شناسهٔ خبر: 70372533 - سرویس فرهنگی
منبع: روزنامه وطن‌امروز | لینک خبر

نسبت دین و اخلاق در گفت‌وگوی «وطن امروز» با حجت‌الاسلام محمد سربخشی/۱

دین و اخلاق تباین یا یگانگی؟

صاحب‌خبر - نسبت دین و اخلاق از دیرباز مورد توجه متفکران مکاتب مختلف قرار گرفته است اما در دهه‌های اخیر برخی با این هدف به نسبت این دو توجه داده‌اند که از این رهگذر به یک نوع معنویت بدون شریعت یا اخلاق بدون شریعت دامن بزنند. در گفت‌وگو با محمد سربخشی، استادیار گروه فلسفه مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی ضمن بررسی نسبت دین و اخلاق، نقدی نیز بر دیدگاه مصطفی ملکیان در این باره داشتیم که بخش نخست این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید. * *‌ * * در ابتدا خوب است در این باره بحث کنیم که آیا اساسا نسبت میان دین و اخلاق را می‌توان با تکیه بر آموزه‌های دینی و اخلاقی روشن کرد یا اینکه اساسا بحث از نسبت میان دین و اخلاق مساله‌ای فلسفی است؟ در صورتی می‌شود به بخش اول این سوال پاسخ داد که ماهیت دین و ماهیت اخلاق روشن و بر اساس آن قضاوت شود. پاسخ بخش دوم سوال روشن است؛ اینکه نسبت دین و اخلاق مساله‌ای فلسفی است یا نه؟ بلاشک مساله‌ای فلسفی است و حتما فلسفه در این باره نظری دارد، چرا؟ چون با وجود اینکه بحث اصلی فلسفه درباره وجود است اما به قول استاد شهید مرتضی مطهری بحث از ماهیت امور هم جزو فلسفه است، چون ماهیت، از عوارض وجود است. بنابراین وقتی می‌خواهید ماهیت چیزی را تعیین کنید، باید بحث فلسفی کنید. وقتی می‌خواهیم نسبت بین دین و اخلاق را تعیین کنیم، طبعا می‌توانیم منظر فلسفی داشته باشیم و بلکه شاید اصلی‌ترین منظر همین منظر باشد، یعنی ما باید از منظر فلسفی ماهیت دین را مشخص کنیم و ببینیم حقیقت دین چیست و حقیقت اخلاق چیست و وقتی حقایق این دو روشن شد، می‌توانیم نسبت‌سنجی کنیم و ببینیم چه نسبتی بین اینها برقرار است؟ حتی وقتی می‌خواهیم با تکیه بر آموزه‌های دینی و اخلاقی این نسبت را مشخص کنیم، باید قبل از آن، ماهیت دین و ماهیت اخلاق را مشخص کنیم تا بتوانیم بگوییم این آموزه‌ها آموزه‌های دینی و اخلاقی است و بعد سراغ آنها برویم و ببینیم بین‌شان نسبتی وجود دارد یا نه؟ تکلیف آموزه‌های دینی و اخلاقی چه زمانی روشن می‌شود؟ در صورتی که دایره و محدوده دین را مشخص کنید. امروز بین بسیاری از علما اختلاف است. عده‌ای نگاه حداکثری به دین و عده‌ای نگاه حداقلی دارند، عده‌ای هم نگاه معتدل دارند و این نگاه‌های متفاوت باعث می‌شود دیدگاه‌های متعددی درباره محدوده دین پدید آید. کسی که نگاه حداکثری به دین دارد می‌گوید تعیین تکلیف فلان مساله اقتصادی هم جزو آموزه‌های دینی است. مثلا اینکه باید تورم را به یک شکل خاص کنترل کرد جزو علم اقتصاد است اما آیا جزو آموزه‌های دینی نیز هست یا نه؟ کسی که نگاه حداکثری به دین دارد می‌گوید ما اقتصاد اسلامی داریم و یکی از گزاره‌های مهم آن این است که تورم را چگونه باید کنترل کرد. وقتی شما اینجا یک توصیه‌ای دارید، در حقیقت به یک آموزه دینی هم اشاره کرده‌اید. حالا این در حوزه علوم انسانی روشن است که چنین حرفی وجود دارد. برخی بسیار فراتر می‌روند و حتی در حوزه علوم تجربی و علوم طبیعی نیز چنین حرف‌هایی یا شبیه این حرف‌ها را دارند. بنابراین اینکه این آموزه، دینی است یا خیر و صرفاً یک آموزه، اقتصادی است یا آموزه‌ای مربوط به حوزه علوم طبیعی است، در صورتی مشخص می‌شود که محدوده دین تعیین شود. محدوده دین نیز وقتی مشخص می‌شود که شما تکلیف ماهیت و حقیقت دین را مشخص کنید. اخلاق هم به همین صورت است. محدوده آموزه‌های اخلاقی چیست؟ تا ماهیت اخلاق روشن نشود، نمی‌شود مصادیق و تعداد و تنوع و اقسام آموزه‌های اخلاقی را معین کرد. حتی اگر بخواهیم نسبت بین دین و اخلاق را بر اساس خود آموزه‌های دینی و اخلاقی روشن کنیم، قبلش باید تکلیف ماهیت دین، حقیقت دین، ماهیت اخلاق و حقیقت اخلاق را روشن کنیم. چون تا این روشن نشود، معلوم نمی‌شود چه چیزی آموزه دینی حساب می‌شود و چه چیزی آموزه دینی حساب نمی‌شود و همین مساله‌ای اختلافی خواهد بود. از طرفی وقتی بخواهید ماهیت دین و ماهیت اخلاق را روشن کنید تا تکلیف آموزه‌های هر کدام از اینها مشخص شود، ناگزیرید بحث فلسفی بکنید. بنابراین پاسخ من به هر 2 بخش سؤال مثبت است. نکته اساسی در اینجا این است که بخش اول، خود مبتنی بر بخش دوم است. یعنی اگر بخواهید نسبت بین دین و اخلاق را بسنجید، حتی با تکیه بر آموزه‌های دینی و اخلاقی - که به نظر می‌رسد می‌شود این کار را کرد- این خود مبتنی بر این است که ماهیت دین و اخلاق را از نظر فلسفی روشن کنید، وقتی این کار را بکنید، بعد خود به خود می‌توان این نسبت‌سنجی را انجام داد. * آیا با تکیه بر ادله فلسفی در نسبت دین و اخلاق، شواهد و قرائن دینی را می‌توان مؤید آن یافت یا تناقضاتی در این باره وجود دارد؟ با توجه به پاسخی که به سوال اول داده شد، پاسخ سوال دوم روشن می‌شود. یعنی اساسا وقتی می‌خواهید نسبت بین دین و اخلاق را روشن کنید، هر چه که بگوییم، مثلا بگوییم عین هم هستند یا غیر هم هستند یا یکی جزء دیگری است و... تا ماهیت اینها را از نظر فلسفی روشن نکنیم، نمی‌شود نسبت‌سنجی را انجام داد. آنچه در فلسفه به آن رسیده باشید، منطبق خواهد شد بر همان چیزی که در آموزه‌های دینی و اخلاقی است. البته این موضوع پیش فرض دیگری هم دارد و آن این است که بپذیریم دین آنچه را می‌گوید، همان واقعیت است و فلسفه هم آنچه را می‌گوید، همان واقعیت است. ممکن است بگوییم دایره واقعیتی که فلسفه می‌گوید گسترده‌تر از واقعیتی است که دین می‌گوید ولی در آن بخشی که دین ناظر به واقعیت حرف می‌زند، فلسفه هم ناظر بر آن واقعیت حرف می‌زند. اینجا انطباق وجود دارد. ما معتقدیم انطباق وجود دارد. فلاسفه ما هم معتقدند انطباق وجود دارد. در این صورت طبعا تقابلی وجود نخواهد داشت. به عبارتی، اگر دین فی نفس‌الامر مراد باشد، پاسخ این است که تقابلی نخواهد بود بین آنچه فلسفه به آن رسیده و آنچه در دین نفس‌الامری وجود دارد، چون هر دو ناظر بر واقعیتند و واقعیت را می‌گویند و واقعیت یکی بیش نیست. فرض‌مان این باشد که دین صحیح فهمیده شده و ما به همان دین نفس‌الامری رسیده‌ایم و از این طرف فلسفه هم فلسفه صحیحی باشد و فیلسوفی که از نظر فلسفی به این موضوع نگاه کرده، حقیقت را فهمیده و دچار خطا نشده باشد. با این پیش‌فرض تقابل بی‌معناست و تقابلی نخواهد بود. اما اگر منظور از دین، آن دینی باشد که در دسترس ما است و در قالب گزاره‌ها و متون و... آمده است. این را باید میدانی بررسی کرد و باید متون را بررسی کنیم و ببینیم آیا شواهدی وجود دارد یا نه! که به نظر می‌رسد می‌توان شواهد روشن و قابل قبولی در این رابطه پیدا کرد که البته‌ همان طور که عرض کردم به بررسی عینی در متون دینی نیاز دارد. * آیا تناقضاتی در متون دینی می‌توان یافت که این نسبت را که فلسفه بدان رسیده، نفی کند؟ مثلا فلسفه نسبتی بین دین و اخلاق اثبات کرده باشد که دین آن را انکار کرده باشد؟ اگر مراد حقیقت دین و نفس‌الامر دین و اصل دین باشد که در دست معصومان است، نه! نمی‌شود و امکان ندارد، چون حقیقت یکی بیش نیست و فرض این است که دین هم همان حقیقت را ارائه می‌دهد و فیلسوف ما هم همان حقیقت را فهمیده است. بنابراین امکان ندارد اینها با هم در تناقض باشد. اما چون ما دین نفس‌الامری را به طور صددرصد در اختیار نداریم و در آنچه در اختیار داریم معصوم نیستیم و ممکن است خطا کرده باشیم، از این طرف در فهم فلسفی‌مان هم عصمت نداریم و ممکن است باز دچار خطا شده باشیم، پس ممکن است از منظر فلسفی به نسبتی برسیم که بگوییم دین و اخلاق فلان نسبت را دارند ولی در متونی که در اختیار ما است -ممکن است قرآن کریم باشد یا روایاتی از اهل‌بیت باشد یا ممکن است متون علمی تولیدشده علمای دینی باشد مثل رساله عملیه مجتهدی جامع‌الشرایط - در این موارد امکان اختلاف وجود دارد. مثلا فلان مرجع تقلید این فهم را و دیگری آن فهم را پیدا کرده و این دو فهم در مقابل هم هستند. حال اگر این فهم‌ها ناظر بر نسبت اخلاق و دین باشد، طبعا تناقض احساس خواهد شد. پس با توجه به آنچه از دین در دسترس ما است که فهم‌های ما و برداشت‌های بزرگان ما است، امکان چنین چیزی وجود دارد. * چه نظریاتی در باب استقلال یا وابستگی دین و اخلاق مطرح است؟ در باب استقلال یا وابستگی دین و اخلاق هر فرض عقلی که اینجا مطرح بشود در جهان اندیشه و در طول تاریخ تفکر، طرفدارانی دارد. طبیعتا برخی از این فروض، طرفداران بیشتری داشته و مدافعان جدی‌تری دارد. مثلا فرض شایعی که بین متدینان و در میان علمای دینی ما رواج دارد این است که اخلاق را جزئی از دین می‌دانند. به طور معمول برای دین 3 جزء در نظر گرفته می‌شود: بخش عقاید؛ بخش اخلاق و بخش احکام. برخی بخش اخلاق و احکام را یکی می‌کنند و دین را به 2 بخش عقاید و بخش قوانین و قواعد رفتاری تقسیم می‌کنند؛ لذا در بخش دوم اخلاق و احکام را یکی می‌کنند. این دیدگاه یکی از دیدگاه‌های رایج در حوزه علوم دینی است. برخی بویژه در اندیشه‌های غربی بین دین و اخلاق تضاد قائلند، بویژه کسانی که رویکردهای الحادی دارند و معمولا اخلاق را مقابل دین قرار می‌دهند. در دوران معاصر برخی طرفداران نظریه فرگشت مانند ریچارد داوکینز، اخلاق را ضد دین و دین را ضد اخلاق و به طور کلی دین را غیر اخلاقی می‌دانند؛ معتقدند دین چیزهایی را توصیه می‌کند که علیه اخلاق است. در واقع، یکی از دلایل‌شان علیه دین، ضد اخلاقی بودن آن است. در جهان معاصر چنین دیدگاهی هم وجود دارد. می‌توان گفت رفتار‌هایی از برخی سر ‌زده که اسم دیندار و متدین دارند و این رفتارها باعث شده امثال آقای داوکینز و کسانی که می‌خواهند نگاه آتئیستی خود را اثبات کنند، به این رفتار‌ها استناد دهند. از جمله رفتارهای داعش با دیگران. خشونت‌های غیرانسانی که این گروه بروز داد، شواهدی شد در دست کسانی که می‌خواهند دین را نفی کنند. می‌گویند این گروه دیندار است و از داعشی دیندارتر چه کسی را سراغ دارید؟! داعش و داعشیان افراد شاخصی هستند که عنوان دیندار دارند و رفتار‌های خشونت‌آمیزشان بسیار غلیظ و آشکار و غیرانسانی است. عموم کسانی که به رفتار‌های آنها نگاه می‌کنند، این رفتار‌ها را غیرانسانی و غیراخلاقی و توحش‌آمیز می‌دانند. غیر از خود داعشیان که رفتارشان را دینی و الهی می‌دانند، بقیه انسان‌ها این رفتارها را نمی‌پذیرند. در میان متدینان عادی که داعشی نیستند و سنی، شیعه یا از مکاتب دیگر هستند هم رفتار‌های خشن دیده می‌شود که با دین حقیقی پیامبر و اهل بیت فرسنگ‌ها فاصله دارد. این رفتار‌ها بهانه به دست کسانی می‌دهد که می‌خواهند دین را نفی و در عین حال اخلاق را برجسته کنند. معمولا طرفداران اخلاق سکولار چنین ابزار‌هایی را براحتی پیدا می‌کنند و با ارجاع دادن به رفتار بعضی متدینان که اخلاق را مراعات نمی‌کنند و رویکرد خشن خود را به نام دین جلوه می‌دهند، اخلاق دینی را زیر سوال می‌برند. دیدگاه دیگر این است که دین و اخلاق از یکدیگر استقلال دارند و ربطی به هم ندارند؛ دین یک حوزه دارد و اخلاق حوزه‌ای دیگر. یکی از دیدگاه‌هایی که برخی سکولار‌ها روی آن مانور می‌دهند، این است که می‌گویند دین مربوط به حوزه رفتار‌های فردی است؛ به این معنا که در حوزه دین تنها می‌خواهید نسبت به آخرت و سعادت اخروی خود و رابطه خود با خدا تعیین تکلیف کنید و از این حیث وظیفه خود را تشخیص دهید. پس حوزه دین اینجاست اما وقتی می‌خواهید روابط اجتماعی خود را تنظیم کنید، مثلا اینکه چگونه می‌خواهید با دیگر انسان‌ها رفتار و نقش خود را در جامعه ایفا کنید، در این موارد باید چه موضعی گرفت و چگونه نسبت خود با این قوانین را تعیین تکلیف کرد، گفته می‌شود اینجا باید سراغ اخلاق رفت. پس اخلاق را به روابط اجتماعی و دین را به رابطه فرد با خداوند اختصاص می‌دهند. از منابعی که در این ‌باره سخن گفته‌اند می‌شود کتاب جناب آقای دکتر ابوالقاسم فنایی را مثال زد. ایشان در کتاب رابطه دین و اخلاق، نگاه اینچنینی دارد. این نگاه در میان روشنفکران دینی و طرفداران اخلاق سکولار وجود دارد. از طرفی این برداشت هم وجود دارد که برخی دین را وابسته به اخلاق می‌دانند و معتقدند دینی که اخلاقی نباشد باطل است و باید دور انداخته شود. در میان اندیشمندان ما در گذشته حرف‌هایی بوده که قابلیت چنین برداشتی را دارد. مثلا می‌گفتند شناخت خدا و اینکه می‌خواهید خداپرست شوید مبتنی بر اخلاق است و اخلاق شما را به این وادی دعوت می‌کند، چون به شما می‌گوید باید قدرشناس باشید. یکی از مصادیق قدرشناسی این است که باید ببینید آیا خالقی دارید یا نه؟ اگر خالقی دارید باید او را بندگی کنید. پس هر گزاره دینی ریشه در اخلاق دارد. چنین دیدگاهی هم وجود دارد. * افرادی نظیر مصطفی ملکیان در این باب اظهاراتی داشته‌اند؛ مثلا آقای ملکیان بر آن است که « انسان هرچه روحش بزرگ‌تر می‌شود، اخلاقش از دینش بیشتر استقلال و استغنا می‌یابد و دیگر نباید برای اینکه اخلاقی باشد لزوما متدین شود. این به معنای نفی تدین نیست، به معنای استقلال اخلاق از تدین است». آیا این جملات و به طور کلی دیدگاه آقای ملکیان در این باب، صرفا جملاتی ذوقی و بدون پشتوانه نظری و فلسفی لازم در نسبت دین و اخلاق است یا می‌توان آن را به یکی از نظریات استقلال یا وابستگی دین و اخلاق نسبت داد؟ در باب فرمایشات جناب ملکیان، اگر بخواهیم قضاوت کنیم باید ۲ مساله روشن شود؛ یکی اینکه عین آن کلماتی که جناب ملکیان مطرح فرمودند را مستند ببینیم چیست؟ بر اساس آنچه شما نقل کردید می‌شود قضاوتی داشت ولی این قضاوت می‌شود درباره آنچه شما از ایشان نقل کردید. اگر من بخواهم بگویم دیدگاه من نسبت به فرمایش آقای ملکیان چیست، باید عبارت ایشان را ببینم. نکته دیگر این است که برای قضاوت درباره همین چیزی که به آقای ملکیان نسبت داده شد، قبلا باید موضع خود را درباره نسبت دین و اخلاق تعیین کنیم. همین مساله موضوعی بغرنج است. همان‌طور که اشاره شد دیدگاه‌های مختلفی وجود دارد؛ یک عده می‌گویند اخلاق جزئی از دین است، یک عده می‌گویند دین مبتنی بر اخلاق است، عده‌ای می‌گویند اینها با هم تقابل دارد و به عقیده عده‌ای حوزه‌های دین و اخلاق متفاوت است. سوال این است که ما چه موضعی درباره نسبت دین و اخلاق داریم تا بگوییم آنچه به آقای ملکیان نسبت داده شده، درست است یا نیست؟ ابتدا باید تکلیف این مورد روشن شود و نمی‌شود در مصاحبه‌ای چند دقیقه‌ای تمام ابعاد این مساله را روشن کرد. به ‌هر حال، بنده معتقدم بین دین و اخلاق تباین و تقابلی وجود ندارد. می‌توان گفت هر کدام از دیدگاه‌هایی که به آنها اشاره شد، وجهی از حقیقت را دیده و بر آن اساس قضاوت کرده‌اند. اگر به حقیقت دین و اخلاق نگاه دقیق‌تری کنیم، ملاحظه خواهد شد اساسا فرقی بین دین و اخلاق نیست. یعنی هر امری که دینی باشد، اخلاقی هم هست و هر امری که اخلاقی باشد، دینی هم هست. این ادعای بنده و نگاه بنده به نسبت دین و اخلاق است. تبیینم از این ادعا این است که اگر به تعریف مشهور دین توجه کنیم که می‌گوید دین مجموعه‌ای از عقاید و قوانینی است که از طرف خداوند متعال، توسط نبی‌اش به سوی انسان فرستاده شده تا انسان با داشتن آن عقاید و با مراعات آن قوانین به سعادت برسد، اگر بر اساس این تعریف از دین به آن نگاه کنیم، خواهیم دید تمام اجزایی که برای چنین دینی مطرح می‌شود، در واقع اخلاق هم هست. معمولا دین به این شکل تعریف می‌شود و برایش ۳ بخش عقاید و اخلاق و احکام در نظر گرفته می‌شود. در این نگاه، تفکیکی که بین اخلاق و احکام می‌شود معمولا بر این اساس است که اخلاق را ناظر به صفاتی می‌گیرند که انسان باید کسب کند، مثل صفت عفت، عدالت و صفت صادق بودن و شجاعت و مانند اینها و احکام را ناظر بر رفتار‌ها می‌دانند. اگر دقت کنید می‌بینید تمام این اینها از منظر اخلاق هم مطرح است و جزئی از اخلاق است، چرا که اخلاق را صرفا ناظر بر صفات دانستن، محدود کردن اخلاق است. دلیلش این است که اخلاق ناظر به هر چیزی است که اختیاری بوده و دارای حسن و قبح باشد و ارزش‌گذاری شود. اگر اخلاق را اینطور معنا کنیم که از منظر فلسفی، وقتی می‌خواهیم ماهیت اخلاق را باز کنیم، باید آن را اینگونه تعریف کنیم، آن‌وقت ملاحظه خواهید کرد بخش عقایدی دین هم اخلاقی بوده و مربوط به اخلاق است، چون بخش عقایدی دین ۲ حیثیت دارد: یک حیثیت، حیثیت علمی و دانشی آن است و دوم حیثیت باور بودنش است. مثلا ما عقیده‌ای با این مفاد داریم که خدا هست. این یک گزاره است که از یک واقعیت خبر می‌دهد. اگر کسی این گزاره را در ذهن خود داشته باشد و به مفاد این گزاره آگاه باشد، این می‌شود علم ولی شما نمی‌توانید بگویید علم، دین است. یا بخش عقاید دین است، چون آقای ریچارد داوکینز که منکر عقاید دینی است هم این گزاره را در ذهن خود دارد. حتی چه بسا ممکن است کسی این قضیه را تصدیق کند و بگوید خدا هست ولی به مفاد آن ایمان نداشته باشد. دلیلش آن است که مرحله ایمان غیر از مرحله تصدیق ذهنی است. ممکن است مفاد گزاره‌ای را از نظر ذهنی تصدیق کنید ولی همان را از نظر قلبی انکار کنید. در این صورت نمی‌توانید بگویید من به این گزاره باور دارم. شما فقط تصدیق ذهنی کرده‌اید؛ پس عقیده چیست که جزء دین است؟ عقیده این است که گزاره ناظر بر هست‌های مربوط به دین را در ذهن‌تان داشته باشید و آن را تصدیق کنید و بعد از تصدیق ذهنی تصدیق قلبی هم بکنید و به آن باور قلبی پیدا کنید؛ اینجا می‌شود عقیده دینی. اگر توجه کنید این امر وارد حوزه اخلاق می‌شود، چون عمل تصدیق یک عمل اختیاری است، بویژه تصدیق قلبی. تصدیق ذهنی یک جور فهم است و می‌توانیم بگوییم امری انفعالی است و به اختیار من نیست. وقتی باران می‌آید شما می‌بینید و ناخودآگاه ذهن‌تان به نحو انفعالی تصدیق خواهد کرد که باران می‌آید؛ این در اختیار شما نیست ولی تصدیق قلبی در اختیار شماست. به همین دلیل است که ایمان امری اختیاری است. تا تصدیق قلبی رخ ندهد نمی‌توان گفت شما عقیده دینی دارید، لذا عقاید دینی صرفا دانش نیست و علاوه بر فهم، جنبه رفتاری دارد، البته رفتار درونی و رفتار جوانحی، که تا چنین چیزی رخ ندهد، عقیده شکل نمی‌گیرد. حقیقت دین همین است نه آن فهم. اگر چه تا آن فهم نباشد، این رفتار هم معنا پیدا نمی‌کند ولی اینطور هم نیست که تا آن فهم باشد، عقیده شکل گرفته باشد. باید آن فهم باشد و عمل قلبی انجام شود تا عقیده شکل بیابد. از طرفی عمل قلبی در اختیار انسان است و وقتی اختیاری باشد، وارد حوزه اخلاق می‌شود، چون هر امر اختیاری چه جوارحی باشد و چه جوانحی، در حوزه ارزش‌گذاری‌های اخلاقی وارد می‌شود. بنابراین از این منظر که نگاه کنید، بخش عقایدی دین وارد اخلاق می‌شود و جزء اخلاق حساب خواهد شد، یعنی عقاید شما باید اخلاقی باشد و جزو اخلاق. بخش صفات هم همین‌طور است. بخش صفات را از قبل آقایان تصریح کردند که در حوزه اخلاق است. عرض ما این است که اینجا حوزه اخلاق هست ولی تنها حوزه اخلاق نیست. صفاتی که ما در درون خود پیدا می‌کنیم جزو اخلاق محسوب می‌شود، آن هم نه صرفا به خاطر اینکه صفت است، چون آقایان گفته‌اند چون صفت است، اخلاق جمع خلق است و خلق هم یعنی صفاتی که در وجود انسان ملکه شده و رسوخ کرده است. می‌گوییم نه! درست است که کلمه اخلاق لغتاً از خلق یا خلق گرفته شده و خلق به معنای کیف نفسانی ا‌ست که در نفس رسوخ کرده باشد ولی از منظر فلسفی که بنگرید خواهد دید حقیقت و نفس‌الامر اخلاق و به اصطلاح روح معنای اخلاق، اختصاصی به صفات رسوخ یافته در نفس ندارد و هر امر اختیاری که قابلیت ارزش‌گذاری داشته باشد، مربوط به اخلاق است. صفات با انجام رفتارهای متناسب تغییر می‌یابند و با اختیاری که ما نسبت به رفتارهای‌مان داریم، صفات را نیز در اختیار می‌گیریم. پس صفات هم از این منظر، مربوط به اخلاق هستند؛ نه چون خلق هستند. لذا اگر چیزی خلق هم نبوده ولی اختیاری بوده و ارزش‌گذاری اخلاقی شود، مربوط به اخلاق خواهد بود. بر این اساس ما صفات را هم از این منظر جزو اخلاق می‌دانیم؛ یعنی بخش اخلاق از دین را که در ۳ جزء دین مطرح شده بود، آن بخش را، از این منظر جزء اخلاق می‌دانیم، نه از آن جهت که اخلاق جمع خلق است. نتیجه این خواهد بود که حتی صفاتی که ملکه نشده‌اند و گذرا هستند نیز اخلاق محسوب می‌شوند. حتی ادامه می‌دهیم و می‌گوییم رفتارهایی که نه ملکه بوده و نه حالت گذرا دارند، بلکه یک رفتارند هم جزو اخلاق به حساب می‌آیند، چرا که آنها هم اختیاری بوده و ارزش‌گذاری می‌شوند. پس بخش عقایدی دین، جزو اخلاق بود و بخش اخلاق هم که خیلی روشن است که جزو اخلاق است. اگر سراغ احکام بیاییم می‌بینیم اینجا هم همین‌طور است. در احکام هم ما رفتارهای اختیاری داریم که حکم اخلاقی دارد. مثلا فلان رفتار حرام بوده و رفتاری مستحب یا مکروه است. البته در گزاره‌های اخلاقی معمولا از چنین تعابیری استفاده نمی‌شود، از تعابیر خوب و بد و درست و نادرست استفاده می‌شود ولی اینها تنوع در تعبیر است. ماهیت حقیقی آنها یکسان است. چه بگویید حرام و چه بگویید بد؛ چه بگویید واجب و چه بگویید خوب، به یک حقیقت اشاره کرده‌اید. در لسان دین برای چیزی که قطعا باید ترک شود، لفظ حرام و برای چیزی که می‌توان ترک کرد یا مرتکب شد، لفظ مکروه را داریم ولی در لسان اخلاقی برای آنها تعبیر متفاوتی نداشته و هر دو را بد می‌نامیم. در عین حال، فیلسوف اخلاق تأکید می‌کند بد بودن، امری تشکیکی است؛ مثل وجود است. خوب هم همین‌طور است؛ مشکک است و مثل وجود می‌ماند. بعضی چیزها خیلی بد بوده و باید ترک کرد که همان حرام است و بعضی چیزها و رفتارها تا این اندازه بد نیستند ولی بهتر است ترک شوند که می‌توانیم بگوییم مکروهند. به هر حال ماهیت قضیه، یک چیز است. پس می‌بینید رفتارها هم در حوزه اخلاق قرار می‌گیرند. ممکن است در اینجا ان‌قلت بیاید و گفته شود ما در بخش احکام، احکام فقهی‌ای داریم که مربوط به رفتار نیست. مثلا می‌گوییم اگر بر زمین مسجد خونی بریزد، نجس است و مسجد هم نجس می‌شود. یا معامله بازاریان اگر ربوی باشد، باطل است. اینها حکم فقهی هستند و ناظر بر رفتار نیستند. چگونه می‌خواهید اینگونه احکام را داخل اخلاق کنید؟ پاسخ ما این است که وقتی فقیه فتوا می‌دهد که اگر خون بر زمین مسجد ریخته شود، زمین مسجد نجس می‌شود، نمی‌خواهد صرفا از واقعیت‌هایی که در عالم خارج رخ می‌دهد خبر دهد. یا آنجایی که معامله ربوی را باطل می‌داند، نمی‌خواهد بگوید باطل است و تمام شد؛ هدف اصلی بیان این احکام، توصیه رفتاری است که ناظر بر این واقعیت است و تکلیف آن در همان فقه روشن می‌شود. چون در واقع فقیه می‌خواهد تکلیف مکلف را روشن کرده و بگوید معاملات این گونه نکن و قبل از گفتن نکن، می‌گوید چون باطل است. در واقع، آنچه در اصل، دین محسوب می‌شود، همان رفتاری است که قرار است مکلف انجام دهد. به هر حال رفتار متعلقی دارد و آن متعلق یک واقعیت است و فقیه برای آنکه بتواند توصیه رفتاری خاصی را ارائه دهد، ابتدا واقعیت خارجی ناظر به آن را بررسی می‌کند. بنابراین حتی در آنجا هم باز پای رفتار اختیاری وسط کشیده می‌شود و چون آن رفتار اختیاری است، طبعا ارزش‌گذاری خواهد شد که یا ارزش مثبت یا ارزش منفی دارد و در نتیجه حکم اخلاقی دارد. پس ملاحظه می‌فرمایید که حتی آن بخش هم وارد حوزه اخلاق می‌شود. به عنوان جمع‌بندی پاسخ این پرسش، اگر ما دقیق بنگریم و ماهیت عقاید، اخلاق و احکامی را که اجزای دین محسوب می‌شوند بسنجیم، خواهیم دید اینها عینا اخلاق هستند. عقیده عینا جزئی از اخلاق بوده، اخلاق هم روشن است که اخلاق است و احکام هم اخلاق به حساب می‌آید. پس طبق این بیان، اساسا تفکیکی بین دین و اخلاق وجود ندارد. هر چیزی که دین حساب شود، اخلاق بوده و هر چیزی که اخلاق باشد، دین حساب می‌شود. وقتی دیدگاه ما این شد، بی‌معنی خواهد بود که بگوییم وقتی کسی اخلاق را مراعات کرده یا انسانی اخلاقی شده، دیگر نیازی به دین ندارد. از منظر بنده انسان هر چه اخلاقی‌تر شود، دیندارتر و متدین‌تر می‌شود و هر چه متدین‌تر شده، اخلاقی‌تر می‌شود، چون اساسا تفاوتی بین ماهیت اخلاق و دین قائل نیستم تا بتوانم بگویم این متخلق است ولی متدین نیست. از نظر بنده چنین چیزی امکان ندارد. حقیقت دین جز اخلاق نبوده و حقیقت اخلاق جز دین نیست. وقتی اینطور باشد، هر چه شما اخلاقی‌تر شوید، دیندارتر می‌شوید و هر چه شما دیندارتر شوید، اخلاقی‌تر می‌شوید.