به گزارش خبرنگار فرهنگی ایرنا، روایتی از «راه خروجی نیست» اثر ژان پل سارتر است که در نخستین شب از چهلوسومین جشنواره بینالمللی تئاتر فجر به نمایش درآمد. یک مرد و دو زن که به جهنمی خود ساخته پامیگذارند و میشوند تاوان یکدیگر؛ و «منی که فکر نمیکنم تنها کسی هستم که تنها هست.»
«جهنم»، ترانهای از استرومائه، آغاز روایتی میشود از سه دوزخی که فکر میکردند قهرمان هستند اما بزدلی بیش نبودند. هر سه مردهاند و البته این را چند دقیقهای که از ورودشان به اتاق دوزخی یا شاید اقامتگاه، میگذرد میفهمند.
آینز با بازی مریم مومن، استل با بازی شهرزاد کمالزاده و ژوزف که طاها محمدی است. گارسون (پگاه مرادی) و عموی گارسون (جمشید حسینی) به استقبالشان میآیند. گارسون به زبان فرانسوی میگوید «راه خروجی نیست...» و .. در به رویشان بسته میشود.
دیگر اینجا هیچ راه فراری هم نیست. سه کاناپه به رنگهای آبی تیره، قرمز آلبالویی و سبز روشن برایشان گذاشتهاند.. یکی به دنبال قدرت، یکی رنگ خشونت را انتخاب میکند و دیگری هم سبز است که آرام به نظر میرسد البته، اما خشمش عقده باز میکند و فریاد میشود بر سر دو نفر دیگر و میگوید «من برای همیشه مردهام، ادامه میدهیم.»
هر سه دنبال اعتمادی از دست رفتهاند و راه نجات. «هر آدمی یا زود میمیرد یا خیلی دیر» اما داستان، چیز دیگری است؛ من، تو و او، هر سه تاوان همدیگریم.
ژوزف میگوید «همه چیز اشتباه است، من عادت داشتم همیشه با چیزهایی زندگی کردهام که مناسب من نبودند» دیالوگی که یک آدم سرگشته، خودخواه، خودشیفته و لاابالی را تداعی میکند؛ کسی که عشق را نادیده گرفت و امروز در آتش خشم خود سوزان است.
«چرا یک نفر باید بخوابه وقتی خوابش نمیاد؟ باید یک دلیلی داشته باشه.» به دنبال دلیلی است و از همه مهمتر، شکنجهگر. انتظار چیز دیگری را ندارد. آینز هم وارد اتاق میشود و به دنبالش استل. این دو هم، دست کمی از ژوزف ندارند. کمی در ابتدا برایشان گنگ است اما مکث به مکث، گذشتهشان تداعی میشود مقابل چشمشان.
ژوزف گارسین روزنامهنگاری است حرفهای که مدیر یک روزنامه ضد جنگ بود. آینز هم کارمند اداره پست بود و اما استل ... یکی که اهل پاریس است و از خانوادهای فقیر که پس از مرگ والدینش به ثروت میرسد اما بچه خود را با تخته سنگی می کشد، یکی با گاز مرده است که نشانی از زادگاهش نمیدهد، یکی هم از ریو که با اصابت ۱۲ گلوله بر بدن کشته شده است.
«دیگر مرگ معنایی ندارد، ما تاکنون هرگز به اندازه حالا زنده نبودیم.» «آنها هیچ چیزی را شانسی نچیدهاند.» ... تاکید میشود دوباره چیزی شانسی چیده نشده است.
فقط شانس بود که میتوانست این سه نفر را کنار هم قرار دهد. آینهای در اتاق نیست. گارسون با گریمی یادآور بینوایان ویکتور هوگو با آن موهای نارنجی، فرانسوی صحبت میکند و عمویش که تداعی میکند فرانکنشتاین هتل ترانسیلوانیا را، بر وحشت ماجرا اضافه میکنند.
«هر کدام از ما یک شکنجهگر برای دو نفر دیگریم.» اکنون دیگر راه خروجی نیست، ما اینجاییم تا تاوان پس بدهیم.
فقر و ضعف، آیتمهای مشابه که هر سه بدشان میآید و دلیلی میشود که جان یکی دیگر را در زندگیشان بگیرند. هیچ راه نجاتی نیست و مدام خاطرات گذشته تکرار میشود.
هیچ چیزی در زمین متعلق به تو نیست و حتی یک سایه از تو روی زمین باقی نمانده است.
شما به مهمانی جهنم آمدهاید...