يزدان مرادي
ساعت چهار صبح است اما لحظه شماري براي ورود «دختري تاريخساز» به كشور، خواب را از چشمان دهها نفري كه در سالن پروازهاي ورودي فرودگاه امام جمع شدهاند، ربوده. صداي موزيك در سالن طنينانداز است و جمعيت، پرچمهاي كوچك ايران را همزمان با اوج و فرود موسيقي در هوا تكان ميدهد. خبرنگارها و عكاسان همهچيز را ثبت ميكنند و دوربينهايشان را در جاي مناسب قرار ميدهند. سهم دختران نوجوان در اين استقبال، بيش از همه در چشم ميزند. خوشحالند و فريادهاي «باغيرت باغيرت»شان هر از چندگاهي فضاي سالن را پر ميكند. چشم به آن سوي ديوار شيشهاي سالن دوختهاند و نام «كيميا عليزاده»، دختر 18 سالهاي را فرياد ميزنند كه چندي پيش، نخستين مدال تاريخ ورزش زنان ايران در المپيك را از آن كشورش كرد. در بين جمعيت، زن و مردي جوان همراه پسر نوجوانشان، آراسته و با لباسهاي شيك، در كانون توجهند. همه دوست دارند با لبخند ناتمام آنها سلفي بگيرند. آنها خانواده كيميا هستند كه براي ديدن دوباره او لحظه شماري ميكنند. پدر، پرچم كوچكي از ايران در دست دارد اما مادر، وقتي به آنسوي سالن ميرود، روي صندليها مينشيند و به بالاي پلهها خيره ميشود؛ دخترش از آنجا خواهد آمد. كيان، برادر 14 ساله كيميا نيز كت آبي به تن كرده و با لبخند، هرجا كه پدر باشد، هست. مسوولان فرودگاه، پله برقي را از كار انداختهاند تا تعدادي از استقبالكنندهها بتوانند روي آن بايستند و بهتر آنسوي ديوار شيشهاي را ببينند. بنرهاي تبريك، با تصوير بزرگي از كيميا در سالن نصب شده، روي يكي از آنها نوشته شده: «بازگشت پيروزمندانه تنها بانوي مدال آور المپيك...» ناگهان جيغ و هورا به هوا بلند ميشود و جمعيت بيامان تشويق ميكند. مادر از جا بلند ميشود و چشمانش از برق، روشن ميشود. صداي شاتر عكاسان لحظهاي قطع نميشود. به يكباره به سمت پايين پلهها هجوم ميآورند. يك نفر آنجا ايستاده تا جلوتر نيايند «كيميا عليزاده مدال برنزش را بر گردن انداخته و از پلهها پايين ميآيد. با هر گامي كه بر ميدارد، صداي تشويق جمعيت بلندتر ميشود و صداي شاتر دوربين عكاسان بيامان ميآيد». يكي از مسوولان دستهاي گل در گردن كيميا مياندازد. دختر ميخندد، تعدادي از خبرنگاران تلويزيون سراغش ميروند و در بحبوحه تشويقها و پخش موسيقي، سوالاتي از او ميپرسند كه به سختي شنيده ميشود. كيميا اما به خبرنگار «اعتماد» ميگويد: «از رنگ مدالم راضي نيستم، با وجود مصدوميتهايي كه داشتم اما انتظارم از خودم اين بود كه طلا بگيرم اما باز هم خدا را شاكرم از اين موفقيتي كه به دست آمد». هنوز پدر و مادرش را نديده، آنها پشت سر عكاسها و مسوولان ماندهاند. كيان، زودتر از همه خود را به خواهرش ميرساند و او را در آغوش ميگيرد. ثانيهاي بعد، چشمان مادر در قاب نگاه دختر مينشيند. پدر دورتر ايستاده. چند بار دخترش را صدا ميزند، او نميشنود. سرانجام، آخرين عكاس را كنار ميزند و همزمان با چرخش نگاه دخترش، او را در آغوش ميكشد. خم ميشود تا دستان او را ببوسد اما كيميا مانع ميشود. صداي تشويق در سالن بلند است. كيميا ميگويد «خوشحالم براي دخترانمان. اميدوارم اين مدال، شروعي باشد براي موفقيت آنها در عرصههاي مختلف» و هدفش را «كسب مدال طلاي المپيك آينده» اعلام ميكند. پس از مدتي، به سختي از ميان جمعيت عبور ميكند، در آخرين لحظه، هنگام خروج از سالن و قبل از رفتن به خانه به «اعتماد» ميگويد: براي حرفهايم تيتر بزنيد: «خيلي زياد سختي كشيدم».
در خانه كيميا چه ميگذرد؟
تابلويي زيبا از لبخند يك دختر، نخستين تصويري است كه به محض باز شدن در خانه در چشم مينشيند. دختر، لباس ورزشي به تن دارد و به دوربين خيره شده، دست چپش را طوري بالا آورده كه انگار ميخواهد به ساعت مچياش نگاه كند اما لحظهاي چشم از دوربين برنميدارد. اين عكس، قبل از تاريخسازياش از او گرفته شده. هركه وارد خانه ميشود، نخست آن را ميبيند، ثانيهاي خود را در چشم دختر مييابد و با لبخند او ميخندد اما در چرخشي كوتاه، نگاهش به امضاي او زير جملهاي كوتاه ميافتد، دختر با خط خود نوشته: «دعا كنيد سربلند شويم، كيميا عليزاده.» چند روز پيش، وقتي ساعت 4 صبح، ايران بيدار بود، كيمياي 18 ساله، مدال برنز مسابقات تكواندوي المپيك ريو را از آن خود كرد تا نخستين مدالآور تاريخ ورزش زنان ايران در اين مسابقات باشد. در ثانيههاي پاياني آخرين مسابقه، مجري شبكه ورزش با خوشحالي فرياد ميزد: «فقط دو ثانيه، يك ثانيه... و تمام، تمام ميشه، تبريك ميگم به شما مردم عزيز كشورمان، كسب مدال ارزشمند كيميا عليزاده را.»
ساعاتي كوتاه پس از تاريخسازي كيميا عليزاده، خيابان نيك دهقان در كرج با بنر بزرگي از تصوير او همراه شده. كيميا در اين بنر، مدالش را بالا آورده و ميخندد. رنگهاي پرچم ايران نيز طوري در تصوير گنجانده شده كه متن اداري تبريك را از خشكي درآورده. عابران پياده و رانندهها وقتي از كنار بلنداي آن عبور ميكنند، نام صاحبش را بر زبان ميآورند «اين كيميا عليزاده، ديروز صبح مدال گرفته، خونش چند خيابان اونطرفتره.»
خيابان بهار، در چند قدمي خانه كيميا عليزاده، از بنرهاي تبريك پر است. كيميا در يكي از آنها، پرچم ايران به دست دارد و دور افتخار ميزند و در ديگري لبخند به لبش نشسته. زني ميانسال از كنار يكي از آنها رد ميشود؛ شبيه معلمهاست، نور خورشيد در شيشه عينكش جاري شده «آن روز صبح، مسابقه را ميديدم، بعد از مدتها يك زن توانست در المپيك برايمان مدال بياورد، البته قبلا مدالهاي زيادي داشت اما اين دفعه فرق ميكرد، خيلي خوشحال بودم.» او ارزش كار را در مدالآوري يك زن ميداند و ميگويد: «اينكه يك دختر تكواندو كار كند اصلا عجيب نيست، آن دوره تمام شده كه ميگفتند دخترها را بايد گذاشت در باغچه و مراقبشان بود تا كسي آسيبي به آنها نزند، الان همهشان يك پا مردند.»
كيميا عليزاده پيش از اين چندين مدال در مسابقات جهاني معتبر به دست آورده بود كه در بين آنها طلاي قهرماني نوجوانان جهان نيز ديده ميشود اما آخرين مدال او، مدال برنز المپيك ريو، بيش از همه به دلها نشسته. زني در آن سوي خيابان، با پسر خردسال و دختر نوجوانش ايستاده، از خريد برگشتهاند. خانه آنها روبهروي منزل كيميا است. صحبت از او كه ميشود، لبخند بر لبانشان مينشيند. زن ميگويد: «من زياد به ورزش علاقهاي ندارم، دخترم بازيها را نگاه ميكرد، وقتي كيميا مدال گرفت، سرم را از پنجره اتاق بيرون بردم، ديدم چراغ خانهها روشن است و صداي خوشحالي اهالي ميآيد.» نوجواني از چهره دخترش ميبارد، كمي پشت مادرش پنهان شده، ميگويد: «من همه بازيهاي كيميا را ديدم، خوب بازي كرد، ميتوانست طلا بگيرد، وقتي بازي آخر را برد، از جا پريدم و جيغ كشيدم.»
خانه مدالآور ايران در كوچه ملكالشعراي بهار است و پارچههاي قرمز و سفيد كوچك مثلثي شكلي كه در سرتا سر آن برافراشته شده، اين بيت از ملكالشعراي بهار را تداعي ميكند: «كز سبزه و بنفشه و گلهاي رنگرنگ/ گويي بهشت آمده از آسمان فرود» آفتاب نخستين روز مدالآوري كيميا تازه طلوع كرده بود كه همسايهها، كوچه را از بنرهاي تبريك پوشاندند. هركدام كه پا در كوچه ميگذارند، در فاصله كوتاه چرخش كليد در قفل خانهشان، تاريخ بازگشت كيميا را از يكديگر ميپرسند. زني كه مشماي سبزي در دست دارد از همسايه روبهرويش ميپرسد: «كي ميآيند؟» و مرد عينكي پاسخ ميدهد: «پدرش گفت جمعه صبح، طرفهاي ساعت 4.» او در واحد طبقه دوم آپارتمان محل سكونت خانواده عليزاده مينشيند؛ با فاصله چند پله تا خانه قهرمان. روز مسابقه، خانواده كيميا خانه نبودند كه صداي شادي او و ساير همسايهها را بشنوند «همه همسايهها بيدار بوديم و بازي را نگاه ميكرديم. استرس داشتيم. وقتي كيميا برد، صداي دست و هورا بلند شد. خانمم تلفن را برداشت به پدر و مادر كيميا تبريك بگويد اما خانه نبودند، فردا كه شد، بنر سفارش داديم و زديم روي ديوار، يكي نردبان آورد، يكي چسب، از پدر كيميا پرسيدم دخترشان كي ميآيد، گفت جمعه ساعت 4 صبح.»
پدر كيميا، مرد بلندقامت كممو؛ كارگاه گلدوزي دارد و همسرش خانهدار است. كيميا فرزند اول آنهاست و 4 سال از پسرشان كيان بزرگتر است. در خانه كه باز ميشود، پيش از همه، تابلويي از دخترش ديده ميشود كه لباس ورزشي به تن دارد و لبخند بر لب، به دوربين خيره شده. چشمان پدر كمي خواب دارد؛ تازه از سر كار برگشته. وسايل خانه با سليقه همسر او، مادر كيميا چيده شده «چند مبل مشكي در پذيرايي و راهروي منتهي به آن، قاب عكسهاي بزرگي از كيميا و كيان روي ديوار طوري كه روبهروي هم، با ژستي خاص لبخند ميزنند، آويزهاي تزييني در جاي جاي خانه، ميز پذيرايي هم كه از قبل با ميوههاي تابستاني آماده شده و شيريني خامهاياش به راه است.» مادر كيميا روسري آبي به سر دارد و در انتهاي پذيرايي طوري ايستاده كه پشت سرش، قاب عكسي از كيميا در لباسي مجلسي، پيداست. او نام دخترش را از روي يكي از فيلمهاي برتر سينماي ايران انتخاب كرده. با لبخندي بر لب ميگويد: «فيلمي بود به اسم «كيميا» كه مرحوم شكيبايي و خانم فرهي در آن بازي ميكردند. وقتي آن را ديدم، خيلي از اسم كيميا خوشم آمد. دوست داشتم اگر خدا به من دختر داد، حتما اسمش را كيميا بگذارم.» و چند سال بعد، وقتي فيلم سينمايي «كيميا» جوايز جشنوارههاي مختلف را درو ميكرد، خدا به او دختري داد كه نامش كيميا شد «يك دختر كوچولوي لاغر و پرمو، از همان موقع هم قدش بلند بود، بلندقدترين نوزاد بيمارستان.» حرفهاي دلنشين مادر، پدر را به خنده مياندازد و او را به 18 سال پيش ميبرد، جايي كه نخستينبار، كيميا را از پشت پنجره ديد «پرستار نگذاشت بروم داخل، رفتم بيرون، از طبقه دوم، خانمم بچه را از پشت پنجره آورد بالا، آنجا ديدم، يك پيراهن گلدار مخصوص بيمارستان هم تنش كرده بودند، خيلي به دلم نشست.»
سالهاي كوتاهي پس از آن روز، وقتي كيميا 8 سال داشت، راه پر فراز و نشيبش براي افتخارآفريني آغاز شد، در حالي كه هيچ سوداي قهرماني در سر نداشت. پدرش ميگويد: «ما در آپارتمان زندگي ميكرديم براي همين مقيد بوديم بچهها سر و صدا نكنند. در عوض كيميا را در باشگاه ثبتنام كرديم. آن زمان نزديكترين باشگاه به خانه ما، فقط در رشته تكواندو خردسالان را
ثبتنام ميكرد، اين طوري شد كه خانمم اسم كيميا را در همانجا نوشت. همهچيز اتفاقي بود اما خدا را شكر استاد خيلي خوبي داشت كه همان دو سه ماه اول گفت كه «كيميا ساخته شده براي تكواندو» خودش هم او را برد مسابقات استاني كه توانست مدال برنز بگيرد.»
از نخستين باشگاهي كه صداي فريادهاي كيميا عليزاده و دوستانش هنگام تمرين تكواندو در ديوارهايش جا مانده، اكنون چيزي جز يك انبار كفش با دري آبي رنگ و رو رفته باقي نمانده. باشگاه سالهاست تعطيل شده و خيلي از اهالي نميدانند كه از اين انبار، يك قهرمان سربر آورده. مردي كه در چند قدمي آن قصابي دارد، با بيحالي خاصي ميگويد: «اينجا قبلا باشگاه تكواندو بود، بچهها ميآمدند، كوله پشتي روي دوششان بود، خيلي زود تعطيل شد، الان هم شده انبار كفش.»
تلويزيون خانه روشن است و برنامه ويژه المپيك نشان ميدهد. نگاه پدر و مادر به صفحه آن خيره شده. قرار است تا دقايقي ديگر، رضا يزداني وارد تشك كشتي شود. حريفش لهستاني است. صداي هادي عامل ميآيد كه او را «پلنگ جويبار» توصيف ميكند. ناگهان زنگ خانه ميخورد؛ كيان است؛ برادر 14 ساله كيميا. او كه موهايش را روي پيشاني انداخته، روي مبل نزديك تلويزيون مينشيند و با لبخند، به حرفهاي پدرش گوش ميدهد كه ميگويد، هدف دخترش براي قهرماني در جهان از يك حرف استادش در او شكل گرفت «استادش از همان اول گفته بود كه مطمئن است كيميا، يك روز طلاي جهان را ميگيرد.»
و همين گونه هم شد «كيميا پله پله قدم برداشت و اول از مسابقات استاني شروع كرد، سپس كشوري و جهاني و سرانجام المپيك» او در اين مسير شكست نيز خورده اما دست از هدف نكشيده. شعلههاي سركش قهرماني در او ميتوانست در بازيهاي آسيايي اينچئون كره جنوبي، براي هميشه در وجودش خاموش شود، وقتي به خاطر سن پايين (17 سالگي) از مسابقات كنار گذاشته شد، اما اين اتفاق نيفتاد. پدرش ياد آن روز كه ميافتد، چهرهاش در هم كشيده ميشود «خيلي ناراحت بود، گريه ميكرد، حتي آيدي كارتش هم صادر شده بود، وزنكشي هم كرده بودند، روز مسابقه گفتند نميتواني بازي كني چون سنت كم است. خود كيميا ميگفت در دورههاي قبلي چنين قانوني نبوده. اما در نهايت، خيلي زود پذيرفت و گفت حتما خواست خدا بوده، ميدانست هنوز مسابقات زيادي پيش رو دارد؛ المپيك هنوز باقي مانده»
تكواندو، ورزشي رزمي است كه خيليها خشونت را در ذات آن ميدانند تا آنجا كه ضربههاي محكم پا به صورت، بيشترين امتيازها را در اين ورزش دارد. با اين حال مادر كيميا ميگويد دخترش بسيار آرام و صبور است و تا «كارد به استخوانش نرسد، شكايت نميكند» پدرش هم او را
«سر به زير و تو دار» توصيف ميكند كه كسي با ديدنش نميتواند حدس بزند ورزش مورد علاقهاش رزمي است. او در سال سوم دبيرستان درس ميخواند. مادرش ميگويد اردوهاي فشرده باعث شد تا يك سالي از درس عقب بيفتد و مجبور به تغيير رشته شود: «كيميا واقعا درسخوان بود. تا دوره دوم دبيرستان رياضي- فيزيك خواند و معدلش هم هميشه بالاي 19 بود. اما از زماني كه به مسابقات المپيك نوجوانان نانجينگ چين رفت از درسهايش عقب افتاد و تصميم گرفت براي سبكتر شدن كارش، رشتهاش را به تجربي تغيير دهد، منتها روزي هم كه بايد امتحان تغيير رشته ميداد در اردو بود براي همين الان بايد از اول بخواند و يك سال عقب افتاده.» مادرش تاكيد دارد كه او پس از بازگشت از ريو (محل برگزاري مسابقات المپيك 2016) بايد تا چند ماه فقط درس بخواند.
اعزام به ريو براي تاريخسازي
مادر كيميا درباره روزي كه دخترش عازم ريو شد ميگويد: «آن روز با استادش رفت فرودگاه، چون از سياي پي قرار بود بروند، نگذاشتند ما همراهشان برويم. در همان خانه، كيميا را بغل كردم و از او خواستم با وضو وارد زمين شود، خودم هم هميشه قبل از مسابقه زنگ ميزنم حرم و امام رضا را قسم ميدهم، براي المپيك هم همين كار را كردم. كيميا هم خيلي به اين مسائل اعتقاد دارد. يادم ميآيد وقتي ميخواست در راند آخر بازي فينال المپيك نوجوانان نانجينگ وارد زمين شود، يك «يا علي» گفت، به طوري كه من صدايش را از تلويزيون شنيدم، وقتي از مسابقات برگشت، گفتم من شنيدم گفتي «يا علي»، تعجب كرد و با خنده گفت يعني اينقدر بلند گفتم؟ فكر كردم زمزمه كردم!»
چند روز بيشتر از افتخار آفريني «دختر بسيار آرام خانواده» در المپيك ريو نميگذرد. پدرش ميگويد: «براي ديدن مسابقههاي كيميا، همه فاميل جمع شده بوديم خانه مادرم. همه استرس داشتند، يكي سوت ميزد، يكي هورا ميكشيد، من بالا و پايين ميپريدم، مادرش ذكر ميگفت و برادرش هم جيغ ميكشيد. با اينكه به بازي دخترم اطمينان داشتم اما ميدانستم المپيك شرايط متفاوتي دارد. آن روز هم فقط كيميا از ايران بازي داشت براي همين نگاهها روي او بيشتر بود، خيلي حس خوبي است كه چشم 80 ميليون نفر به دخترتان باشد».
كيميا عليزاده مسابقه اول را با نتيجه 7 بر 6 مقابل حريف قدرتمندي از كرواسي پيروز شد. رقابت بعدي اما سختتر بود، او بايد با حريف اسپانيايي مبارزه ميكرد در حالي كه چشم ميليونها نفر به بازياش دوخته شده بود، شش دقيقه بعد اما اشك از چشمان برادرش كيان، سرازير شد و پدرش از تب و تاب افتاد؛ كيميا با نتيجه 8 بر 7 مغلوب شد و چهره گريانش در قاب تلويزيون نشست؛ بدترين خاطرهاي كه پدرش از المپيك دارد: «آن صحنه كه كيميا با گريه از زمين بيرون رفت، خيلي لحظه بدي برايم بود، الان هم هر وقت فيلم بازيهايش را ميبينم، آن بخش را جلو ميزنم، دوست ندارم هيچوقت دوباره چنين لحظهاي را ببينم.»
مادر اما اميدوار بود و سعي ميكرد احتمال برگشت دوباره كيميا به جدول مسابقات را براي بقيه توضيح دهد: «خيلي همه ناراحت شدند و از ته دل آه كشيدند. يك جورايي شوكه شدند. كسي فكر باخت نميكرد اما من ميگفتم بازي يا برد دارد يا باخت. خودم بيشتر از اين اذيت شدم كه امتياز آخرش را ندادند. گفتم دعا كنيد حريف اسپانيايي ببرد كه كيميا به جدول برگردد. آن موقع تلويزيون بازي را پخش نميكرد. بچهها زدند راديو. گوينده گفت صفر- صفر شده و بازي رفته راند طلايي، يعني هركسي نخستين امتياز را بگيرد برنده است. خيلي جالب بود. همه ما كه تا چند ساعت پيش دعا ميكرديم حريف اسپانيايي از كيمياي ما ببازد، الان خدا خدا ميكرديم ببرد (با خنده) وقتي اسپانيايي آن ضربه را زد و بازي را برد، همه سوت و كف زدند.»
پدر و مادر نخستين مدالآور ورزش زنان ايران در المپيك، حالا به لحظه تاريخسازي دخترشان رسيدهاند؛ جايي كه مدال بر گردن كيميا آويخته شد. اما تا ميخواهند از آن بگويند، كشتي رضا يزداني با حريف لهستاني شروع ميشود. تلويزيون، نگاهها را به خود دوخته و صداي هادي عامل (مجري) ميآيد كه ميگويد:
«دو كشتي گير وسط تشك حاضر ميشن...» سكوت در خانه طنين انداز است و نگاهها به كشتي يزداني است. حريف لهستاني «چغر و بد بدن است» اما يزداني او را خاك ميكند و دو امتياز ميگيرد، پدر كيميا با لفظ «باريكلا» و همسرش با «آفرين» او را تشويق ميكنند. «يك دقيقه از وقت كشتي باقي مونده... 4 بر 1 به نفع كشتي گير ما هست... سر و گردن و مهار ميكنه رضا يزداني... حالا پنجاه ثانيه... تقاضاي اخطار ميشه براي
رضا يزداني... » يك امتياز براي حريف لهستاني، اما كشتي رو به پايان است «تماشاگرها شمارش معكوس ميشمارن، دو ثانيه، يك ثانيه... گلبانگ پيروزي به صدا درمياد... خسته نباشي دلاور... خدا قوت پهلوان...»
تكيه كلام هميشگي هادي عامل، خانواده عليزاده را به خنده مياندازد. بازي بعدي رضا يزداني با حريف ازبكستاني است. پدر كيميا حالا از بازي آخر دخترش مقابل حريف سوئدي ميگويد: «اول پنج امتياز عقب بود، حريف يك ضربه چرخشي زد كه واقعا خطرناك بود. خيلي نگران شدم، دلم داشت شور ميزد اما خوب بازي را جمع كرد. از اول تا آخر بازي سرپا بودم، دست ميزدم، سوت ميكشيدم طوري كه اگر كسي مرا از كنار ميديديد، خندهاش ميگرفت كه چرا اين آقا اينطوري ميكند؟ (با خنده)».
هنوز ثانيهاي از پايان بازي نگذشته و دور افتخار كيميا با پرچم ايران تمام نشده بود كه مادر گوشي را برداشت و براي دخترش پيامي فرستاد: «مبارك باشه، اين مدال هيچ فرقي با طلا نداره» كيميا پاسخش چه بود؟ «يك استيكر غمگين فرستاد» و من دوباره فرستادم «خدارو شكر تونستي دست پر برگردي، برگشتي ببين ضعفت كجا بوده» اما جوابي نگرفت. ميگويد: «كلا كيميا خيلي كم حرف است، در خانه، خودمان از او سوال ميپرسيم و خودمان هم جواب ميدهيم (باخنده) «آره»، «نه»، «باشه» اين سه تا كلمه ورد زبانش است، كاملا برعكس برادرش كه وقتي از او سوال ميكنيم، تا «ي» آخرش را توضيح
ميدهد (باخنده)»
آذينبندي كوچه با بنرهاي تبريك
پس از پيروزي كيميا عليزاده در مسابقه ردهبندي، كوچه ملك الشعراي بهار از بنرهاي تبريك همسايهها پرشد. مادر كيميا ميگويد: «ما تازه چهار ماه است به اين خانه آمدهايم، زياد همسايهها را نميشناسيم اما يادم هست وقتي برادرم داشت بنر ميزد، يك آقايي كه داشت ماشينش را
بر ميداشت، گفت ديديد حق بچه را خوردند و امتيازش را ندادند، چقدر ما حرص خورديم به خاطر آن امتياز (با خنده) » او و همسرش تكواندو را ورزشي ميدانند كه «عزت نفس» را به دخترشان هديه داده. پدر كيميا اما از نگاه غالب جامعه درباره تكواندوي زنان گلايه دارد و ميگويد: «همه وقتي من را ميبينند، نخستين سوالي كه ميپرسند اين است كه دخترت تا حالا چند نفر را زده؟! ميگويند اگر دختر تكواندوكار يا رزمي كار باشد، كسي نميتواند به او چپ نگاه كند! در حالي كه اصلا اينطور نيست. كيميا توانسته با تكواندو، اول روي پاي خودش بايستد و دوم هم سلامتياش را حفظ كند» او مطمئن است كه با كسب مدال از سوي كيميا، خيلي از خانوادهها مشتاق شدهاند كه دخترانشان را به باشگاههاي تكواندو يا ووشو بفرستند. همسرش نيز احساس ميكند تكواندو، كيميا را پختهتر كرده «همين تكواندو باعث شد دخترم اجتماعيتر شود، بعضيها ميگويند اين ورزش خشن است و براي آقايان است اما من اينطور فكر نميكنم، ميبينم كه تكواندو، عزت نفس كيميا را بالا برده.»
مادر، محدوديتي براي ورزش دخترش نميبيند «كيميا يا دختران ورزشكار ايراني، محدوديتي ندارند. تنها فرقشان با كشورهاي ديگر اين است كه آنها ميتوانند با مردها تمرين كنند و نسبتا جسارت و سرعتشان بالاتر برود. هيچوقت نبايد دختران خودمان را با آنها مقايسه كنيم، بچههاي ما با خودشان تمرين ميكنند. در اين شرايط، وقتي يك زن ايراني مدال ميگيرد، خيلي بالاتر از كشورهاي ديگر است» و پدر، تكواندو را جزيي از زندگي دخترش ميداند: «كيميا خيلي زحمت كشيد. بعضي وقتها براي تمرين حرفهاي، سه تا باشگاه در روز ميرفت. دختربچه كه بود، مادرش در حالي كه كيان را در بغل داشت، دستش را ميگرفت از مدرسه به باشگاه ميبرد. شبها هم دنبالش ميرفت. كيميا در اين راه آسيب زياد ديد، شكستگي انگشت، پارگي رباط و... چندبار دستش در گچ بود اما نزديك مسابقات گچ را باز كرد و رفت مسابقه داد، دوباره گچ گرفت. هيچوقت پا پس نكشيد. من ميبينم كه او اصلا نياز به مشوق ندارد چون مشوقش خودش است. يادم هست در يكي از مصاحبههايش گفته بود، من تمرين نكنم مريض ميشوم.»
محبت از نگاه پدر و مادر ميبارد. وقتي صحبتشان تمام ميشود، نگاهشان به سمت اتاق كيميا ميچرخد. اتاقي كوچك كه پر است از عروسكهايي كه پدر و مادر در روز تولد يا دختر براي كيميا گرفتهاند:
«little bubu»، «tiny winy» و... كيميا يكي از آنها را با خود به اردوي نوجوانان برده بود. كيان ميگويد اينها تازه نصف عروسكهاي خواهرش است. مدالهاي رنگارنگ، سرتاسر ديوار اتاق را پر كرده، قابي بزرگ از مدالهاي جهاني نيز به ديوار دوخته شده. در گوشه اتاق، ميز كوچكي وجود دارد كه رويش مجسمههاي كوچك ژاپني، در حالي كه ژست رزمي كارها را به خود گرفتهاند گذاشته شده. اما در بين همه اينها، آنچه بيش از همه چشمها را به خود خيره ميكند، يك تابلو از تصوير كارتني پسربچهاي كرهاي است كه به شيوه تكواندوكارها، مشتهايش را گره كرده. كيميا آن را به ديوار نصب كرده و دور تا دورش را با تقديرنامههاي جهانياش پوشانده. پدرش ميگويد: «يك بار تصوير اين پسربچه را در موبايل كيميا ديدم، فهميدم دوستش دارد. بدون اينكه متوجه شود، آن را براي خودم بلوتوث كردم. رفتم كارگاه طرحش را زدم و همان روز گلدوزياش كردم، قاب گرفتم و به كيميا هديه دادم. خيلي خوشحال شد» آنقدر خوشحال كه آن را وسط قاب تقديرنامههاي جهانياش به ديوار زده. مادرش وقتي دست روي مدالهايش ميكشد، زمزمه ميكند «الهي قربان قد و بالايت شوم» و جمله «افتخار من است» از زبان پدر جدا نميشود. خانه آنها درست روبهروي يك مدرسه است. روي ديوارهاي آن جملههاي بسياري نوشته شده. يك ماه پيش، وقتي كيميا به مسابقات ريو اعزام ميشد، چشمش به يكي از آنها افتاده، بهترين جمله براي توصيف كيمياي ايران: «برترين اعتمادها، اعتماد به نفس است.»