علي اختر شهر
قسمت اول
حكومت ديني همواره وامدار تلاش روشنفكران و انديشمندان ديندار در راستاي تبيين، نقد و پاسداري از گوهر وجودي خود بوده است. دغدغه حكومت ديني كه همانا توسعه و تعميق ايمان، اخلاق و شريعت در تمامي زواياي زندگي فردي و اجتماعي مسلمانان است قطعاً با زنده نگاه داشتن اين تلاش زنده و بادام ميماند. امام خميني(ره)، بحق از زمره علماي رباني و پايهگذار نظام سياسي بودند كه ضمن تغذيه اذهان تشنه و شيفته انقلابيون، تا پاي جان در راستاي تبيين و نقد فرهنگ و انديشه پوياي اسلامي كوشيدند و با بدعتها و كجانديشيها مبارزه كردند. از مباحث مهم در انديشه سياسي امام، ديدگاه ايشان پيرامون سياست و لزوم حكومت در اسلام و نفي سكولاريسم ميباشد كه علاوه بر كتاب «ولايت فقيه» در سراسر عمر خويش بر آن تأكيد داشتند و اين مباحث باعث شد زمينه فكري انقلاب اسلامي را فراهم آورد.
انديشه حكومت ديني در ديدگاه امام خميني (ره): نظام سياسي از مجموعه مهمي از نهادهاي اجتماعي تشكيل مييابد كه با صورتبندي و اجراي اهداف جمعي براي يك جامعه يا گروههاي داخلي آن سروكار دارد. در حالت معمولي نوعي «اجبار مشروع»، پشتيبان تصميمات نظام سياسي است و از همين رهگذر اطاعت از آن تصميمات بر افراد جامعه تحميل ميگردد. در واقع نظامهاي سياسي كارهاي بسياري انجام ميدهند، از جمله با ايجاد صلح و آرامش در جامعه و تخصيص منابع براي آموزش و پرورش رفاه مردم و بهداشت را در جامعه برقرار ميسازند.حال هر نظام سياسي براي انجام مستمر اين فعاليتها، نهادها و سازمانهايي مثل احزاب سياسي دارد كه هر يك پيگير فعاليتهاي خاص خود ميباشد كه به اين نهادها و سازمانها، ساختارهاي نظام ميگويند كه هر ساختار كار ويژهاي را به اجرا ميگذارد(1). حال نظام سياسي اسلام يا حكومت اسلامي، به آن حكومتي گفته ميشود كه در آن، اداره امور كشور و رسيدگي به مسائل جامعه، مطابق دستورات و قوانين اسلام است. در حكومت اسلامي، حاكميت بر انسان و جامعه انساني تنها مخصوص خداوند است و هيچ فرد يا گروهي براي حاكميت بر انسان شايستگي ندارد.
امام (ره) معتقد است كه نه تنها در اسلام حكومت وجود دارد، بلكه اسلام چيزي جز حكومت نيست و احكام شرعي، قوانيني است كه يكي از شئون حكومت است. از نظر امام حكومتها به دو دسته تقسيم ميشوند: 1. حكومتهاي محتوايي
2.حكومتهاي بالفعل. ايشان حكومتهاي محتوايي را به دو دسته «الهي» و «شيطاني» تقسيم ميكنند. از نظر امام(ره) حكومتهاي شيطاني ميل به وضع قوانين خود ساخته دارند و حكومت الهي مقيد به قوانين خداوند است. امام(ره) نيز در تشريح صور مختلف حكومتهاي بالفعلـ كه كم و بيش در اين عصر وجود داشتهاند ـ آنها را از جهات گوناگون به دستههاي چهارگانه تقسيم ميكند كه عبارتند از:
الف) حكومت استبدادي: استبداد از نظر عبدالرحمن كواكبي تصرف كردن يك نفر يا جمعي است در حقوق ملّتي بدون ترس از بازخواست؛ لذا حكومت استبدادي به هر نوع اقتداري ميگويند كه مشروعيتش و يا روش اعمال قدرت در آن، مورد قبول همه مردم نباشد و نظامي است كه در آن، قدرت حاكميت و اختيارات نامحدود به شخص ظالم و مستبدي مثل سلطان واگذار شده باشد. امام(ره) معتقد است كه در اين حكومت، دولت مستبد و خودرأي است. مال و جان مردم را به بازي گرفته و در آن به دلخواه، دخل و تصرف ميكند. هركس را ارادهاش تعلّق گرفت، ميكشد و هر كس را كه خواست، انعام ميكند و به هر كس كه خواست تيول ميدهد و املاك و اموال ملت را به اين و آن ميبخشد(2). خلاصه اينكه در اين حكومت رئيس دولت حاكم بر جان و مسلط بر مال مردم است و خودسرانه در آن دخل و تصرف ميكند(3). مفهوم حكومت خودكامه از نظر محتوايي در نگاه امام چيزي جز غلبه روحيه طاغوتي بر روحيه الهي و غلبه ظلم بر عدل نبود(4). نتيجه اينكه در انديشه امام، حكومت استبدادي به آن حكومتي گويند كه حق وضع و ابتكار هر نوع قانوني را دارد و آنها را به صرف اراده خود خلق يا لغو ميكند.
امام خميني(ره) در اشكال فردي حكومت ميز حكومتهاي سلطنتي و ولايتعهدي را مطرود ميداند؛ زيرا رژيم سلطنتي و ولايتعهدي مبتني بر وراثت و سلطه كامل است. لذا با خواست اكثريت مردم تعارض دارد. علاوه بر اين چنين، حكومتي به استبداد و فساد ميانجامد و بنيان آن را معمولاً زور و غلبه تشكيل ميدهد؛ زيرا بعد از طرح مشروعيت اولين سلطان و حاكم، مشروعيت فرزندانش نسل اندر نسل مطرح ميگردد و اين موضوع امري غيرمنطقي است. اين است كه امام به صراحت ميفرمايد: «اصل رژيم سلطنتي بيربط است، رژيم سلطنتي، رژيم كهنه ارتجاعي است، در وقت هم بيربط بوده است»(5). و در جاي ديگر ميگويد: «سلطنت ولايتعهدي همان طرز حكومت شوم و باطلي است كه حضرت سيد الشهدا(عليه السلام) براي جلوگيري از برقراري آن قيام فرمود و شهيد شد. اسلام، سلطنت و ولايتعهدي ندارد»(6)
ب)حكومت مشروطه: حكومت مشروطه حكومتي است محدود در چارچوب قانون اسلامي و به عبارت ديگر حكومتي است كه برپايه قانون اساسي استوار باشد و اعمال قدرت از سوي دولت (اعم از اينكه شكل حكومت جمهوري باشد يا سلطنتي) برحسب شرايط پيشبيني شده در آن قانون انجام گيرد(7). از نظر امام اين نوع حكومتها با نظام استبدادي تفاوت چنداني ندارد؛ زيرا در اينگونه نظامها مردم يا شاه به قانونگذاري ميپردازند. در حالي كه قدرت مقننه و قانونگذاري به دست خداست. «فرق اساسي حكومت اسلامي با حكومتهاي مشروطهي سلطنتي و جمهوري در همين است كه نمايندگان مردم يا شاه در اينگونه رژيمها به قانونگذاري ميپردازند، در صورتي كه قدرت مقننه و اختيار تشريع در اسلام به خداوند متعال اختصاص يافته است. شارع مقدس اسلام يگانه قدرت مقننه است»(8).
ج ) حكومت اسلامي: از آنجا كه بين حكومت دموكراسي با حكومت اسلامي تفاوتها و شباهتهاي زيادي وجود دارد، ما براي تبيين اين امر دو نوع حكومت را با هم بحث خواهيم نمود، تا روشن شود آنجايي كه امام ميفرمايد: «در اسلام دموكراسي مندرج است...»(9) يا: «اسلام دموكراتيك نيست و حال آنكه از همه دموكراسيها بالاتر است»(10) مقصود چيست و مراد كدام نوع از دموكراسي است؟
حكومت ديني در برابر حكومتهاي لائيك مطرح ميشود. البته سخن بر سر حكومتهايي كه در طول تاريخ به نام دين تشكيل شدهاند، نيست؛ بلكه بحث درباره حكومت ديني از جنبه نظري آن و براساس منابع اصيل اسلامي است. نظام سياسي و حكومت ديني - به تفسير اسلام - نظامي است كه چارچوب كلي و سياستگذاري اصلي آن را «دين» ترسيم ميكند. پيامبران، در عصر خود حاكمان برگزيده خداوند بودند. در دوران پس از نبوت، امامان دوازدهگانه شيعيان، حق حاكميت داشتند و در عصر غيبت مجتهدان عادل جامعه به نيابت از آنان، حق حاكميت دارند(11). حكومت در درجه اول مختص ذات پاك خداست، امّا شخصي كه او اذن دهد و تابع قانون خدا و مجري عدالت ديني باشد، حكومت را برعهده ميگيرد و اين مفاد آياتي از قرآن است(12). با وجود اين حكومت دموكراسي به مفهوم ليبرالي آن، كه اصل انتخاب به خواسته مطلق بشري واگذار شده است، باطل ميباشد و هر حكومت غيرخدايي، حكومت طاغوتي است(13)كه سر از گمراهي و فساد در ميآورد. قرآن ميفرمايد: «آنان كه مطابق حكم خدا حكم و حكومت نكنند، كافر، ظالم و فاسقاند»(14).
پس آنچه در اسلام وجود دارد، حكومت خدا بر مردم است و نه حكومت مردم بر مردم؛ ولي ميتوان دموكراسي را در قالب ديگري در اسلام پذيرفت و آن اينكه مردم در بيعت با رهبر خود و به عنوان شور و مشورت، در صحنه حضور يابند تا حكومت الهي را به مرحله اجرا در آورند. تفكر توحيدي ميگويد خدا حقّ حكومت را به فرد واجد شرايط ميدهد و همان خدا براي مردم، حقّي قرار داده كه بر اساس آن و طبق حقّ شرعي و تكليف ديني كسي را برگزينند و از او پشتيباني كنند. خدا «مالك الملوك و اَحكم الحاكمين» است؛ ولي اين با بيعت و مشورت و احترام به آراي مردم در چارچوب شرع منافاتي ندارد. چنان كه مطابق آيات قرآن خداوند به چنين اموري دستور داده و از اينرو اين امور داراي مشروعيت خواهند بود. حكومت اميرالمؤمنين، حضرت علي(ع) از سوي خداوند و از طريق پيامبر اسلام(ص) ثابت شده بود و فعليّت داشت ولي از نظر عملي و اجرايي به حمايت و پشتيباني مردم نيازمند بود، چرا كه بدون پشتيباني مردم كاري از پيش نميرفت. بر همين اساس آن حضرت در فرازي از خطبه شقشقيه ميفرمايد: «اگر نه اين بود كه جمعيت بسياري گرداگردم را گرفته و به ياريام قيام كردهاند و از اين رو حجّت بر من تمام شده است و اگر نبود عهد و پيماني كه خداوند از دانشمندان و علما گرفته كه برابر پرخوري ستمگران و گرسنگي ستمديدگان سكوت نكنند، مهار شتر خلافت را رها ميساختم و از آن صرفنظر ميكردم»(15)
پس ميتوان گفت كه در حكومت الهي: 1. احكام الهي مبناي قانون است نه هوا و هوس بشري. 2. حاكميت حاكم اسلامي جامعه با انتخاب مردم، از قوه به فعليّت ميرسد، اگر چه حقّ حاكميت، بالاصاله از خدا و منوط به نصب و اجازه الهي است. 3. همه مردم در برابر قانون مساويند. 4. مردم در مسائل سياسي، ديني، فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي داراي حقوق و آزاديهاي مشروع ميباشند. 5. دستگاه سركوب كننده وجود ندارد و تنها معيار، رعايت قانون اسلامي است(16).
پينوشتها در دفتر روزنامه موجود است
منبع: نشريه آموزشي اطلاعرساني معارف، شماره 46 (با اندكي تغيير و تلخيص)
سياست و حكومت در اسلام؛ نفي سكولاريسم
ويژگي هاي حكومت ديني در انديشه امام خميني(ره)
صاحبخبر -