به گزارش شهرآرانیوز؛ مشهد یک الگو از مقاومت، امید و عشق به زندگی در روزهای جنگ بود.
در روزهایی که غبار جنگ و اضطراب، بر شهرهای اطراف سنگینی میکرد و آسمان، جولانگاه نبرد پدافند ارتش برای نابودی ریزپرندههای دشمن بود، یک جای امن و آرام وجود داشت: مشهد، شهر ضامن آهو.
در اینجا، خبری از ترس و وحشت نیست، نه خبری از سکوت مرگبار شهرهای گرفتار جنگ؛ مردم مشهد، انگار محکمتر از همیشه، شرایط سخت را آسان گرفتهاند.
جنگ نتوانسته است مردم مشهد را بترساند. این را میتوان در بازارهای شلوغ، کوچههای پر از عطر زندگی، بوستانهای سرسبز و حضور پرشورشان در مناطق ییلاقی شهر دید.
شبها، مردم با فعالشدن پدافند، خطهای نورانی پدافند و انفجارها را مثل تماشای شهابباران تماشا میکنند و ترسی در دلشان نیست.
در این شبها خانوادهها دور هم جمع میشوند و سفرههای شام با عطر غذای خانگی پهن میشود. انگار نه انگار که جنگی وجود دارد و مگر میتوان نقش مادرها و دخترهای این شهر را نادیده گرفت؟ همانها که در شبهای جنگ، امید را در دل خانوادههایشان زنده نگه داشتند و محفلهای باصفای خانوادگی علاوه بر خانه در بوستانهای شهر نیز برپا کردند تا زندگی در جریان باشد و اثبات کنند، عشق، قویترین سلاح برای مقابله با هر جنگی است.
توصیفی از بزرگترین پارک مشهد در جنگ
پارک ملت، ریههای سبز شهر، هر غروب پر میشود از خانوادهها. انگار اینجا، پناهگاه امنی است در هیاهوی انفجارها و صدای پدافند. صدای خنده بچهها، بوی چمن تازه و نور ملایم چراغها، مرهمی است برای دلهایی که درد جنگ را از نزدیک حس کردهاند. در اینجا، کسی اخم نمیکند، فقط امید و زندگی نفس میکشد.
یک گوشه دنج پارک، چند پیرزن با چادرهای گلدار و صورتهای آرام، یک حلقه صمیمی درست کردهاند. صدای شکستن تخمههایشان با نجواهای شیرینشان قاطی میشود. از خاطرههای گذشته میگویند، از دلتنگی برای نوههایی که شاید این روزها کمتر میبینند، ولی چای خود را با طعم امید مینوشند و چشمهایشان از قصههای بازیگوشی نوهها برق میزند. در اینجا، گذر زمان در دستهایشان میچرخد، نه در هیاهوی جنگ.
اندکی آنطرفتر، روی سکویی روبهروی دکه قهوهفروشی، چند جوان با گیتار، ریتم شادی از زندگی را مینوازند. آهنگهایشان در فضا میپیچد و لبخند را روی لبهای رهگذرها مینشاند. پرسیدم: «علیرضا قربانی هم بلدید؟» خندیدند و گفتند: «نه، ولی رضا صادقی را قشنگ میزنیم و میخوانیم.» و شروع کردند به خواندن آهنگی که هر کلمهاش، فریادی از امید و زندگی بود.
رضا صادقی چه ترانه زیبایی را مناسب این روزهایمان اجرا کرده و حالا جوانان هنرمند مشهد، به تقلید او میخوانند: «چه بخوای چه نخوای، زندگی میره، چه بگی چه نگی، لحظه میمیره، نشه روزی بگی، واسه ما دیره؛ زندگی کن گلم.»
انگار موسیقی، مرهمی است برای زخمهای این روزها و نوایی برای ادامهدادن راه.
آری، جنگ آن هیولای افسانهای نیست که بتواند مردم مشهد را بترساند. این را میتوان در بازارهای شلوغ، کوچههای پر از عطر زندگی، بوستانهای سرسبز و مناطق ییلاقی شهر دید. در اینجا، زندگی جریان دارد، امید زنده است و مردم مشهد، در پناه ضامن آهو و دعای مادرها، هر روز را با قدرت و ایمان شروع میکنند.