شناسهٔ خبر: 70300385 - سرویس سیاسی
منبع: قدس آنلاین | لینک خبر

باید از «تاریخ بی‌بازگشت» سخن گفت و تجدد را در معرض زوال و فنا انگاشت

اینکه چه کسی انقلابی یا غیرانقلابی است را باید در ضریب وفاداری‌اش به هر یک از این دو فهم، جست و از این منظر، موقعیت و جغرافیای او را شناسایی کرد؛ نه براساس معیارها و مرزهای سیاسی.

صاحب‌خبر -

مهدی جمشیدی عضو هیئت علمی گروه فرهنگ پژوهی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، در یادداشتی به نسبت فلسفه تاریخ و مبانی انقلاب اسلامی پرداخت و نوشت: یکی از مهم‌ترین سرچشمه‌های فکری ایجاد تنبه و تذکر نسبت به اینکه تولد انقلاب اسلامی، موجب واژگون‌شدگی چرخ تاریخ و سیر تحولات اجتماعی و به حرکت درآوردن آن در مسیر معکوس شد، استاد بزرگوار ما، دکتر کچویان است (نگاه کنید به: کندوکاو در ماهیت معمایی ایران،  ص ۸). در قالب علم اجتماعی، مسئله یادشده را بیان و ریشه‌شناسی کرد و در نهایت، به طرح متفاوتی از فلسفه تاریخ دست یافت.

در اینجا بود که دریافتیم باید برای این انقلاب، نوع متفاوتی از «فلسفه تاریخ» را پدید آورد، چراکه این انقلاب، جابجایی بزرگ در آدم و عالَم به‌وجود آورده و دیگر نمی‌توان در چارچوب چشم‌اندازهای نظری رایج، به فهم و پیش‌بینی آن همت گمارد و حقایق مکتوم را درک کرد.

پیش از ایشان، علامه مطهری رضوان الله تعالی علیه از عهده بیان و تحلیل این خودآگاهی معرفتی برآمده بود و رگه‌های بسیار تعیین‌کننده‌ای را درباره آن آشکار کرده بود که نقطه آغاز فهم قدسی از انقلاب اسلامی و تاریخ پساانقلابی به‌شمار می‌آید.

این در حالی است که نیروهای سکولار، هیچ‌گاه به این حقیقت نظری که در آئینه واقعیت، متجلی شده بود، اعتنا نکردند و از محاسبات و معادلات تجددی نگسستند.

این‌چنین است که همواره در طول دهه‌های گذشته، با دو گونه فهم از انقلاب و تحولات آن روبه‌رو بوده‌ایم و حاکمیت و عرصه فکری، معرکه نزاع و تقابل این دو فهم متعارض بوده است.

اینکه چه کسی انقلابی یا غیرانقلابی است را باید در ضریب وفاداری‌اش به هر یک از این دو فهم، جست و از این منظر، موقعیت و جغرافیای او را شناسایی کرد؛ نه براساس معیارها و مرزهای سیاسی که نیروهای سطحی‌نگر و قدرت‌مدار وادی سیاست، آنها را می‌آفرینند و رسمیت می‌بخشند.

چه‌بسا کسانی در درون جریان اصول‌گرایی که خویش را انقلابی می‌انگارند، اما نسبت به این فهم، بیگانه هستند و در چارچوب تجددی، انقلاب را فهم می‌کنند.

دوم اینکه سخنان رهبر معظم انقلاب درباره وضع سوریه و مقاومت و ایران، برخی را متعجب کرده است که ایشان چگونه با «قطعیت» و «حتمیت» درباره تحولات منطقه و جهان، اظهارنظر می‌کنند و این‌چنین، زنجیره رویدادهای آینده را جزمی و محتوم می‌انگارند.

خاستگاه این داوری‌های پیامبرگونه چیست و چرا ایشان درباره آینده‌ای که به‌شدت شکننده و درهم‌پیچیده و رنگ‌پذیر است و متغیرهای متعددی در صورت‌بندی آن مدخلیت دارند، این‌گونه جزمی و قطعی، نظر می‌دهند!؟ باید این فهم را به همان فلسفه تاریخی که از آن سخن به میان آمد، ارجاع داد و در سایه آن، موجه انگاشت.

این فلسفه تاریخ، تاریخ تجددی را در پایان راه خویش تصویر می‌کند و تاریخ دینی را غالب و حاکم می‌انگارد و انقلاب اسلامی را همچون نقطه شروع، یک فصل جدید تاریخی قلمداد می‌کند. تاریخ تجددی غالب، به زیر کشیده شده و دیگر توان ایستادن و استعمارگری و بسط و سیطره ندارد و می‌رود که تمام بشود.

نظریه شرقی‌شدن قدرت نیز همین سخن را می‌گوید و به یک چرخش تاریخی اشاره دارد. البته این چرخش، بسیار دشوار است، اما آنچه که در طول صد ساله اخیر در درون عالم اسلامی به وقوع پیوسته، حاکی از تثبیت‌شدگی این چرخش است.

ما در متن یک پیچ تاریخی قرار گرفته‌ایم و به هر سو که می‌نگریم، قطعه‌های تکمیل‌کننده آن را مشاهده می‌کنیم. این قطعه‌ها در ذیل آن فلسفه تاریخ قدسی، معنا می‌یابند و یک چشم‌انداز متمایز را ترسیم می‌کنند.

سوم اینکه قطعه‌های مخالف و نقیض، نمی‌توانند این سیر تاریخی را تغییر بدهند و پیچ تاریخی را با امتناع روبه‌رو کنند. ما از وضع امتناع، عبور کرده‌ایم و دوره امکان‌ها و گشودگی‌ها فرارسیده است. هر آنچه که به‌عنوان قطعه‌های تاریخی معارض و متضاد، جلوه‌گر می‌شوند، تلاش‌هایی هستند برای ممانعت از تحقق پیچ تاریخی، اما در عمل و در بلندمدت، ناکام و علیل هستند و نمی‌توانند پیچ تاریخی را ببلعند. ممکن است ما با تأخیر روبه‌رو بشویم و یا نیروهای تاریخی، جایگزین بشوند و در درون عالم اسلامی، نیروهایی به قدرت فزون‌تر و کنشگری فراتر دست یابند، اما در کلیت این تاریخ، تغییری حاصل نخواهد شد. این تاریخ از جهت اینکه پرحادثه و نوسانی است، لرزان است، اما این واقعیت‌ها، جزئی و موردی هستند و نمی‌توانند تقدیر تاریخی را دگرگون کنند.

در سطح کلیت تاریخی و برآیندها و افق وسیع، باید از «تاریخ بی‌بازگشت» سخن گفت و تجدد را در معرض زوال و فنا انگاشت و باور کرد که عهد قدسی، در حال برآمدن در گستره جهانی است. آنان که اسیر جزئیات و تلاطم‌های روزمره و قطعه‌های لرزان می‌شوند، نمی‌توانند سیر حرکت حتمی مبتنی بر فلسفه تاریخ دینی را درک کنند.