شناسهٔ خبر: 71833965 - سرویس سیاسی
منبع: جوان | لینک خبر

خدمت به محرومان، سنگر امروز جانباز شیمیایی

به لطف خدا ۴۷ خانه ساختیم و ۳۶ خانه را تعمیر کردیم. گسترده کار ما اول کردکوی بود، اما کم‌کم تصمیم گرفتیم به نقاط دیگر برویم و روستا‌های محروم زیادی را زیر پوشش قرار دادیم

صاحب‌خبر -
جوان آنلاین: شنیدن نحوه تشکیل گروه‌های جهادی و ادامه کار آنها همیشه جذاب است، اما بعضی وقت‌ها با جهادگرانی روبه‌رو می‌شویم که باید ساعت‌ها نشست، فکر کرد و به کار‌های آنها نگریست تا بتوان ذره‌ای به دنیای‌شان نفوذ کرده و آنها را شناخت. رزمنده‌ای که در تمام دوران دفاع‌مقدس در جبهه بوده و بعد از آن با مدال جانبازی به زندگی ادامه داده و درست زمانی که همه از ادامه حیات او قطع امید کرده بودند به دنیا بازگشته و با تشکیل «گروه جهادی شهیداحمد کاظمی» همرزمان گذشته را دور هم جمع کرده تا به ساخت خانه برای محرومان بپردازند. داستانی که بیشتر به یک افسانه می‌ماند و اسطوره‌هایی که هرگز نام‌شان را کسی نمی‌داند. 
 
 
ماجرا از یک خواب شروع شد. عوارض شیمیایی دوران دفاع‌مقدس، حاج‌غلام صالحی را به حالت احتضار درآورده بود. امید‌ها که برای زنده‌ماندن او قطع شده بود، یک خواب و دلگرمی حضرت امام (ره) سرنوشت او را به گونه‌ای تغییر داد که او از بستر برخاست و به کار خیر و ساخت خانه برای مسکن محرومان روی آورد. 
این ماجرا برای هشت سال قبل است. تا آن موقع، همسر و فرزندان آقای صالحی هر دارو و روش درمانی را که می‌شناختند برای بهبودی او امتحان کرده و به مطب دکتر‌های مختلف با تخصص‌های گوناگون رفته بودند، اما شدت عوارض شیمیایی و موج‌های انفجار و ترکش‌های باقیمانده در بدن آنقدر زیاد بود که راهی برای خوب‌شدن باقی نگذاشته بود. 
در همان روزها، حال این جانباز به شدت خراب می‌شود و پزشکان که از معالجه او ناتوان مانده بودند به پسربزرگ‌شان می‌گویند: «پیشنهاد می‌کنیم ایشان را به خانه ببرین تا در روز‌های آخر زندگی کنار هم باشین. ما همه تلاشمون رو کردیم، ولی بیشتر از این کاری از دست‌مان برنمی‌آید.»
همسر و فرزندان آقای صالحی هم به این توصیه عمل کرده و با حسرت و افسوس او را در خانه بستری کردند. لحظات سختی برای خانواده آقای صالحی بود. آب شدن او را می‌دیدند و کاری از دست‌شان بر نمی‌آمد. تا اینکه یک شب دختر آقای صالحی خوابی دید که همه چیز را عوض کرد و سرنوشت جدیدی رقم خورد. 
او در خواب دید که حضرت امام (ره) برای عیادت از پدرش وارد خانه آنها شده و کنار تخت پدر روی صندلی نشست و دستی بر سر و رویش کشید. مادرش با دیدن این صحنه‌ها به حضرت امام (ره) می‌گوید: «آقاجان ما بعد از سید چه‌کار کنیم. نمی‌توانیم دوری‌شان رو تحمل کنیم» که حضرت امام با تبسم فرمود: «مقدر نیست که ایشان از دنیا برود. او باید بماند و کار‌های ناتمام خود را تمام کند. شما هم مطمئن باشید ما سربازان خود را رها نمی‌کنیم.»
 یک تصمیم بزرگ
دختر آقای صالحی که از خواب بیدار می‌شود به این نتیجه می‌رسد که در پس این خواب باید ماجرایی نهفته باشد. 
خوابش را با برادران و مادرش در میان می‌گذارد و در نهایت به این تصمیم می‌رسند که پدر را برای درمان به تهران ببرند. 
به سختی او را در آمبولانس می‌گذارند و راهی می‌شوند. خودشان می‌گویند از سرعت عمل برخی اتفاقات گیج و حیران مانده بودند، اما چند روزی نگذشت که پدر همان که چند روز قبل دکتر‌ها به زبان عامیانه «جوابش کرده بودند» از روی تخت به پایین می‌آید و با پا‌های خودش سوار ماشین پسرش می‌شود و می‌گوید: «برویم کردکوی که خیلی کار داریم.»
 جهادگر وارد میدان شد
به خانه که برمیگردند، همسر و بچه‌ها در خانه در مورد چند و، چون این اتفاقات صحبت می‌کنند. آقای صالحی که در حیاط خانه دستانش را از پشت کمر به هم گره زده و با سری پایین راه می‌رود، دقایقی که می‌گذرد به خانه می‌آید و می‌گوید: «من اطمینان دارم که این خواب و خوب‌شدن من بی‌حکمت نبوده است. تفسیرم از صحبت‌های حضرت امام این بود که هنوز هم باید در میدان جنگ باشیم.» دخترش می‌گوید: «باباجان! سال‌هاست که جنگ تموم شده، جنگ کجا بود آخه!»
پدر می‌گوید: «دخترم جنگ که فقط رفتن به میدان مین نیست. جنگ الان عرصه اقتصادیه! من تصمیم گرفته‌ام برای کمک به خانواده‌های بی‌بضاعت و محروم وارد عمل شوم و برای‌شان خانه درست کنم.»
همسر و فرزندان آقای صالحی با شنیدن حرف‌های جانباز و جهادگر خانه به هم نگاهی می‌کنند. 
همسرش می‌گوید: «وقتی حضرت امام تکلیف کرده ما چه‌کاره‌ایم که مخالفت کنیم» و از همان‌جا دوره جدید زندگی مردی که تا هفته قبل در بستر مرگ افتاده بود، آغاز می‌شود. او تصمیم به جهاد گرفته بود و باید گروهی از جهادگران را گرد هم می‌آورد. 
بنابراین تعدادی از دوستان دوران رزم و جنگ خود را دور هم جمع کرد. اول ماجرای خواب را گفت و بعد تصمیمش را اعلام کرد. همه آن همرزمان دستان‌شان را به نشانه بیعت دراز کردند و کار برای خانه‌سازی محرومان آغاز شد. 
 
گفت‌و‌گو با آقای صالحی در کنار اسکلت یک ساختمان در حال ساخت در روستای لاملنگ گرگان انجام شد. به محل قرار که رسیدیم، گلبانگ اذان از مناره مسجد روستا در حال پخش بود. آقای صالحی و دوستانش دست از کار کشیده و آستین بالا زده و برای وضو گرفتن و رفتن به مسجد آماده می‌شوند. 
با توفیقی که نصیب‌مان شده بود نماز را در مسجد پشت‌سر آقای صالحی خواندیم و بار دیگر به محل قرار برگشتیم. 
خانه‌ای کوچک که چند نفر با تخصص‌های گوناگون در حال ساخت آن بودند. یکی کاشی را به دیوار می‌چسباند، دیگری کف خانه را سرامیک می‌کرد، یک نفر هم مشغول گچ‌کاری بود. انگار همه خود را در این خانه سهیم می‌دانستند. 
آقای صالحی چرا تصمیم گرفتید وارد عرصه ساخت خانه برای محرومان شوید؟
من سابقه حضور ۹۰ ماهه در جبهه‌ها و شرکت در ۲۳ عملیات را دارم. بار‌ها هم در عملیات‌ها مجروح شدم. از اصابت ترکش تا موج انفجار و شیمیایی شدن، اما جبهه را رها نکردم. آن موقع سپاه گلستان زیر نظر مازندران و جزو لشکر ۲۵ کربلا بود. روز اولی که به جبهه نرفتم، تصمیم گرفتم آنقدر بمانم تا فتح و گشایشی در نبرد با متخاصمین ایجاد شود. 
آنقدر ماندم تا جنگ تمام شد و به خانه برگشتم. مدت‌ها درگیر بیماری و درمان بودم تا اینکه دخترم خوابی دید که حقیقت زندگی مرا رقم زد. حالم که بهتر شد با خودم گفتم جنگ که فقط رفتن روی مین و گرفتن تفنگ نیست. من به جبهه رفتم تا هموطنانم آسوده باشند. حالا هم همان هدف را دارم و برای رسیدن به آن باید به دنبال راهی برای آسایش آنان باشم و با این دیدگاه به همراه جهادگران دیروز و امروز، ساخت خانه برای محرومان را آغاز کردیم. 
پشتوانه شما برای ساخت خانه‌ها چیست؟
در ابتدا چیزی نداشتم، اما وقتی تصمیمم را با دوستان جبهه و جهاد مطرح کردم همه استقبال کردند. به آنها گفتم از شما می‌خواهم کنارم باشید. هم کمک کنید تا پول جمع کنیم و هم خودمان خانه را بسازیم. 
به لطف خدا در این سال‌ها ۴۷ خانه جدید ساختیم و ۳۶ خانه را هم تعمیر کردیم. گسترده کار ما اول شهرمان کردکوی بود، اما کم‌کم تصمیم گرفتیم به نقاط دیگر برویم. دوستانی که ما را می‌شناسند افراد جدید و نیازمند را معرفی می‌کنند و اینگونه شد که در بسیاری از شهر‌ها و به خصوص روستا‌های محروم کار خانه‌سازی را ادامه دادیم. 
افراد نیازمندی که واجد ساخت یا تعمیر خانه هستند را چگونه شناسایی و انتخاب می‌کنید؟
برخی از این افراد از سوی دوستان معتمد ما معرفی می‌شوند، اما تعداد زیادی از آنها را نهاد‌های معتبری مانند کمیته امداد و بهزیستی معرفی می‌کنند. 
در اینگونه موارد بخشی از هزینه ساخت خانه را هم همان سازمان‌ها پرداخت می‌کنند، اما بخش عمده آن از سوی ما تأمین می‌شود. برای آنکه ساز و کار ما برای فعالیت قانونمند باشد، فعالیت خود را با نام «گروه جهادی شهید احمد کاظمی» ثبت کردیم و حالا با ۲۵ عضو ثابت مشغول به کار هستیم. 
صفر تا ۱۰۰ کار‌ها را با همین افراد انجام می‌دهید؟
نه. اعضای ثابت ما این ۲۵ نفر هستند که همگی سابقه حضور طولانی مدت در دوران دفاع مقدس را دارند. به جز این افراد در زمان ساخت خانه در هر روستا از توان داوطلبان آن روستا یا از کمک گروه‌های جهادی دیگر هم استفاده می‌کنیم تا سرعت کار را افزایش دهیم. 
در واقع بخش عمده کار‌ها را با کمک داوطلبان انجام می‌دهیم که اغلب آنها هم پس از شنیدن شیوه کار ما، دستمزدی دریافت نمی‌کنند یا اگر هم بگیرند به حداقل مبلغ رضایت می‌دهند. 
انگیزه شما برای ساخت خانه محرومان چیست؟
بهترین پاداشی که از ساخت خانه برای نیازمندان می‌گیرم، دعای خیرشان و به خصوص لبخند رضایت کودکان آنهاست؛ همین خنده‌ها قدرت و توان ما را برای کار‌های جدید بیشتر می‌کند. 
انقلاب ما برای حمایت از محرومان و مستضعفان بود. یک زمانی ما با توپ و تانک و مسلسل می‌خواستیم از مردم حمایت کنیم، اما حالا تکلیف داریم که با بیل و فرغون این مسیر را ادامه دهیم. ما شأن و جایگاهی جز خدمت به مردم برای خود قائل نبوده و نیستیم. 
آن روز‌هایی که دکتر‌ها از زنده ماندنم قطع امید کرده بودند، از ته دل برای پیوستن به همرزمان شهیدم خوشحال بودم. دیگر طاقت دوری از قافله آنان را نداشتم، انگار دلم در همان جبهه‌ها جا مانده بود. برای اینکه آنان را فراموش نکنم در گوشه‌ای از خانه‌ام اتاقکی ساختم و همه نماد‌های جبهه و عکس بسیاری از همرزمان شهیدم را روی در و دیوار چسبانده‌ام. 
از دوری آنان دلگرفته بودم، اما کار ساخت خانه را که آغاز کردم انگار دوباره به جبهه پاگذاشته‌ام. هر صبح که می‌خواهم از خانه خارج شوم ابتدا به اتاقم می‌روم و چند دقیقه‌ای نوحه‌خوانی کرده و با بغض و حسرت از آنان خداحافظی می‌کنم. 
 
آقای صالحی بغض می‌کند و دیگر نمی‌تواند صحبت کند. کمی دور می‌شود و صحبت با همرزمان دیروز و همکاران امروزش را بهانه می‌کند. به زیباترین گروه جهادی نگاه می‌کنم. چهره‌هایی پر از چین و چروک و مو‌های سپیدی که نور از آنها می‌بارد. اینها جهادگران واقعی هستند و برای‌شان در چه زمان و مکان و موقعیتی باشند. کسانی که خدمت به جامعه و هموطن در خون آنهاست و خود را فدای ایران می‌کنند.