ساعت ۱۲نیمه شب ۲۲بهمن است. حکومت نظامی است، اما تهران بیدار است. خیابانها از آتش و دود و مردم که خوشحال و خستهاند، پر است.
یک بامداد از ستاد مشترک ارتش برای امام(ره) پیغام میآید که نمایندهای برای مذاکره بفرستید. امام هیأتی ۴نفره به آنجا میفرستد. ارتشبد، قره باغی فرمانده ستاد مشترک در دسترس نیست. لابد فرار کرده. هیأت ۴نفره با جانشین او تیمسار فروزانفر گفتوگو را شروع میکنند که تا ۶صبح طول میکشد.
فروزانفر میگوید: ارتش داوطلب است تسلیم شود؛ به شرط اینکه تضمین داده شود بعد از تسلیم آنها، مردم به پادگانها نمیریزند و آنها را نمیکشند. هیأت ۴نفره، حرف شنوی مردم از امام را ضمانت این قرار گذاشتند.
۸صبح بیست و دوم، ارتش در پیامی کوتاه از همه پادگانها خواست تسلیم مردم شوند و سلاحها را زمین بگذارند.
۱۲ظهر، قرارگاه عشرتآباد (میدان سپاه فعلی) که نیروهای گارد هنوز در آن مقاومت میکردند، بهدست مردم میافتد.
ساعت ۳بعدازظهر، شاپور بختیار با هلیکوپتری که از دانشکده افسری بلند شد، به فرودگاه رفت و از ایران فرار کرد. رادیو و تلویزیون همین ساعتها دست مردم افتاد و نخستین جملاتی که پخش شد، اینها بود: «اینجا ایران است، صدای انقلاب.»
بسیاری از آنها که در روز جشن انقلاب فریاد میکشیدند، رفتهاند؛ اما صدایشان در گوش تاریخ مانده است. دههها مجاهدت چند نسل از ایرانیها در ۲۲بهمن۵۷ بهثمر نشست و انقلاب اسلامی، ظفرش را جشن گرفت. آن جوانهای پرشوق و امید، حالا دیگر پابهسنگذاشتههایی هستند که شاهد تولد جمهوری اسلامی بودهاند. انقلاب، محصول مجاهدت آنها و دیگرانی است که حالا دیگر بین ما نیستند؛ اما صدای خندههایشان هنوز در گوش تاریخ میپیچد.