سرویس مدیریت کتاب خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): یکی از مشاغلی که در صنعت نشر نقش مهم و حیاتی دارد؛ صحافی است. حرفهای مبتنی بر هنر و صنعت که با عشق و مهارت آمیخته شده است؛ صحاف که باشی، ورق به ورق یک کتاب برایت مهم میشود؛ از تا کردن، مرتب کردن فرمها و تهدوزی، تا جلدزنی و برش. دستهای صحافان اغلب یا به تیزی کاغذ آسیبدیده یا از جوهر متن کتابها سیاه است، مردان و زنانی که برگبرگ هر کتاب را با ناوک مژگانشان به دل دستگاه صحافی میسپارند.
فرقی نمیکند از نوجوانی وارد این کار شده باشی یا جوانی، اگر مردمداری و خوشرویی را سرلوحه کارت بگذاری، میتوانی یک سر و گردن از همصنفیهایت بالاتر باشی، یکی مثل جاوید جعفری که نام کسب و کارش، معروف است؛ «سپیدار». مجموعهای که از سه دهه پیش تا امروز تلاش کرده صحافی را از شکل سنتی خود خارج و فضایی حرفهای در این حوزه ایجاد کند.
جاوید جعفری، پیرمرد سپید موی صحاف با چهره مهربان و استوارش، با آن قد بلند و چهره محکم و جدیاش، با اینکه ۶۱ ساله است و یکی از پیشکسوتان این حوزه است اما هر روز به صحافیاش سر میزند، پیگیر احوال دستگاهها و سفارشها میشود، ساعتی در اتاقش به حساب و کتابها نگاه میاندازد و بعد حوالی غروب به خانه میرود.
از حسابداری به صحافی
جاوید جعفری متولد ششمین روز از اولین ماه سال ۱۳۴۲ در شهر مشهد و آخرین فرزند یک خانواده ۶نفره است. تا ۶سالگی در مشهد زندگی کرده و بعد از آن به دلیل شغل پدرش به تهران آمده است. او بعد از اینکه دیپلمش را گرفت، به سربازی رفت و در آنجا با حسین کیاناحمدی آشنا شد، جوانی که پدرش چاپخانهدار بود، این آشنایی دروازه ورود جاوید جوان به صنعت چاپ بود. سربازیاش که تمام شد به چاپخانه پدر دوستش در خیابان منوچهری رفت و یکسال در این چاپخانه مشغول کار شد.
کمی بعد به اصرار مادرش که دوست داشت جاوید درسش را ادامه بدهد به دانشگاه رفت و در رشته حسابداری دانشگاه شهید بهشتی مشغول تحصیل شد، در آن ایام به ناچار کار چاپ را کنار گذاشت و در یک شرکت مشغول کار حسابداری شد، اما بهمن ۱۳۷۱ وقتی ۲۹ ساله بود، رنگ و بوی چاپ بار دیگر او را به سمت خود کشید و به چاپخانه «صنوبر» برگشت. مدیران چاپخانه همان زمان تصمیم گرفتتند، صحافی «صنوبر» را به مکان دیگری در خیابان تهراننو منتقل کنند. جاوید جوان هم با این گروه همراه شد و با انتقال تجهیزات صحافی به ساختمانی دیگر همراه برادرش و دو برادر دیگر که کارگر صحافی بودند، کار خود را شروع کرد.
سه سال بعد، دو برادر صحاف از برادران جعفری جدا شدند و شرکت پاپیروس به مدیریت دو برادر جعفری به راه افتاد. جاوید درباره آن روزها و چگونگی یادگیری صحافی، توضیح میدهد: «آن روزها ساعتها به دست آن دو برادر موقع کار نگاه میکردم، بعد وقتی دو برادر صحاف میرفتند، من کارگاه میماندم. دستگاه تاکنی را روشن میکردم با اینکه گاهی خراب میکردم اما به مرور نکتهها را مو به مو یاد گرفتم و حتی تا الان هم سعی میکنم بیاموزم.»
در آذرماه ۱۳۷۴، دو برادر جعفری از هم جدا شدند و صحافی «سپیدار» به مدیریت جاوید متولد شد، این صحافی با تمرکز بر ارائه خدمات متنوع در حوزه صحافی، به سرعت رشد کرد و سال ۱۳۷۹ به مکان فعلی خود منتقل شد. جعفری که انگار با ماشین زمان به گذشته سفر کرده است، شور و هیجان در کلماتش موج میزند، درباره آن روزها برایم میگوید: «قشر صحاف و کسانی که در این حوزه مشغول هستند، افراد تحصیلکرده کمی دارد، اغلب تجربی یا کارگری، این حرفه را آموختهاند. سعی کردیم جمعی از متخصصان و کارگران باتجربه صحافی را در «سپیدار» به کار بگیریم که حدود ۳۰ نفر میشدند. همان زمان متوجه شدیم که اغلب کارهای صحافی دستی و با نیروی انسانی انجام میشود، به همین دلیل تصمیم گرفتیم به سراغ دستگاههای موجود در بازار برویم.»
کمی بعد، دستگاه چسب گرم «مولر مارتینی» آلمانی به قیمت ۱۱ میلیون تومان به مجموعه «سپیدار» اضافه شد، سپس دستگاه تاکنی و دو دستگاه برش به سپیدار هم به جمع این کارگاه آمدند. سال ۱۳۸۷ کمکم با توجه به نیاز بازار و درخواست مشتریان، با تهیه یکسری ماشین چاپ، به صورت تخصصی به حوزه چاپ وارد شدند. جعفری تعریف میکند: «با وجود اینکه برخی افراد نسبت به آینده بازار کتاب چاپی خوشبین نیستند، اما کار خود را در این حوزه ادامه میدهیم، هرچند باید قبول کنیم که کتاب عمومی خیلی در اولویت زندگی مردم نیست و همین مسئله ادامه دادن را سخت میکند، اما غیرممکن نیست… پس ادامه میدهیم.»
مطالعه و ایجاد نیاز به کتاب
«سه سال پیش به درخواست مشتریان خود، تصمیم گرفتیم که لیتوگرافی را هم به مجموعه خود اضافه کنیم و در مشارکت با یک لیتوگراف قدیمی، این کار را عملی کردیم و الان خدمات کامل لیتوگرافی، چاپ و صحافی را به ناشران حوزههای مختلف ارائه میدهیم. البته ۳۰ سال قبل، اوضاع با الان خیلی فرق داشت، آن سالها کتابها را در تیراژ ۳ تا ۵ هزار نسخهای چاپ میکردیم، اما امروز به ۵۰۰ نسخه رسیدیم که واقعاً ناراحتکننده است.»
جاوید جعفری این جمله را میگوید و بعد در حالی که سرش را پایین انداخته است، ادامه میدهد: «سال ۲۰۱۲ آخرین سالی بود که به نمایشگاه دروپا در آلمان رفتم، من آن سال به یک کتابفروشی رفتم و از معدود مکانهایی بود که دیدم مردم برای خرید کتاب صف کشیدهاند.»
به اینجا حرفهایش که میرسد، مکث میکند و میگوید: «میدانی دخترم! بهنظرم بخشی از این موضوع فرهنگی است، فرهنگ مطالعه از زمانی که بچهها متوجه میشوند باید در میان کودکان ایجاد شود اما در این سالها برای ترویج کتابخوانی کاری کردهایم؟ بحث مطالعه آزاد و ایجاد نیاز در دانشآموزان یک حلقه مفقوده است که کسی به آن توجهی ندارد و انگار برای کسی مهم نیست…»
طی سهدهه گذشته، صحافان زیادی از دل سپیدار به بازار صحافی راه پیدا کردهاند، پسران و مردان جوانی که امروز خودشان مدیر چاپ و صحافیهای بزرگی در شهر هستند. او با لبخندی کشدار که انگار یادآور روزهای خوب است، برایم میگوید: «از نظر من شاخصه بلد بودن این است که بتوانی خوب یاد بدهی، این روزها نیروی حرفهای یک چالش جدی برای واحدهایی مثل ما است. از بدو فعالیتمان، حدود ۹۵ درصد نیروهایمان آموزشدیده «سپیدار» هستند، نیرو میگرفتیم با هر سطح سواد، بعد کار را از صفر تا صد به آنها آموزش میدادیم.»
آموزشهای دقیق و تخصصی جاوید جعفری به شاگردان طی این سالها آنقدر تاثیرگذار بوده است که اگر یکی از آنها بخواهد به محل کار دیگری برود، سابقه کارش در «سپیدار» یک امتیاز برایشان در مصاحبه کاری است. قدیمیترین کارگر این صحافی ۱۸ سال است که در این مجموعه کار میکند و از میان همه کارگرانش حدود ۱۰ نفرشان توانستهاند مجموعه صحافی راهاندازی کنند.
رمز ماندگاری
چالشهای کار صحافی در دنیای امروز ما کم نیست، باید بتوانی با مدیریت، همه این گرهها را زنجیروار کنار هم قرار بدهی، بعد یکییکی همه گرهها را باز کنی. گرههایی از جنس مواد اولیه تا تهیه دستگاه و ماشین و نیروی انسانی ماهر. جعفری درباره اهمیت بحث آموزش صحافی و کمتوجهی به تربیت نیروی انسانی ماهر، میگوید: «در این حوزه تشکلهای صنفی نقش مهمی دارند، آنها باید برای آموزش برنامهریزی کنند؛ البته انجمن کارفرمایی صحافان استان تهران که به تازگی تشکیل شده، قرار است تفاهمنامهای با دانشگاه علمی – کاربردی برای تاسیس رشته صحافی امضا کند که نمیدانم در کدام مرحله است اما معتقدم که باید به سمت آموزشگاههای فنی – حرفهایها برویم و دوره آموزش صحافی برگزار کنیم، زیرا مدرک قابل قبول میدهند و این دورهها هم کاربردیتر است.»
او در ادامه صحبتهایش، درحالی که به دستهای زحمتکش و زمختش خیره شده است، برایم تعریف میکند: «میدانی دخترم، در شهرهای بزرگ، دو آفت به نیروی انسانی حوزه چاپ بهخصوص صحافی زده است؛ یکی افزایش بیرویه اجارهبها که کارگران را به سمت حاشیه شهرها راند و رفت و آمدشان را به کارگاهها سخت و دشوار کرد، یکی هم تاکسیهای اینترنتی. وضعیت اقتصادی فشار زیادی به کارفرما و کارگر وارد میکند، کارگران تابِ کار سخت ندارند و با شنیدن کوچکترین حرفی از کارفرما به سراغ تاکسی یا موتور اینترنتی میروند. همین مسئله کارگاههای ما را از نیروی حرفهای ماهر خالی کرده است.»
جاوید جعفری اما به چالش دیگر کار صحافی در سالهای اخیر هم اشاره میکند و ادامه میدهد: «خبر دارم که به دنبال چنین مسائلی، یکی از صحافیها الان حدود ۳۰ کارگر اتباع دارد و خیلی خوب هم کار میکند. از آنجایی هم که هزینههایش بهخاطر پرداخت نشدن حق بیمه و مالیات بر حقوق پایینتر است، یک رقابت غیرمتعادل با همکاری دارد که باید بیمه کارگر و مالیات بدهد. به همین دلیل بین دو صحافی گاهی ۶۰ درصد اختلاف قیمت است و این از چیزهایی است که شاید مسئولان کمتر به آن توجه کنند.»
«علاقه رمز ماندگاری در حرفهای مثل صحافی است، هنر صنعتی سخت اما دوست داشتنی. اگر به این حرفه علاقه نداشته باشی، دوام نمیآوری. بعد از آن باید تفاوت داشته باشی، این تفاوت را خود فرد ایجاد میکند؛ گاهی در تجهیزات، گاهی در نوع بینش و تفکر، گاهی در برخورد با مشتری و گاهی در گویش. این تفاوتها است که موجب میشود شما در یک جایی از سایر همکاران خود متمایز شوید. گاهی برخی افراد، کیفیت کار خوبی دارند اما در برخورد با مشتری خیلی ضعیف هستند. به همین دلیل تلاش کردم طی این ۳۰ سال به این تفاوتها در کارم توجه داشته باشم.»
جاوید جعفری این جملات را میگوید و سکوت میکند، گویی به روزهای رفته، فکر میکند به کار با ناشران بزرگی مثل نشر نی، نشر ماهی، نشر بیدگل، نشر نو، نیستان، هنوز، هرمس و ناشران دیگری که حالا دیگر از شکل مشتری خارج و به دوستانی صمیمی تبدیل شدهاند.
حرفهای پیرمرد سپیدموی صحاف، مرا به فکر فرو میبرد. به راستی که باید به اقتصاد واحدهای صنعتی توجه جدی شود؛ امروز خیلی از کارفرمایان در تردید ادامه مسیر هستند، به این دلیل که سرمایهگذاری برایشان توجیه اقتصادی ندارد. گاهی شخصی ۵۰۰ یا ۶۰۰ میلیارد تومان در یک کارگاه سرمایهگذاری کرده اما به نسبت دغدغهها و چالشهای قانونی که پیش رو دارد، همه سرمایهاش در خطر است.
دیگر حوالی عصر شده است و آفتاب بیرمق پاییزی از سر دیوار فرو افتاده، مهربان و پدرانه ما را تا در خروج مشایعت میکند، ما هم سوار یکی از هزاران تاکسی اینترنتی میشویم تا به خبرگزاری برگردیم، به راننده نگاه میکنم و با خودم میگویم؛ «شاید او هم یکی از صدها یا هزاران کارگر این شهر باشد…»
∎