شناسهٔ خبر: 851221 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: گویانیوز | لینک خبر

حقيقت و دروغ در جمهوری اسلامی، حمید آقایی

صاحب‌خبر -

اگرچه دو مقوله حقيقت و دروغ به ظاهر متضادِ با يکديگرند و در فرهنگ عامه، آنچه که حقيقت دارد "راست و خوب" و آنچه که در تضاد با آن باشد "دروغ وبد" محسوب می شود، اما من بر اين باورم که در نظامهای سياسی شبيه جمهوری اسلامی حقيقت و دروغ دو روی يک سکه هستند؛ و آن چيزهايی که مقامات سياسی و مذهبی نظام بخورد مردم می دهند، اگرچه در پوشش "حقيقت" ارائه می شوند، دروغی بيش نمی باشند. برای اثبات اين ادعا نيازی به آمار و ارقام نيست، زيرا اصولا هرگونه برخورد اخلاقی و يا مرامی با مقوله حقيقت و يا هرگونه مطلق انديشی در اين زمينه، "حقيقت" ادعايی را از واقعيت های عينی دور و از محتوا تهی می نمايد.

هريک از مقامات جمهوری اسلامی طوری صحبت می کنند که گويی حقيقتِ ناب تنها در نزد آنان است و بس. برای مثال، شهرداری تهران طرحی را بنام "تکريم بانوان"، و در واقع طرح تفکيک جنسيتی، در دست اجرا دارد. امام جمعه موقت تهران کاظم صديقی از اين طرح بعنوان يک "طرح انقلابی و خدا پسند" ياد می کند و علی مطهری در نامه ای به شهردار تهران اين طرح را ملهم از اسلام معرفی می کند و ۱۸۳ نفر از اعضای مجلس شورای اسلامی در نامه ای به شهردار تهران از آن دفاع می نمايند. از ديد مقامات جمهوری اسلامی اين طرح برخاسته از "حقيقتی" بنام دين اسلام است و نه تنها در شهرداری تهران، بلکه بايد در همه ادارات اجرا شود. "حقيقتی" که حتی علی مطهری را، که يکی از منتقدين اصولگرايان است، به دفاع از آن بر می انگيزاند. حتی گفته می شود که محمد خاتمی نيز در يک جلسه خصوصی از اين طرح دفاع کرده است (منبع:www.bultannews.com). در واقع اين طرح و حمايت های از آن مشروعيت و حقانيت خود را در نزد بسياری از مقامات جمهوری اسلامی، چه اصلاح طلب و چه اصولگرا، فقط از "حقيقتی" بنام شرايع اسلام می گيرد و برای آن هيچ زمينه اجتماعی و يا سياسی نمی توان يافت؛ که اگر چنين بود، اصلاح طلبان و يا منتقدين اصولگرايان به حمايت از آن بر نمی خاستند.

يکی از "مدرسين" حوزه و دانشگاه و "کارشناس" امور خانواده، طاهره هميز، در مصاحبه ای با خبرگزاری دانشجو (مربوط به بسيج) می گويد: "بخشی از دانش پزشکی ما از تفکر فمنيست‌های اروپائی و آمريکايی آمده است". وی معتقد است که "ما از فاطمه زهرا (دختر محمد بن عبدالله) که دانا تر نيستيم"، وی بچه های خود را شير به شير می کرد (پشت سر هم بچه می آورد) و مشکلی هم از نظر سلامتی نداشت، و چون از "معصوم کار خطايی سر نمی زند" بهتر است زنان ما بجای تبعيت از نظر متخصصين در امور زنان و کنترل خانواده، از الگوی فاطمه زهرا پيروی کنند! اينگونه ابراز عقيده، که گويی حقيقت مطلق از آن اسلام و معصومين آن است، نمونه ديگری از اشاعه دروغ و نادانی در قالب يک "حقيقت" ايدئولوژيک شده و پوشالی است، که هيچ زمينه علمی و واقعی ندارد و حقانيت خود را صرفا از اعتقادات دينی و سنت خانواده پيامبر اسلام در هزار و چهارصد سال پيش می گيرد.

به سخن ديگر، در چهارچوب تفکرات دينی و ايدئولوژيک، منشاء حقيقت در خود دين و ايدئولوژی و يا رفتار رهبران آن نهفته است، و بنابراين برای اثبات آن نيازی به شواهد عينی و تجربی نيست. در عالَم واقع اما، مقوله و مفهوم "حقيقت" در پيوند مستقيم با پديده های عينی قرار دارد و به آنها وابسته می باشد. که البته به علت متغير بودن طبيعت و برداشت های متفاوت از دنيای خارج از ذهن و احساس، اين مقوله همواره گريزان از تسلط وکنترل کامل بشر بوده است. مقوله ای که اتفاقا کوشش اصلی بشريت، در زمينه های علم و فلسفه، بر يافتن آن تمرکز داشته است.

اما نياز انسان به يک لنگرگاه اعتقادیِ با ثبات، بسياری از فلاسفه، بويژه الاهيون، را واداشت که به جستجوی حقيقت بر خيزند؛ و همانطور که می دانيم، اين تلاش تا قبل از دوران مدرن، معمولا منتهی به فلسفه و اعتقادت دينیِ مطلقگرا و مدعی حقايقِ ترديد ناپذير می گرديد. پس از اعلام مرگ خدا، و در واقع اعلام دروغ بودن حقيقتِ مطلق، از سوی فردريش نيچه و با آغاز دوران پست مدرن، خط بطلانی بر مطلق انديشی در زمينه حقيقت کشيده می شود و نسبی گرايی و اعتقاد به وجود حقايق گوناگون و حتی متضاد سرلوحه افکار فلسفی اين دوران می گردد.

از اين زاويه شايد بتوان گفت که تاريخ بشر، تاريخ جنگ بين "حقيقت مطلق" و تحت کنترل مدعيان آن از يکسو، و حقيقت نسبی و گريزان از کنترل بشر از سوی ديگر، بوده است. تاريخ اما نشان می دهد که از هر دو اين نحوه نگرش به مقوله حقيقت سواستفاده های فراوانی نيز شده است. آنزمان که مدعيانِ در اختيار داشتن حقيقتِ مطلق دست بالا را داشتند، برای مثال در دوران قرون وسطی و در دوران حاکميت خلفای اسلام- و در همين زمانه خودمان که ولايت مطلقه فقيه بر ايران حکومت می کند- از حقيقتِ مطلق بعنوان تنها مبانیِ تعيين و تحميل معيارهای اخلاقی استفاده می شد، و همچنان نيز می شود. در نقطه مقابل اما، در اواخر دوران مدرن در اروپا و در دهه های آغازين قرن بيستم صليب ها، بعنوان سمبل اخلاقيات و ارزشهای مطلق مسيحی، شکسته می شوند؛ حقايقِ به اصطلاح مطلق زير پا گذاشته، و جامعه بشری با جنگل و قوانين آن مقايسه می گردد. در واقع، هم از ادعای در اختيار داشتن حقيقت مطلق و هم اصولا از نفی هر گونه حقيقتی، برای ترويج دروغ و آگاهی های کاذب استفاده می شود و در عمل، ايندو وسيله ای می گردند برای تحميق و بهره کشی از مردم و يا اعلام جنگ با ملل و نژاد های ديگر. يکی به بهانه در دست داشتن حقيقت مطلق می خواهد به زور مردم را به بهشت موعود هدايت کند وديگری با نفی حقيقت و ارزشهای اخلاقی قصد پياده کردن قانون جنگل در روابط اجتماعی و به پندار خود حذف نژادهای پست تر را دارد. که اگر خوب دقت کنيم اين دو نحوه برخورد با مقوله حقيقت، دو روی يک سکه استفاده اخلاقی و يا سياسی از اين مقوله می باشد. به سخن ديگر، هم مطلق انديشان و هم نسبی گرايان از آن يک استفاده ابزاری می کنند و به مقوله حقيقت ابعاد اخلاقی و ايدئولوژيک می بخشند.

بر خلاف نظر برخی از منتقدين نيچه که افکار فلسفی وی را پيش زمينه نژاد پرستی و ناسيوناليسم افراطی در اروپای آغاز قرن بيستم می پندارند، نيچه در نوشته کوتاهی تحت عنوان "در باب حقيقت و دروغ، به مفهومی غير اخلاقی"، انتقاد اصلی و پايه ای خود به مطلق انديشی و اخلاقيات مسيحی را بيشتر و در درجه نخست متوجه کوشش فلاسفه و علمای مسيحی به اخلاقی کردن مقوله حقيقت و اضافه کردن ابعاد مرامی به آن می نمايد ونه اساسا نفی هر گونه حقيقتی؛ زمانی که آنان با استفاده از استدلال و منطقِ خود ابتدا سعی می کنند آنچه را که می گويند بعنوان يک حقيقتِ مطلق جا بزنند و سپس ابعاد اخلاقی و مرامی نيز به آن اضافه نمايند. وی معتقد بود، که اگر ما يک عقيده ای را حقيقت می پنداريم، نه به اين علت است که آن عقيده نماد واقعی حقيقت است، بلکه به اين خاطر می باشد که ما چيزی غير از آنچه که می بينيم و يا احساس می کنيم نمی توانيم ببينيم و يا احساس نماييم. بعبارت ديگر، نيچه می گفت که حقيقت پنداشتن يک چيز، ضرورتی است که ما بدون آن نمی توانيم به زندگی ادامه دهيم. در عين حال اما وی هشدار می دهد که اگر ما تصوری غير از اين از حقيقت داشته باشيم، و آنرا مترادف خوب ويا مطلق بپنداريم، آنرا تبديل به يک دروغ کرده ايم.

با وجودی که نقد اصلی نيچه فقط به فرايند اخلاقی و مرامی کردن مقوله حقيقت توسط فلاسفه ماقبل خود بود و اتفاقا وی پذيرش حقيقت را ضرورتی برای ادامه زندگی می دانسته است؛ اما اين نقدِ نيچه از مقوله حقيقت، در دورانهای پسا مدرن عملا به نفی حقيقت منتهی می گردد؛ به اين معنی که بسياری از فلاسفه پست مدرن اعلام می کنند که اساسا حقيقتی وجود ندارد و همه چيز نسبی است. اما غافل از اينکه، همين ابراز نظر که "هيچ حقيقتی وجود ندارد و هم چيز نسبی است" خود اعلام وجود حقيقت مطلق جديدی بنام "نسبيت" است، که اتفاقا نيچه با اين مطلق انديشی و حکم های جهان شمول مخالف بود.

يکی از دست آوردهای پست مدرنيته حذف خدا از عرصه مناسبات انسانی و خط بطلان بر حقايق مطلق بود، و دست آورد ديگر اعلام نسبيت های اخلاقی و فرهنگی. اما بنظر من مهمترين ثمره و پيام اين دوران همانا پرهيز از اخلاقی و مرامی کردن مقوله "حقيقت" است. حتی امانيسم و اصالت انسان، که يکی از مهمترين يافته های انسان در عصر جديد است، حقيقتی است که از شناخت انسان از خود، تاريخ و حيات اجتماعی اش حاصل گشته است. اين حقيقت اما، همانطور که نيچه می نويسد، حقيقتی است که ما بر مبنای ضرورت، بطور اجتناب ناپذير، و برای نجات انسان از نابودی اش بدست خود، پذيرفته ايم. همانطور که هر موجود زنده ای، در کادری که می فهمد و حس می کند، برای خود اصالت قائل است و برای حفظ و بقای آن می کوشد. به اين اعتبار، اين حقيقت نبايد آلوده به اخلاقيات و مرامها و فرهنگ های مختلف شود، که اگر چنين گردد، آنگاه هر فرهنگ و ملتی از آن تفسير خود را خواهد داشت و آنرا به دروغ جديدی مبدل خواهد نمود.

اعلاميه جهانی حقوق بشر، همانطور که از نام آن برميآيد، حقوقی است که بايد هر انسانی، مستقل از رنگ نژاد و فرهنگ از آن برخوردار باشد. در معاهده بين المللی حقوق شهروندی و سياسی (ICCPR) و ميثاق بين المللی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی (ICESCR)نيز بر حقوق کار، اجتماعی-فرهنگی و حقوق شهروندی تاکيد شده، که بدليل حمايت اکثريت غالب اعضای سازمان ملل از آنها، لازم الاجرا نيز می باشند. اين حقوق، بمانند هر حقی که توسط يک دادگاهِ قانونی الزام آور می شود، بر مبنای ضرورت های زمان و برای کمک به بشريت، بدون هيچ پيشوند و پسوند اخلاقی و مرامی تصويب گرديده اند. بعبارت ديگر اعلاميه جهانی حقوق بشر و معاهدات بعدی آن حقايقی هستند که بشريت با علمِ به خود، بعنوان يک انسان، و با خودآگاهی تاريخی نسبت به گذشته خويش، به آنها دست يافته است؛ بسان ضرورتی که نيچه از آن صحبت می کند، ضرورتی برای نجات بشريت از اخلاقيات، اديان و ايدئولوژيهای من در آوردی، که هريک انسان را يا بنده خدا ويا برده جبر تاريخ می خواهند.

حقوق بشر اسلامی، که اولين جايزه آن توسط ستاد حقوق بشر جمهوری اسلامی به رئيس يک بيمارستان در غزه تعلق گرفت، از نمونه های اخير استفاده های سياسی و اخلاقی از حقوق بشر، که اتفاقا نسبت به اخلاق و فرهنگهای مختلف خنثی است، می باشد. در بيانيه اين ستاد، هنگام اعطای اين جايزه آمده است، که "آنچه به نام حقوق بشر امروز در اسناد (اعلاميه جهانی حقوق بشر) منعکس است، عمدتا با ناديده گرفتن کامل ساير تمدن ها و به خصوص عقلانيت اسلامی و صرفا بر مبنای سکولار- ليبرال مورد نظر دول غربی تدوين شده و از آن تاسف بارتر اين که با تمام توان درصدد تحميل خود بر ساير ملت ها است. اين امر جنايتی در حق تمدن بشری است، زيرا تمدن بشری همواره از تنوع بهره برده است "!

اصول مندرج در اعلاميه جهانی حقوق بشر اما کاملا خلاف اين ادعا را ثابت می کنند و نشان ميدهند که اتفاقا اين بيانيه، بيان حقيقتی بنام بشريت است و مبانی آن منتج از خود آگاهی تاريخی انسان است و پاسخی می باشند به ضرورت حفاظت از امنيت و بقای نسل انسان، بدون هيچ پيش فرض اخلاقی و فرهنگی و نژادی، همانطور که در ماده اول و دوم اين بيانيه آمده است:
"تمام ابنای بشر آزاد زاده شده و در حرمت و حقوق با هم برابرند. عقلانيت و وجدان به آنها ارزانی شده و لازم است تا با يکديگر برادرانه رفتار کنند”.
"همه انسانها بی هيچ تمايزی از هر سان که باشند، اعم از نژاد، رنگ، جنسيت، زبان، مذهب، عقايد سياسی يا هر عقيده ی ديگری، خاستگاه اجتماعی و ملی، [وضعيت] دارايی، [محل] تولد يا در هر جايگاهی که باشند، سزاوار تمامی حقوق و آزاديهای مطرح در اين «اعلاميه»اند. به علاوه، ميان انسانها بر اساس جايگاه سياسی، قلمروقضايی و وضعيت بين‌المللی مملکت يا سرزمينی که فرد به آن متعلق است، فارغ از اينکه سرزمين وی مستقل، تحت قيمومت، غيرخودمختار يا تحت هرگونه محدوديت در حق حاکميت خود باشد، هيچ تمايزی وجود ندارد."

سخنان تند حسن روحانی در پاسخ به منتقدان مذاکرات اتمی، که "به جهنم که از مذاکره می ترسيد"، اگرچه بيان ديگری از اوج گيری و تشديد تضاد بين دولت روحانی و اصولگرايانِ است؛ بطوريکه بلافاصله پس از سخنان وی، رهبر جمهوری اسلامی بطور تلويحی عدم رضايت خود را از روند مذاکرات نشان داد و ادامه آنرا صرفا برای اتمام حجت که آمريکا همچنان دشمن جمهوری اسلامی است مفيد دانست. اما سخنان اخير حسن روحانی و بکار گيری واژه های دينی مانند: "برويد به جهنم"، که برای اصولگرايان يک بار اخلاقی دارد، بيان ديگری نيز از تلاش هميشگی مقامات جمهوری اسلامی مبنی بر اخلاقی کردن يک حقيقت می باشد. آغاز اين دور جديد از مذاکرات اتمی، پس از آغاز کار دولت حسن روحانی، در واقع يک ضرورت اجتناب ناپذير برای رهايی از فشار سهمگين تحريم ها بود. اما جمهوری اسلامی مثل هميشه، همانطور که مجبور شد قطعنامه ۵۹۸ شورای امنيت را بپذيرد و به جنگ با عراق پايان دهد، اما برای توجيه و رضايت نيروهای خود به آن ابعاد دينی و اخلاقی بخشيد؛ اکنون نيز سعی می کند که ضرورت ادامه مذاکرات و پذيرش شرايط کشورهای ۱+۵ مبنی بر توقف غنی سازی را تبديل به يک چماق ايدئولوژيک کند و آنرا حتی بر سر نيروهای درونی خويش که ناراضی از روند مذاکرات هستند بکوبد.

http://haghaei.blogspot.com