به گزارش ایرنا، «تاکر کارلسون»، مجری سابق شبکه خبری «فاکس نیوز» اکنون برنامه اینترنتی خود را مدیریت میکند و در آن با افراد سرشناس گفتوگو میکند. کارلسون اخیرا با «تونی آگوایر» افسر بازنشسته آمریکایی که به تازگی از غزه بازگشته است درباره شرایط این منطقه و نقش آمریکا و رژیم اسرائیل در تشدید بحران در آن مصاحبه کرده است. متن کامل این مصاحبه ۸۵ دقیقهای را در روزهای آتی طی چند قسمت منتشر خواهیم کرد. بخشاول، بخشدوم و بخشسوم پیشتر منتشر شده است. بخشچهارم این گفتوگو در ادامه آمده است.
امیدوارم بتوانید حرفهای خود را در همه رسانههای آمریکایی در سریعترین زمان ممکن تعریف کنید. البته بعید میدانم، ولی امیدوارم این اتفاق بیفتد. اجازه بدهید درباره ماجرایی بپرسم که قبلا تعریف کردهاید، داستانی واقعاً سخت و دردناک درباره آن پسر بچهای که با او در ارتباط بودید و به ضرب گلوله کشته شد. چه اتفاقی افتاد؟
میدانید، این پسر بچه همسن پسرم بود، با چشمهای قهوهای، پسر من هم چشمهای قهوهای دارد. وقتی به او نگاه میکردم، صورت پسرم را میدیدم. این پسر بچه داعش یا یک جنگجو نبود.
این اتفاق در «محل توزیع امن شماره ۲» در روز ۲۸ مه افتاد، دومین روزی که ما توزیع کمکها را انجام میدادیم، خودم آنجا بودم. این را از کسی نشنیدم یا از دور ندیدم که حدس بزنم. لمسش کردم، حسش کردم. آدمهای دیگر هم دیدند. این پسر کوچک، اسمش «امیر» بود. میدانم چون وقتی از میان جمعیت به سمت من آمد، خودش را معرفی کرد. دو نفر از ما آنجا ایستاده بودیم؛ دو محافظ از شرکت «UG Solutions»، او به سمت ما میآمد. فکر کردیم شاید زخمی شده یا شاید میخواهد غذای بیشتری بگیرد، چون در بغلش فقط یک کیسه کوچک برنج، نصف کیسه آرد و کمی عدس داشت که از زمین جمع کرده بود، چیز زیادی نداشت.
گمان کردیم شاید برای گرفتن غذای بیشتر آمده یا زخمی شده. با دست به او اشاره کردیم که نزدیکتر بیاید. وقتی رسید، دست راستش را به سمت ما دراز کرد. من جلو رفتم و اشاره کردم که بیاید. مردی که کنارم بود، دست او را گرفت و پسر بچه آن را بوسید. بعد پیش من آمد، دستم را گرفت و بوسید. در فرهنگ عربی این نشانه بسیار مهمی از احترام است چیزی که نباید ساده گرفت. ما واقعاً تحت تأثیر قرار گرفتیم. همکارم که کناردست من بود، یک کهنهسرباز که در افغانستان و عراق خدمت کرده، بود؛ او هم تحت تأثیر قرار گرفت.
امیر بسیار نحیف بود. کفش نداشت. شلوارش پاره بود و با یک تکه طناب یا نخ آن را نگه داشته بود. احتمالاً ماهها حمام نکرده و روزها چیزی نخورده بود. و بگذارید اضافه کنم، وقتی مردم ۸ تا ۱۲ کیلومتر پیاده میآیند تا به این محلها برسند، «بنیاد انساندوستانه غزه» حتی یک بطری آب هم نمیدهد، چون میگویند آب سنگین است و هزینه حمل آن، سود هر کامیون را کم میکند. این را خودشان به من توضیح دادند. بنابراین ما به آنها آب نمیدهیم، درحالیکه همه غذاهایی که میدهیم برنج، عدس، لوبیا، آرد است که برای پختن نیاز به آب دارند. واقعاً نمیدانم چطور این غذا را میخورند.
دستم را روی شانه چپ امیر گذاشتم، استخوانهای شانهاش را حس میکردم. ضعف در بازویش را حس میکردم، آسیبپذیری و ناامیدی را در او حس میکردم. به او نگاه کردم و زانو زدم تا همسطح چشمهایش شوم. به او گفتم: «آدمهایی هستند که به تو اهمیت میدهند، تو فراموش نخواهی شد. مردم دنیا اهمیت میدهند.» او انگلیسی بلد نبود و من هم عربی بلد نبودم، اما در آن لحظه، ارتباطی میان ما شکل گرفت که انگار بعد از مدتها دوباره کسی به او توجه کرده است.
امیر وسایلی را که در دست داشت، روی زمین گذاشت. دستهایش را بالا آورد دستهایی کوچک و شکننده که استخوانها از زیر پوست بیرون زده بود. آنها را روی صورتم گذاشت و صورتم را بوسید. بعد به انگلیسی گفت: «Thank you.»
مردم غزه در حال گرسنگی و مرگ هستند. این بچههایی که از گرسنگی و بیماری میمیرند در حالی که هیچ تفاوتی با بچهها در کشورهای دیگر دنیا ندارند. امیر با دستان خالی، نودلهای افتاده روی زمین را جمع میکرد تا در کولهپشتیاش بگذارد، چون هیچ غذایی باقی نمانده بود.
بعد امیر به جمعیت اصلی برگشت و از خروجی خارج شد. ما پروتکل بسیار سختی داشتیم که همه باید از یک مسیر خاص وارد میشدند، کمک را میگرفتند و از مسیر مشخص دیگری خارج میشدند، همان مسیری که آنها را به نقطه شروعشان برمیگرداند.
خروج آنها از همان مسیری است که وارد شدهاند؛ هنگام ورود و خروج، آنها مستقیماً به منطقهی فعال نبرد متصل هستند. محل شماره دو بهطور خاص کمی با سایر محلها متفاوت است، زیرا بین محل اول و دوم قرار دارد و یک پست نظامی رزمی نیروهای ارتش اسرائیل درست در گوشه آن قرار گرفته است. در آنجا یک خاکریز وجود دارد.
بنابراین اگر مردم در حال خروج از مسیر خروجی باشند و کسی در سمت شرقی خاکریز ایستاده باشد و به سوی جمعیت شلیک کند، شما نمیتوانید آنچه را که در سمت دیگر خاکریز میگذرد، ببینید چون دید محدود است و زاویهی شلیک نیز مانع میشود. بنابراین نیروهای ارتش اسرائیل به جمعیتی که در حال ترک محل هستند شلیک میکردند. وقتی جمعیت خارج میشد و به راهروی مرگ میرسید تا به سمت غرب برود، ارتش اسرائیل به آنها شلیک میکردند. ما نیز همین کار را میکردیم، به سمت پاهایشان، بالای سرشان، به هوا شلیک میکردیم. گلولهها به زمین برخورد میکردند ویدئوی این صحنه موجود است. گلولهها به زمین برخورد میکرد، میتوان دید که خاک به هوا پرتاب میشود.
من هنوز در محل بودم، این دومین باری بود که ما عملیات توزیع انجام میدادیم. بنابراین وقتی صدای شلیک خودکار سلاح سنگین را شنیدم، فکر کردم مورد حمله قرار گرفتهایم، فکر کردم اتفاقی افتاده است. بنابراین به سمت خاکریز جنوبی دویدم و به زمین افتادم تا پناه بگیرم. دیدم که شلیک همچنان ادامه دارد و فلسطینیهایی که در کنار جاده نقش زمین میشدند.
امیر هیچوقت به خانه نرسید. او دوازده کیلومتر پیاده رفت تا کمی غذا بگیرد، تکههایی از روی زمین برداشته بود چون فقط همینها باقی مانده بود. وقتی رسید، بدون کفش، گرسنه و خسته، تنها چیزی که برایش مانده بود همین خردهها روی زمین بود و زمانی که میخواست به خانه برگردد توسط نیروهای ارتش اسرائیل کشته شد. چرا؟ چون آنها فاقد انضباط، فاقد استاندارد، و فاقد ابتداییترین شرافت انسانی هستند.
در کنفرانس مطبوعاتی که GHF برگزار کرد، گفته شد: «ارتش اسرائیل برای کنترل جمعیت شلیک میکند. ما فقط در هوا، اطراف جمعیت، یا به سمت پاهایشان شلیک میکنیم. ما مستقیماً به خودشان شلیک نمیکنیم.» این رفتار غیرقابلقبول است. این روش حرفهایها در مواجهه با جمعیت غیرنظامی نیست.
وقتی با جمعیتی حدود هشت تا نه هزار نفر طرف هستی و میخواهی با آنها ارتباط برقرار کنی باید از ابزارهایی مثل تابلوهای راهنما یا ابزارهای دیگر مانند بلندگو با میکروفون و یک مترجم استفاده کرد. گفتم: «قبل از شروع به شلیک، بیایید دو کار انجام بدهیم؛ یکی، بلندگو با مترجم تهیه کنیم. دوم، تابلو نصب کنیم. تابلوهایی که نشان دهند برو به این سمت، به آن سمت، بپیچ به چپ.» آنها نمیدانند کجا باید بروند. آنجا خانهشان نیست. آنجا منطقه جنگی است.
تنها توصیفی که میتوانم برای این مکانها به کار ببرم «تله مرگ» است. و آنجا بهصورت تله مرگ درنیامده است، از اول بهعنوان تلهی مرگ طراحی شدهاند. و ایالات متحده کمک میفرستد و ما آنها را فریب میدهیم تا بیایند، و وقتی میخواهند بروند، به آنها شلیک میشود، هم در راه آمدن، هم در راه رفتن.
بنابراین گزارشهایی که از بیمارستان ناصر که حدود پنج کیلومتر با محل شماره دو فاصله دارد میرسد «وحشتناک» است. پزشکان شهادت دادهاند که هر بار GHF توزیعی در محل یک، دو یا سه انجام میدهد که جاده منتهی به این محلها مستقیم به بیمارستان ناصر میرسد، آنها با حجم زیادی از بیماران مواجه میشوند، چیزی که آن را «حادثه با تلفات انبوه» مینامند، و این هر بار تکرار میشود.
آیا تا به حال شنیدهاید که کشور دیگری چنین کاری انجام دهد؟ من هرگز چیزی شبیه به این نشنیدهام، البته ۲۵ سال در مناطق جنگی مستقر نبودهام، فقط میخواهم بگویم که هرگز چنین چیزی ندیدهام. شما هم هرگز چیزی شبیه به این دیدهاید؟
نه، در هیچ جایی با این وسعت چنین چیزی ندیدهام. در طول سالهایی که در میادین جنگی بودهام گاهی پیش میآید که یک فرد خطاکار یا بیانضباط در میان آن گروه وجود داشته باشد، یک «سیب فاسد» که رفتار او را اصلاح میکنی و تنبیهاش میکنی. چنین چیزی را دیدهام. اما در این مقیاس، که بهطور گسترده پذیرفته شده باشد، هرگز. و اینکه پیمانکاران شرکت «UG Solutions» هم همین کار را میکنند و آن را توجیه میکنند با این استدلال که: «خب، نیروهای ارتش اسرائیل هم این کار را میکنند، پس ما هم ایرادی ندارد که انجام دهیم.» من ارتشهای آشفتهی زیادی را در عمرم دیدهام. اما هرگز چنین درجهای از انحطاط و بیاحترامی محض به کرامت انسانی را ندیدهام. و واقعاً واژهای که مدام تکرار میکنم چون تنها واژهایست که به ذهنم میرسد این است که چون آمریکا از طریق مالیات مردمش به این کمک میکند، این رفتار ضدآمریکایی است.
چند روز پیش برای اولین بار این داستان را بهطور علنی بیان کردید و بلافاصله واکنشهایی علیه شما صورت گرفت، همانطور که همیشه رخ میدهد. صداقت شما زیر سوال رفت. گفتند شما دروغگو هستید. شما تبلیغاتچی هستید و گفتند که این پسر نمرده است. گفتند: «این پسر زنده است.» آیا میتوانید به این مسئله پاسخ بدهید؟
من مستقیماً با وکیل حاضر در کنفرانس مطبوعاتی GHF تماس گرفتم و از او خواستم که این ادعا را پس بگیرد و دلایل و مدارکم را ارائه دادم. دلیلش این بود که عکسی که GHF استفاده کرده و پخش کرده است، تصویریست از یک پسر بچه کوچک در کنار یک پیمانکار که دستش را روی سر آن پسر گذاشته. این تصویر در کنار عکسی قرار گرفته که من از آن پسر در کنار خودم گرفتهام.
نکته طنزآمیز ماجرا اینجاست که همان عکسی که آنها از آن مرد پیمانکار گرفتهاند که دستش را روی سر پسر گذاشته، من آن عکس را گرفتهام. یعنی آنها عکس خودم را بهعنوان مدرک علیه حرف خودم استفاده میکنند. این مسخره است.
عکسی که آنها ارائه دادهاند و میگویند ببینید، این عکس دو روز بعد از امیر با همان پیمانکار است؛ حال آدم به هم میخورد. اگر دو تصویر را دقیقاً کنار هم بگذارید کاملاً مشخص است که این دو نفر یکی نیستند. مدل موهایشان یکی نیست. دندانهایشان فرق دارد. اندازهی گوشهایشان متفاوت است.
من این دو تصویر را با یک ابزار هوش مصنوعی مقایسه کردم، و نتیجه گرفت که این دو نفر یک نفر نیستند چون واقعاً هم یکی نیستند.
ادامه دارد...