شناسهٔ خبر: 69858499 - سرویس فرهنگی
منبع: انتخاب | لینک خبر

خاطرات بازمانده اردوگاه‌های استالین؛ قسمت نوزدهم؛

ماده ۵۴ قانون شوروی چرا برای همه ترسناک بود؟ /کدام زندانی‌ها از نظر استالین باید بیشترین زجر را می‌کشیدند؟

ماده ۵۴ مربوط به جاسوسان بود محکومین ماده ۵۴ در نظام استالینی و از نظر آن نظام خائن به نظام، یعنی بدترین و خطرناکترین زندانیان بودند. این زندانیان میبایست پیوسته تحت نظر باشند و محکوم به کار در جاهای مخصوص بودند. مشکلترین و سخت‌ترین کارهای زندان به آنان واگذار می‌شد تا بیشتر زجر بکشند و زودتر بمیرند. به هر حال من به اعماق معدن افتادم. هنوز جوان بودم و ساخته از پولاد کم و بیش کار خود را می‌کردم اما تنهایی آزارم می‌داد. 

صاحب‌خبر -
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب «درماگادان کسی پیر نمی‌شود» به قلم اتابک فتح الله‌زاده، در رابطه با زندگی دکتر عطالله صفوی در اردوگاه‌های کار اجباری شوروی است. این کتاب توسط نشر ثالث منتشر شده است.  

آن شب را در باراک به صبح رساندم. صبح با صدای زنگ تیر آهن بیدار شدم. سروانی داخل اردوگاه شد. سرکارگر به سروان گزارش داد که همه آماده خوردن صبحانه و کارند و یک نفر جدید داریم و با دست مرا نشان داد سروان نگاهی به من و زندانی ام کرد و به سرباز همراهش گفت که به شماره و پروندهام نگاه کند. او متوجه شد که من خارجی هستم و با ماده ۵۴ محکوم شده ام. 
ماده ۵۴ مربوط به جاسوسان بود محکومین ماده ۵۴ در نظام استالینی و از نظر آن نظام خائن به نظام، یعنی بدترین و خطرناکترین زندانیان بودند. این زندانیان میبایست پیوسته تحت نظر باشند و محکوم به کار در جاهای مخصوص بودند. مشکلترین و سخت‌ترین کارهای زندان به آنان واگذار می‌شد تا بیشتر زجر بکشند و زودتر بمیرند. به هر حال من به اعماق معدن افتادم. هنوز جوان بودم و ساخته از پولاد کم و بیش کار خود را می‌کردم اما تنهایی آزارم می‌داد. 
از هم وطن و هم زبان خبری نبود که دست کم درد دلی کنم هر وقت به یاد تبلیغات حزب توده در ایران میافتادم تمام وجودم را غم میگرفت. از خودم میپرسیدم آیا ما نیز چنین نظامی میخواستیم درست بکنیم؟ سپس در دریای افکار غرق میشدم تا این که با نشر همکارانم چرتم پاره میشد و به خود میآمدم. باز به این میاندیشیدم که آیا رهایی از این گرداب هولناک ممکن خواهد بود؟ آیا با این همه درد و رنج گرسنگی و سرما و تحقیر و توهین، در این سرزمین منجمد شمالی زنده خواهم ماند؟ امان از دست سرکارگرها چقدر بی وجدان و بی رحم بودند. سرکارگرها در توسط رؤسای زندان و بیشتر از میان لومینها و قوی هیکلهای مطیع که و هنگام بازجویی ضعف نشان داده و همکاری کرده بودند، انتخاب میشدند. کسی حق دعوا و بحث نداشت تمام مسأله اولیای زندان فقط پیشرفت کار و تحویل زغال سنگ هر چه بیشتر به دولت بود. 
 هر گروه کاری باید در هر شیفت ۳۰۰ تن زغال سنگ از اعماق معدن به کارگران بالا تحویل میداد. هـر کارگری باید ۱۸ تن زغال سنگ در واگن میریخت و در این صورت میتوانست ۱۲۰۰ گرم نان دریافت کند اما آنان که مثل من توانایی این کار طاقتفرسا را نداشتند ۵۰۰ گرم نان بیشتر نمیگرفتند. البته این نان فقط اسمش نان بود. با این همه اکثر زندانیان به هنگام دریافت آن نصف بیشترش را در همان لحظه اوّل مثل برق میبلعیدند. اما من به این نتیجه رسیدم که باید گرسنگی جسمی را با غنای روحی جبران کنم و با اراده قوی جلوی نفس خود را بگیرم. به زبان دیگر برای مقابله با گرسنگی تنها مقاومت جسمی کافی نبود. البته این یکی از راههای مبارزه با گرسنگی است و من قصد آموزش مبارزه با گرسنگی را ندارم ولی به تجربه دریافتم که انسان بطور کلی در مقابل گرسنگی. ناتوان است اما کسانی که اعتقادات عمیق به خدای خود داشتند، نسبت به بقیه مقاومتر بودند 

لینک کوتاه کپی لینک