شناسهٔ خبر: 71113161 - سرویس فرهنگی
منبع: دفاع پرس | لینک خبر

معرفی کتاب؛

«مگر چشم تو دریاست!»

کتاب «مگر چشم تو دریاست» که اولین جلد از مجموعه «مادرانه» است خاطرات «انسیه جنیدی» مادر شهیدان محمد، عبدالحمید، نصرالله و رضا جنیدی است که به قلم «جواد کلاته عربی» منتشر شده است.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرنگار فرهنگ دفاع‌پرس، کتاب «مگر چشم تو دریاست» که اولین جلد از مجموعه «مادرانه» است خاطرات «انسیه جنیدی» مادر شهیدان محمد، عبدالحمید، نصرالله و رضا جنیدی است که به قلم «جواد کلاته عربی» منتشر شده است.

این کتاب با کاغذ حمایتی و با همکاری مرکز حفظ آثار سپاه حضرت محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله) تهران بزرگ چاپ شده است.

این کتاب قبلاً در انتشارات‌های «روایت فتح»، «شهید کاظمی» و «انتشارات ایران» در هشت نوبت (هشت هزار نسخه) به چاپ رسیده است.

در پایان کتاب نیز تصاویری از خانواده شهیدان جنیدی و حضور رهبر معظم انقلاب اسلامی در منزل خانواده شهیدان جنیدی منتشر شده است.

بخشی از متن کتاب به شرح زیر است:

«فقط خداست که می‌تواند محبت بین مادر و فرزند را بفهمد. همانطوری که امام حسین (علیه‌السلام) دست ولایتی‌شان را روی قلب حضرت زینب (سلام الله علیها) گذاشتند، با خودم می‌گویم خدا خودش دستش را روی قلب مادر شهدا گذاشته است. شک ندارم. هیچ شکی ندارم؛ وگرنه چطور می‌شد با اینهمه مصیبت، هنوز هم زنده ماند و توی این دنیا راه رفت!

کاش فقط غم‌وغصه شهادتشان بود. از آقا نصرالله هفتادوپنج روز، از رضا سیزده ماه و از محمد چهارده سال بی‌خبر بودم. گفتنش هم خیلی مشکل است؛ چه برسد به اینکه به‌سرت بیاید. 

ماه‌ها و سال‌ها ندانی بچه‌ات چه شده؟ اسیر شده یا شهید؟ با اینکه خبر شهادتشان را آورده‌اند و دیده‌اند که شهید شده‌اند، اما باز هم گوشه دلت منتظر باشی که برگردد بدون اینکه حتی نزدیک‌ترین کَسانت بفهمند و همان یکی هم که فکر می‌کنی مانده تا یار و یاورت باشد، جلوی چشم‌هایت ذره‌ذره آب شود و تو را جلویش بگذارند تا با تمام وجودت نگاهش کنی.

ما‌ها هیچ‌کاره هستیم. خداوند، خودش به بنده‌اش صبر و استقامت می‌دهد.

سال‌ها بعد از آن مریضی سختی که داشتم، یکی از فامیل‌هایمان رفته بوده مطب دکتر کُردستی برای بیماری خودش. همان دکتری که به حاج‌آقا گفت داروهایم را قطع کند و مرا ببرد مسافرت.

بین صحبت‌هایشان حرف ما پیش آمده بود. دکتر کُردستی با تعجب می‌پرسد: «اِ! مگه اون خانم هنوز زنده‌ست؟!»

بنده خدا نمی‌دانست بعد از آن مریضی، من شش بار مُردم و زنده شدم. بعد از رحلت حاج‌آقا رفتم چشم‌هایم را نشان دکتر دادم. چشم‌هایم خشک شده بود.

گفتم: «آقای دکتر! جیگرم می‌سوزه، آتیش می‌گیرم، حالت گریه دارم، ناله می‌کنم، اما دیگه اشکم نمی‌آد. این چشم‌های من دیگه آب نداره... خشک شده‌ن.»

دکتر درآمد گفت: «حاج‌خانم! مگه چشم تو دریا بوده؟!»

انتهای پیام/ 118