شناسهٔ خبر: 71556124 - سرویس فرهنگی
منبع: انتخاب | لینک خبر

یادداشت‌های علم، دوشنبه ۹ آذر ۱۳۴۹: به شاه گفتم شما پس از رفتن اعلیحضرت فقید هفتاد ملیون تومان در اختیار خود داشتید که معادل هفتصد ملیون تومان امروز است و این پول به شما خیلی قدرت داد

یادداشت‌های اسدالله علم: فرمودند: خدا بزرگ است. عرض کردم: صحیح است ولی فراموش نفرمایید که شما پس از رفتن اعلیحضرت فقید هفتاد ملیون تومان در اختیار خود داشتید که معادل هفتصد ملیون تومان امروز است و این پول به شاهنشاه خیلی قدرت داد، در آن ایامی که نه از نفوذ رضاشاه چیزی مانده بود و نه از ارتش رضاشاه. فرمودند: مردم ایران دوستم داشتند و نگاهم داشتند.

صاحب‌خبر -
سرویس تاریخ «انتخاب»: اسدالله علم (۱ مرداد ۱۲۹۸ بیرجند – ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ نیویورک)، یکی از مهم‌ترین چهره‌های سیاسی دوران محمدرضا شاه، وزیر دربار از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ و نخست‌وزیر ایران از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲ بود.  
 
«انتخاب» هر شب یادداشت‌های روزنوشت علم را منتشر می‌کند.
 
دوشنبه ۹ آذر ۱۳۴۹: امروز باز اوقات شاهنشاه را تلخ دیدم، زیرا بارندگی پریروز مطلقاً جنوب و شرق ایران را نگرفته است. شاهنشاه در خصوص وصیتنامه خودشان با من صحبت فرمودند. فرمودند: در این زمینه خیلی محرمانه مطالعه کن. فرمودند: نمی‌خواهم هیچ ماترکی داشته باشم. چیز مختصری برای بچه ها می‌گذارم و بقیه را هم به مردم می‌بخشم. عرض کردم: بنیاد پهلوی و کاخ مرمر چندین ملیون دلار است_ در حدود صد و پنجاه ملیون دلار _که شاهنشاه بخشیده اید. فرمودند: به این نتیجه رسیده ام که نباید هیچ چیز داشته باشم، فقط تا زنده هستم، ضمن خدمت می‌خواهم تا آن جا که ممکن است به من بد نگذرد. عرض کردم: شما ملائکه هستید که خداوند به عنوان رحمت خود به ایران نازل کرده است. قدر این روحیه و اخلاق را مردم ایران بعدها خواهند فهمید. ولی یک نکته را فراموش نفرمایید که بعد از اعلیحضرت ناچار برای این که ولیعهد پایه‌های تخت خودش را محکم بکند، احتیاج به سه چیز مهم دارد: یکی هوش و عقل فوق العاده و مشاور خوب و فهمیده و طرف اعتماد، دیگری نفوذ زیاد در ارتش و سومی پول. فرمودند: خدا بزرگ است. عرض کردم: صحیح است ولی فراموش نفرمایید که شما پس از رفتن اعلیحضرت فقید هفتاد ملیون تومان در اختیار خود داشتید که معادل هفتصد ملیون تومان امروز است و این پول به شاهنشاه خیلی قدرت داد، در آن ایامی که نه از نفوذ رضاشاه چیزی مانده بود و نه از ارتش رضاشاه. فرمودند: مردم ایران دوستم داشتند و نگاهم داشتند.
 
عرض کردم: این صحیح است، مردم احساس کردند که در حال خطر و تجزیه هستند و دور شما جمع شدند، ولی همان مردم هم دور مصدق جمع شدند تا جایی که شما مجبور شدید ایران را ترک کنید. فرمودند: و همان مردم دوباره مرا خواستند. عرض کردم: در تشخیص صحیح مردم ایران تردیدی ندارم ولی انتریک‌ها و پدر سوختگی‌ها را نباید از یاد برد. فرمودند: آرزو دارم تو لااقل چند سالی پس از مرگ من بمانی و به ولیعهد کمک کنی. عرض کردم: خدمت به ولیعهد افتخار بزرگی است، ولی ماندن یک روز را پس از شما آرزو ندارم و دیگر نتوانستم جلوی گریه خودم را بگیرم.
 
شام سفیر آمریکا مهمان من بود. تمام اوامر شاه را تشریح کردم. گفت: اولاً راجع به تعلیمات به عرض برسان که ما در ارتش آمریکا سهمیه تعلیم دویست خلبان برای کشورهای خارجی اعم از ویتنام و تایلند و غیره داریم که از این عده ۸۳ نفر را به ایران اختصاص داده ایم. چه طور است شاهنشاه مثل آلمان غربی یک [پایگاه] در آمریکا بگیرند و خلبانان را به خرج خودتان تربیت کنید، ثانیاً فرمایشات شاهنشاه خیلی درست است، الان روس‌ها در ام القصر عراق دارند [پایگاه] می‌سازند که البته به درد نفوذ آتی آنها خواهد خورد و تجزیه و تحلیل شاه از وضع خاورمیانه خیلی صحیح است. راجع به [اضافه برداشت] به کمپانی ها فشار وارد خواهم کرد. راجع به خرید دو [ناوشکن] فوری اطلاع می‌دهم. این شخص به نظرم عاشق شاه شده است.
 
ساعت ۱۲ شب از منزل من رفت. ساعت ۱۲/۳۰ تلفن کرد که ماشینی از ماشین من گذشت، جلوی من ترمز کرد. دو نفر از آن بیرون پریدند و به ماشین من تیراندازی کردند، به طوری که تمام شیشه‌ها شکسته است. خیلی باعث تعجب من شد. فوری به شاهنشاه تلفن کردم. شاهنشاه شدید عصبانی و نگران شدند. امر فرمودند: رئیس شهربانی، رئیس ساواک، رئیس رکن ۲، رئیس ژاندارمری را بخواه و بگو باید اقدامات فوری در شناسایی و دستگیری این اشخاص بکنند. همه را خواستم. رسیدگی تا چهار صبح طول کشید. معلوم شد آنها که تیراندازی کرده به خیال این که شیشه های اتومبیل سفیر [ضدگلوله] است با تبر خواسته اند شیشه را بشکنند و تبر هم در داخل اتومبیل افتاده است. خوشبختانه راننده سفیر نوع ماشین را که دوج قدیمی بود و رنگ آن را شناخته بود.‌ راه های خروجی تهران را همان شب بستیم. ماشینی شبیه به آن پس از ایست پلیس به طرف تهران برگشته و فرار کرده بود.
 
حالا شش صبح است دیشب هیچ نخوابیدم. باید دوش بگیرم و لباس پوشیده، برای سلام عید فطر که یک سلام خصوصی است و فقط سفرای اسلامی و دولت و فرماندهان نطامی شرفیاب می‌شوند، به کاخ نیاوران بروم. مثل مرده هستم.
لینک کوتاه کپی لینک