شناسهٔ خبر: 68604453 - سرویس سیاسی
منبع: جوان | لینک خبر

گفت‌وگوی «جوان» با یکی از رزمندگان دفاع مقدس پیرامون اعزام به جبهه از استان سیستان و بلوچستان

سفر ۴۸ ساعته برای رسیدن به جبهه‌های جنگ

روزنامه جوان

اوایل پیروزی انقلاب، در جنوب شرق کشور اعم از استان‌های سیستان و بلوچستان، کرمان و هرمزگان، اشرار بسیار وجود داشتند. مردم این منطقه از دست اشرار آسایش نداشتند. منطقه هم بسیار وسیع بود و با توجه به اینکه سیستان مرز‌های طولانی با کشور‌های پاکستان و افغانستان دارد، مراقبت از آنجا بسیار سخت بود

صاحب‌خبر -
جوان آنلاین: متنی که پیش‌رو دارید خاطراتی از حضور در جبهه‌های دفاع مقدس به روایت علی عزیزی از رزمندگان جنگ تحمیلی است. او می‌گوید قبل از شروع جنگ به سیستان و بلوچستان رفته و همانجا خبر شروع جنگ تحمیلی را شنیده است؛ سفری طولانی از جنوب شرق کشور به جنوب غرب که دو روز تمام طول کشیده بود. خاطرات عزیزی را با هم می‌خوانیم. 
 تنگه احد انقلاب
سال ۵۹ نوجوانی ۱۷ ساله بودم. از طریق یکی از دوستان با سپاه مستقر در پادگان ولیعصر (عج) آشنا شدم و هرچند رسماً به عضویت سپاه درنیامدم، اما مثل نیرو‌های رسمی پاسدار در پادگان حضور پیدا کردم و آموزش‌های نظامی را هم پشت سرگذاشتم. تابستان سال ۵۹ یک سال و چند ماه از تأسیس سپاه می‌گذشت. هرچند مأموریت‌های شهری ادامه داشت، ولی بعضی از بچه‌ها به نواحی مرزی مثل گنبد، آذربایجان شرقی، کردستان، خوزستان و سیستان و بلوچستان اعزام می‌شدند. آن زمان می‌گفتند استان سیستان و بلوچستان «تنگه احد انقلاب» است، چراکه دشمن می‌خواهد با عبور از این استان به کشور ضربه بزند. قاچاق مواد، اسلحه، ورود ضد انقلاب و... مسائلی بود که در سیستان وجود داشت، بنابراین تابستان ۱۳۵۹ من به اتفاق جمعی از بچه‌های رزمنده به این استان اعزام شدم. 
 
 حضور بعثی‌ها در سیستان!
اوایل پیروزی انقلاب، در جنوب شرق کشور اعم از استان‌های سیستان و بلوچستان، کرمان و هرمزگان، اشرار بسیار وجود داشتند. مردم این منطقه از دست اشرار آسایش نداشتند. منطقه هم بسیار وسیع بود و با توجه به اینکه سیستان مرز‌های طولانی با کشور‌های پاکستان و افغانستان دارد، مراقبت از آنجا بسیار سخت بود. تقریباً می‌توانم بگویم که نظارت چندانی روی مرز‌ها وجود نداشت. همان زمان گفته می‌شد بعثی‌ها حتی در اغتشاشات سیستان و بلوچستان هم نقش دارند. من به چشم ندیدم، اما برخی بچه‌ها که کار‌های اطلاعاتی می‌کردند، می‌گفتند در عملیاتی که هرازگاهی علیه مقر اشرار در منطقه صورت می‌گرفت، پول‌های کشور عراق را پیدا کرده‌اند. این موضوع نشان می‌داد بعثی‌ها از ماه‌ها قبل شروع جنگ تحمیلی، درصدد برهم زدن اقصی نقاط کشور بودند تا به هدف اصلی شان که اشغال مناطق مرزی غرب و جنوب کشور بود دست پیدا کنند. 
 
 دوم مهر سال ۵۹
وقتی جنگ شروع شد، من در سراوان بودم و اصلاً از شروع جنگ با خبر نشدم. دوم مهرماه که به یکی از مقر‌های سپاه در زاهدان برگشتم، آنجا گفتند عراق به فرودگاه‌های کشور حمله کرده و جنگ شروع شده است. در همین حین یکی از بچه‌ها که به او برادر عباسی می‌گفتیم، رو به من کرد و گفت قرار است او همراه سه نفر از بچه‌ها به خوزستان برود. اگر می‌خواهم من هم می‌توانم همراه‌شان بروم. از خدا خواسته قبول کردم و یک‌ساعت بعد در راه بودیم. بدون اینکه مأموریتی به من داده باشند یا اسمم را جایی ثبت کرده باشم، دل به دریا زدم و همراه‌شان رفتم. 
 
 سفر ۴۸ ساعته
روزی که ما به سمت خوزستان راه افتادیم، دوم مهرماه بود ولی زمانی که به اهواز رسیدیم، چهارم مهر بود، چراکه برای رفتن به جنوب غرب کشور ابتدا باید به کرمان می‌رفتیم. از آنجا به اصفهان و از اصفهان هم به سمت جنوب حرکت می‌کردیم. فقط تا رسیدن مان به کرمان حدود ۱۸ ساعت طول کشید. چون نه وسیله درست و حسابی بود و نه جاده‌ای. تازه در کرمان باید منتظر می‌ماندیم تا مینی‌بوس‌ها ما را به اصفهان برسانند. واقعاً خسته‌کننده بود. بعد از اعزام اول، من به تهران برگشتم و هربار که به منطقه می‌رفتم نهایتاً سوار قطار تهران- اندیمشک می‌شدم و به پادگان دوکوهه می‌رفتم، اما رزمنده‌هایی که از مناطقی، چون سیستان و بلوچستان به جبهه اعزام می‌شدند، فرآیند رفتن و رسیدن‌شان به مناطق عملیاتی یک سفر بسیار طولانی و خسته کننده بود، اما عشق و علاقه‌ای که در جوانان آن زمان موج می‌زد، باعث می‌شد این سختی‌ها را به جان بخرند و خود را به جبهه‌های دفاع مقدس برسانند.