خود همان شماره مجله عکاسی کردم و این جا گذاشتم، اریجینال. در میانه بحث‌های روزهای اخیر، این چیزی بود که من داشتم.
حالا متن کامل مقاله را بخوانید:
 

پیش از سکانس انفجار آخر فیلم زابریسکی پوینت
امير قادري: اولین روی جلدی که یادم هست ویژة نوروز 1364 است. 31 سال پیش. یازده سالم بود و نخستین ماهنامه فیلمی بود که می‌دیدم. با جمشید مشایخی که تفنگ دستش گرفته در فیلم آوار. من اما کلا برایم مقاله‌‌ای از آن شماره جالب بود که درباره توشیرو میفونه بود. (آن چه در این مقاله می‌خوانید، همه‌اش از خاطرات است. یعنی نرفته‌ام چک کنم ببینم چنین مقاله‌ای توی آن شماره بوده یا نه. همان چیزی که یادم هست. همان چیزی که از دیدن روی جلد آن شماره مجله، یادم می‌آید. شاید یکی دو شماره جا به جا بود!) بعد از همان اولین شماره‌ای که مجله را دیدم، شروع کردم به خریدنش. ده-یازده سالم بود و به نظرم رسید اگر شماره‌های قبلش را هم می‌دیدم می‌خریدم، اما به تورم نخورده بود، در بهشت‌آسا‌ترین جایی که آن‌ سال‌ها می‌شناختم: پیش‌خوان دکه‌های مطبوعات. جایی کنار مجله «دانستنی‌ها» و مجله «ماشین»، که نشریه‌های محبوبم بودند. عادت کرده بودم در فضای رسمی، چیزی از «فیلم‌های خوب»، نخوانم. فیلم‌های خوب جای‌شان یا در خاطرات پدر بود یا آگهی‌های داخل روزنامه‌هایی که توی زیرزمین پیدا کرده بودم؛ با این‌که سینما را بیش‌تر از یافته‌های علمی و اتومبیل‌ها دوست داشتم. این شد «کودکی».

- خاطره‌ام از روی جلد باقی مجله‌ «فیلم»‌های آن روزها، هم از همین مسیر می‌آمد. کدامش روی جلد عمر شریف داشت، یا نداشت. این که توی کدام‌شان اسمی یا قابی از فیلم‌های کلاسیک آمریکایی آمده بود. که به‌ندرت پیش می‌آمد. به همین خاطر روی جلد بعدی که الان که نگاه می‌کنم، نظرم را جلب کرده، امیروی فیلم دونده است. چون احمد امینی داخلش درباره شاهین مالت نوشته بود. موضوع این شماره که مطرح شد؛ اصلا چیزی که به ذهنم رسید این بود که چطور می‌شود ارزش‌یابی روی جلد را، از آن چه داخل مجله چاپ شده جدا کرد. هر چند که به هر حال، در آن روزگار بسته و خاكستري دهه 1360 (هر چند متوجه هستم که چرا این دهه، حالا بهشت گم‌شدة خیلی‌هاست) گذشته از تماشای عکس همفری بوگارت و پیتر لور و سیدنی گرین‌استریت (مری آستور بود یا نبود؟) بالای آن نقد، تماشای چهره امیروی شاداب که با صورتی خندان بر روی آب می‌کوبید، هم غنیمتی بود. آن هم در میان روی جلدهای دیگر، علی نصیریان (که چهره آنتی‌پاتیک‌اش، انگ آن دهه و سریالش بود: سربداران!)، ایرج راد به نقش ناصرالدین‌شاه و سریال بلغارستانی اسپاروخان! پس این شد «شادابی».

- روی جلد شماره 32 هم برایم جالب بود. اول این که ویژه‌نامه بود با ورق‌های بیش‌تر (که آن سال‌ها همین‌ خیلی جذاب بود)؛ و بعد این که یک شورلت کاماروی در حال پرواز داشت از فیلم زنگ‌ها. بعدا فیلم را به خاطر همان کامارو در تلویزیون دیدم که خوشم نیامد. چندان ربطی به آن عکس نداشت. و بعد بیژن امکانیان روی جلد شماره عید همان سال، که هم رنگ آبی‌اش تازه‌تر بود و هم چهره امکانیان، که اولین تصویر درشت یک جوان روی جلد مجله بود. هر چند پر از مو و در قامت یک معتاد. آن ریش و موهای بلند، شبیه جوان‌های یک دهه قبل از خودش بود. شاید به خاطر همین اصلا آمده بود روی جلد!

- روی جلدهای بعدی، باز به سنت آن سال‌ها، وحشتناک بودند. جهانگیر الماسی با سر و روی گل آلود در بیابان (شماره 36) و سوسن تسلیمی با لباس یک روستایی که زیر باران در مادیان دارد فریاد می‌کشد (شماره 37). دنبال یک رنگ، یک حرکت، یک صورت زیبا می‌گشتیم که نبود. همه چیز کوچک و جمع‌وجور و کَل‌وکثیف. حتی وقتی آن یک صفحه‌ی پانتئون فیلم‌سازهای اندرو ساریس به ترجمه هوشنگ طاهری، در شماره 40 چاپ شد و به اندازه چند تا اسم پشت سر هم در یک صفحه، فرصت بردن اسم فیلمسازهای بزرگ تاریخ سینما آمد؛ اما روی جلد باز مجید مجیدی حیرت‌زده بود در فیلم بایکوت.

- اولین روی جلد با طراحی پیچیده و شیک‌تر از همیشه (جوری که تصویری از یک مرد با سبیل کلفت در مرکز کادر نباشد) مربوط می‌شود به شماره 46، اولین شماره ویژه جشنواره فجر، با طرح زمینه خاکستری و عکس‌ها که کوچک، کوچک کنار هم آمده بودند: خاتمی، بهشتی، انوار و کیارستمی، کسانی که به حال و هوای سینمای آن سال‌ها را داشتند شکل می‌دادند. با چهره کیارستمی با عینک سیاه که سالیان بعد، شمایل آن مکتب شد. با دو قاب کوچک از اجاره‌نشین‌ها که ربط چندانی به آن حال‌وهوا نداشت: عزت‌الله انتظامی و اکبر عبدی. برای من این خوشگل‌ترین روی جلد ماهنامه فیلم بود تا آن روز. پس این شد: «خوشگلی».

- از روی جلد شماره نوروز 48، آن طرح‌های گل‌گلی یادم مانده و این که نخستین شماره‌ای بود که در آن مطلبی از پرویز دوایی خواندم. بهاریه‌ای بود که قلب مرا با خودش برد. با خاطره‌ی پرده‌ها و نقل‌ها و رنگ‌ها و ترمه‌های عید سال‌های دور. نخستین ملاقات‌ها بود و هنوز زیاد از روی‌اش ننوشته بودند و مانده بود که نمونه‌های قلابی این جور نوشتن، از لطف نگاه اریژینال بدزدند. اما پس از این هم، باز تا مدت‌ها خبری نبود. همان آدم‌های سبیلوی عصبانی بودند در ناخدا خورشید و شیر سنگی و تحفه‌ها که روی جلد جولان می‌دادند. فقط نمی‌دانم شماره 57 بود یا 58 که در صفحه نقد خوانندگان، یک خواننده عزیزی از نویسنده این بخش، مشخصات فیلم نیش جرج روی هیل را پرسیده بود، که همین باعث شد تصویر رابرت ردفورد و رابرت شاو در این صفحه بیاید با شرح کامل مشخصات فیلم؛ نویسنده: دیوید اس وارد، مدیر فیلمبرداری رابرت سرتیس، موسیقی: ماروین هاملیش، بازیگران: پل نیومن...، تا که برسیم به شماره 59: میکله پلاچیدو در فونتامارا. این نخستین بار بود که عوض انتشار شماره‌‌هایی که بخش اصلی‌شان را اخبار سینمای ایران و نقد فیلم تشکیل می‌دادند، چند مطلب تئوریک با زمینه تاریخ سینما منتشر می‌شد. رنگ مشکی روی جلد هم تصویر پلاچیدو را جدی‌تر و تماشایی‌تر از همیشه جلوه می‌داد؛ و میزگرد منتقدان مجله «مووی» درباره باراباس ریچارد فلیشر. یان کامرون و بقیه. مشکل جلد مشکی ولی این بود که زود لک می‌افتاد و تا خوردگی‌اش دیده می‌شد و بعضی جاهایش خیلی زود به سفیدی می‌زد. (این اولین روی جلدی بود که همین حالا به فکرم رسید، از توی سایت مجله، با راست کلیک، بازش کنم و تصویر بزرگش را سیو کنم، که دیدم همین بلا که مدام نگران بودم، سر مجله‌ام بیاید، سر نسخه‌ای هم که اسکن شده، آمده). این شد: «جدیت».

- از طرح آیدین آغداشلو برای جلد شماره 61 می‌دانم خیلی‌ها یاد خواهند کرد. با آن اورکت روی دیوار و طرحی که مدام تکرار می‌شد. سال‌هایی بود که ارشاد می‌خواست آندری تارکوفسکی را به ما بباوراند، نه به عنوان یک عقیده شخصی، که به عنوان آلترناتیو سفارشی سینمای جریان اصلی. پس اسم کتاب روی میز این طرح روی جلد هم تارکوفسکی بود، که به چرخه تکراری افسرده‌کننده توی تصویر، و آن اورکت ارتشی رنگ و رو رفته می‌آمد. اما چه خوش‌مان بیاید یا نه، از آن اورکت، نمی‌شد چشم برداشت. اصالت داشت و واقعیتی از پوشش و عقیده یک دو نسل جوان‌های آن سال‌ها بود. و هر چیزی که واقعی باشد، شایسته توجه است رفقا. پس این شد: «واقعیت».

- اصلا از این به بعد بود که مسعود مهرابی و هوشنگ گلمکانی و عباس یاری، دادند برای روی جلدهای ویژه ماهنامه فیلم، طرح بکشند. این‌ شماره‌ها، که از این به بعد، بخش اصلی روی جلدهای مورد علاقه‌ی من از ماهنامه فیلم را – تا اطلاع ثانوی - تشکیل می‌دادند تنها شماره‌هایی بودند که وقت خریدن (بر خلاف روی جلدهای پر از برگ‌های پاییزی و چهره‌های دژم و آدم‌های درمانده و معتاد)، از طرف آگهی پشت جلد، لوله‌شان نمی‌کردم، و اگر دوستی، آشنایی، همکلاسی‌، کسی را می‌دیدم، به‌اش نشان هم می‌دادم. بعدی این قبیل روی جلدها، به بهانه جشنواره فجر بعدی منتشر شد با امضای «آیدین»، که پر طاوسی بود زیبا، درون یک حلقه نگاتیو. با تاش‌هایی خوش رنگ و اسم مجله، که طلایی رنگ نوشته شده بود. زیبا بود واقعا. این «زیبایی» بود. 

- از شماره‌های بعدی اگر خاطره خوبی هست، به خاطر مطالب‌شان هست تا روی جلدشان که دل خوشی از هیچ کدام‌شان نداشتم. مثلا مطلبی که به خاطر مرگ سرجو لئونه نوشته شده بود در شماره 79 بود یا 80؟ کلا دو صفحه بود. و مطلب «يك رویای دم صبح» شماره عید سال 1368، و بهاریه مهدی سحابی عید سال 1369. (درباره بشکن زدن‌اش مثل بچه‌های «وست ساید» نوشته بود). هر چند این دوره شصت تا صد ماهنامه فیلم در اواخر دهه 1360، دوره محبوبم نبود. چهره ترسیده‌ی شاهد احمدلو با باکس سیگار مارلبروی توی دستش در شماره 96 از معدود چیزهایی است که با بقیه روی جلدها فرق داشت، و باز شماره ویژه بود. اما چند شماره دیگر هم باید می‌گذشت تا می‌رسیدیم به شماره 100. پر از مقاله‌های نوستالژیک، که به اندازه همه آن چه از شماره‌های قبل و بعد می‌توانم بنویسم، از این شماره، متن و طرح و ایده یادم مانده. همان لحظه‌ی شگفت‌انگیز واقعیت. وقتی یک نسل از آدم‌ها، فرصت پیدا می‌کنند تا آرزوها و خاطرات‌شان را در شفاف‌ترین و خالص‌ترین شکل ممکن، با دیگران در میان بگذارند. شماره 100 برای من، به خصوص مقاله «یادت هست...؟» هوشنگ گلمکانی است، اما خیلی چیزهای دیگر هم داشت که بخشی از دنیای یک نوجوان شانزده-هفده ساله شد. آن جاهایی‌اش را که دوست دارم، کلمه به کلمه‌اش را از برم. در چنین شرایطی چطور می‌توانم کیفیت طرح روی جلد را، از این رویاها و خاطره‌ها و غم و حسرت اصیل و غریبی که در این شماره متراکم بود، جدا کنم؟ این شد: «خاطره».

- سه شماره بعد، ماهنامه فیلم، یک روی جلد داشت که طرح بود و از جمله طرح‌های با امضای آیدین نبود. نشانه‌های هنر پاپ را می‌شد تویش دید. (وای خدا، دنیا چه قدر می‌تواند عوض شود. حتی از طریق روی جلد نشریه‌های آن سال‌ها.) پرونده ملودرام منتشر شده بود (که خلاصه‌ی داستان تقلید زندگی و نوشته بر باد داگلاس سیرک را مدام می‌خواندم، به خصوص آن جا که نوشته بود آخر فیلم، دوروتی مالون دارد با ماکت چاه نفت‌ روی میز بازی می‌کند) و طرح روی جلد، مردی بود که یک تکه مقوا، جلوی صورتش گرفته بود و جای چشم و چانه‌اش خالی بود و آن چانه، با ریش نیم تراشیده، همه‌ی این سال‌ها یادم مانده. طرح، شیک‌ بود. این شد: «شیک»‌ای. کاری از هومن مرتضوی. این چانه به نظرم متعلق به همان آدم پشت پروانه روی جلد شماره 231 هم بود، که بیش‌تر از این دیده می‌شد، ولی باز به هر حال، چهره‌اش پوشیده بود. (یک بار با مسعود مهرابی درباره این جلد حرف زدیم، و او که این جلدها را مثل من خیلی دوست داشت، و به نظرم توضیح داد که آن آقا کی بود و آدم‌روی این دو جلد، یکی بودند یا نه، یا توضیح نداد... الان خاطرم نیست.)

- از این به بعد مجله جذاب‌تر و پرورق‌تر شد. روی جلدها متنوع‌تر بود. بخش خارجی بیش‌تر شد. دوره سازندگی بعد از جنگ داشت تاثیر خودش را می‌گذاشت. عروس اکران شده بود. دان سیگل و دیوید لین مرده بودند و به همین خاطر متن‌هایی درباره‌شان در مجله منتشر شد: «کاشفان فرانسوی من، خوش سلیقه‌اند». مجله بهتر و متنوع‌تر شده بود، اما روی جلدش همانی بود که بود. دوره مورد علاقه من در تاریخ ماهنامه فیلم. ولی قیافه‌ها و رنگ‌های روی جلد همان‌ها بودند. فقط مثلا جای محرم زینال‌زاده را جهان‌بخش سلطانی گرفته بود. برویم تا شماره 171، نوروز 1374، که برای اولین بار در تاریخ مجله، تیتر و فهرست مطالب داخل مجله، از تصویر روی جلد، حجم بیش‌تری داشت. رنگ زمینه قشنگ بود، بنفش، چهره ابوالفضل پورعرب، با قیافه باقی آدم‌های روی جلد تا آن روز فرق داشت و پرونده فیلم آوای موسیقی (اشک‌ها و لبخندها) در همین شماره منتشر شد. یک «اولین بار» دیگر. با تصویری از بچه‌های توی اتاق سفید و پر از ملافه و پرده‌ی ماریا.

- اتفاق اصلی اما پنج شماره بعد افتاد. چهره بزرگ رابرت ردفورد با موهای طلایی‌اش، روی جلد! فکرش را بکنید! بعد همه آن تصاویر مردها و سبیل‌ها و آدم‌های زمین‌گیر و صورت‌های عرق کرده و برگ‌های خزان زده! این تصویر روی جلد شماره 176 البته پشت دوربین نشانش می‌داد، که یعنی این ردفورد کارگردان است و نه آقای ستاره! ولی کور خوانده بودند. ستاره، ستاره است. ببینید همه آن تصاویری که عکاس‌های پارامونت از ردفورد، وقتی بهترین چهره را داشت سر صحنه سه روز کندور گرفته‌اند. و آن وقت‌ها دور از چشم ایدئولوگ‌ها و ممیزها و طرح‌های روی جلد مجله فیلم، جای دیگری نگاه‌شان می‌کردیم. می‌شود برای این مقاله، تصویر همین روی جلد را چاپ کنید؟ این هم از: «ستاره»

- این عکس اما – برخلاف آن چه فکرش را می‌کردیم - آغاز یک دوره تازه در مجله نبود. جز یکی دو روی جلد خاص، از جمله برای صد سالگی سینما، باز تصویر بانی چاو و پیرمرد فیلم گبه و بچه‌ی کیسه برنج را داشتیم. از فیلم هفت دیوید فینچر روی جلد شماره 204 هم بدترکیب‌ترین قاب مورگان فریمن انتخاب شده بود. اما روی جلدها رنگ گرفته بودند. قرمز داشتیم، سبز داشتیم، آبی داشتیم. به کمک برنامه‌های کامپیوتری، عکس‌ها کج و راست و محو می‌شدند. اما سوژه‌ها، همان بودند که بودند. شماره 209 با تصویر بزرگ ابر و آفتاب محمود کلاری، و تصاویر کوچکی از الیا کازان و جان بورمن و کوروساوا و بیلی وایلدر البته بهترین‌شان بود. از معدود مواردی که جلد مجله را لوله نمی‌کردیم. چون نه فقط در سوژه، که در اجرا هم خوب و منظم درآمده بود. و این «نظم» بود. برعکس شماره 235، با تصویری از استیو مک‌کویین که بین سیم‌های خاردار گیر کرده (بعد از عمری تصویر مک‌کویین روی جلد، ولی این طور زمین خورده و زخمی و له و لورده؟)، و می‌توانست روی جلد دلپذیری از كار دربیاید، اما عکس‌های گرد روی جلد، ترکیب را به هم ریخته بودند و به خوشگلی مربع‌های شماره 209 نبودند. 

- پس از آن باز با رنگ سر و کار داشتیم و چاپ براق روی جلد و بازی‌های نرم‌افزاری روی عکس‌ها، تا شماره 250 که تصویری بود از بهشت از آن تو، و بهروز وثوقی گوزن‌ها روی یک زمینه سبز خوش رنگ، که اولین مقاله‌ام هم توی همین شماره چاپ شد. و از آن بهتر، تصویر روی جلد شماره بعد بود؛ یکی از بهترین روی جلدهای مجله تا به حال، تصویر بزرگ رویا نونهالی در فیلم صنم. که همه چیزش درست بود. زاویه‌ی چهره، رنگ، و دو مربع قسمت بالایی جلد. سال 1379 بود. همه چیز در جامعه داشت عوض می‌شد و تغییر می‌کرد و در امتدادش روی جلد مجله فیلم. شانس آوردم که آن سال‌ها از راه رسیدم و اگر جز این بود، نمی‌توانستم تصویر خندان الکس دل‌پیرو را روی جلد مجله در شماره ویژه آبان همان سال بیاورم. که به خاطر مقاله‌ای که برای بازی ایتالیا و هلند نوشته بودم، کنارش تیتر من چاپ شده بود: «پروردگارا دل‌پیرو را به تو می‌سپارم!» فکرش را بکنید از کجا به کجا رسیده بودیم. پهلویش البته تصویری بود از بوی کافور عطر یاس، که شخصیت اصلی فیلم (با بازی بهمن فرمان‌آرا) را انگار در لحظه‌های دم مرگ نشان می‌داد؛ اما لبخند الکس، و دعای کنارش، تاثیرش را می‌گذاشت. پسر کوچک، پس از همه آن سال‌‌ها، از کنار تصاویر مردان سبیلوی خشن عرق کرده‌ی غمگین عصبانی گذشته بود و موفق شده بود آن تصویر خندان را کنار مرد محتضر با آن تیتر، منتشر کند. این یعنی: «امید».

- به سنت سینمای آن سال‌ها، جوان‌ها روی جلد مجله هم آمده بودند، اما نه جوری که تاثیر بگذارند. روی جلدها، آن قدر که اجتماع تغییر کرده بودند، متفاوت نشده بودند. داخل مجله چرا. ولی روی جلدها نه. به سنت گذشته، روی جلد شماره‌های ویژه، سالگرد بیستمین سال و 300، قشنگ بودند ولی سلیقه من، باقی روی جلدها نبود. اگر هم تصویر ستاره‌ی‌ جوانی قرار بود چاپ شود، یا مریض بود روی تخت بیمارستان، یا توی برف گیر افتاده بود، یا داشت درد می‌کشید... سنت تصویر گرفتن از بازیگرهای مشهور بنا به موضوعی خاص برای روی جلد هم، از محمدرضا فروتن بلیت به دست، در روی جلد شماره 312، ویژه جشنواره فجر، آغاز شد و بعدا با تصویر سینما پارادیزو وار هدیه تهرانی و عزت‌الله انتظامی ادامه پیدا کرد. اما علاقه خاصی از/به‌شان ندارم. به خصوص که بعدا کار به دستکش آشپزخانه و جارو و نردبان رسید. (از طعنه زدن متنفرم. امیدوارم معلوم باشد که مستقیم دارم حرفم را می‌زنم.) روی جلد مورد علاقه‌ام در این سال‌ها، یکی به مناسبت مرگ مارلون براندو بود، که تصویر بزرگ‌منشانه و مناسب و موثری انتخاب شده و رنگ قرمز پرده‌ی کناری، به زمینه سیاه باقی عکس می‌آمد. و دیگری شماره 354 با تصاویری از وودی آلن، امیتاب بچن و پالین کیل روی زمینه سفید. این شد: «وقار».


- برای باقی شماره‌ها نکته قابل ذکری ندارم. تا برسیم به روی جلد شماره 436، که رسما ازش متنفرم. تصویر زشتی از رضا عطاران با موی کم و ریش بلند که رویش تیتر خورده: «تخمه شکستن را بیش‌تر از کارهای سخت دوست دارم»! پس این شد؟ قرار بود از تصویر همه آن مردان عصبانی عرق کرده‌ی ریش و سبیل تاب داده‌ی با صورت‌های پر از فریاد (که کودکی‌ و نوجوانی‌مان را پر کرده بود و همه سعی‌مان را کردیم تا از زیر آن لحاف سنگین بیرون بیاییم)، برسیم به تخمه شکستن؟ ما عاشق موهای طلایی رابرت ردفورد سه روز کندور باقی ماندیم؛ اما آن آدم‌های متعهد سبیلوی عصبانی در بیابان‌های داغ لم یزرع روی جلد مجله، عوض آن کارهای سخت، به تخمه شکستن رسیده بودند؟ حداقل هر کدام‌مان سر جای خودمان می‌ماندیم. این که نشد...

- ولی قرار نبود آخرش این قدر تلخ شود. اگر این مقاله درباره مطالب مجله در طول این سال‌ها بود و نه طرح‌های روی جلد، نکته‌های مثبتش خیلی بیشتر از این می‌شد. جلد به جلد آمدم جلو تا رسیدیم به این جا. و خب همه‌اش هم این نبود. دارم به آن «کودکی»، «شادابی»، «واقعیت»، «شیک بودن»، «ستارگی»، «جدیت»، «نظم»، «وقار»، «خاطرات»، «امید» و «بزرگ‌منشي»‌ای فکر می‌کنم که در همه این سال‌ها، بخشی از این مجله، دنیای ما و... تصاویر روی جلدش را تشکیل داد. قوت قلبی برای در همه‌ی این سال‌ها برای بیرون آمدن از زیر آن لحاف سنگین.

- ...هر چه بود در کنار هم تغییر کردیم. در کنار هم بزرگ شدیم. (این مقاله تقدیم می‌شود به آن روی جلد مجله که طراحی شد، اما چاپ نشد. وقتی پرونده‌ای برای سام پکین‌پا درآوردیم، و قرار بود روی جلد این شماره، تصویری از سام خونین، سام یاغی، سام احساساتی باشد، و جایش عکس محمدرضا فروتن چاپ شد. بعد یادم هست، آن جلد چاپ نشده‌ی با صورت آقای پکین‌پا را، هوشنگ گلمكاني برای خودش برداشت و تا مدت‌ها بالای سر مانیتورش به ديوار زده بود. بروم ببینم هنوز آن جا هست یا نه...)

امیر قادری

شهریور 1395

بازچاپ مقاله چهار سال پیش ماهنامه فیلم، در کافه سینما