شناسهٔ خبر: 67901587 - سرویس فرهنگی
منبع: جوان | لینک خبر

پوچي چيست؟

اما مسئله واقعي اين نيست كه اين دانشجوها كتاب همراه داشته باشند يا نه. مسئله اين است كه آيا اصلاً مي‌دانند با كتاب چه بايد بكنند يا نه. امروزه بسياري از جوانان با حسي كه نسل‌هاي قبلي هنگام كتاب‌ خواندن داشتند، بيگانه شده‌اند.

صاحب‌خبر -

 جوان آنلاین: كانال تلگرامي «ترجمان» خلاصه‌اي از يادداشت «حالا كه كتاب‌ها را كنار گذاشته‌ايم، آيا به فرهنگ شفاهي دوران باستان بازمي‌گرديم؟» كه اصل آن با ترجمه «محمد ابراهيم باسط» در وب‌سايت ترجمان منتشر شده است به اشتراك گذاشت. در اين مطلب مي‌خوانيم: بسياري از استادان دانشگاه غم بزرگي دارند كه معمولاً از آن حرف نمي‌زنند: وقتي دانشجويان به شكل روزافزوني كتاب ‌و درس را كسل‌كننده و بي‌فايده مي‌دانند، ديگر درس‌دادن چه ارزشي دارد؟ گاهي اوقات استادها خودشان را مثل سيزيف مي‌دانند كه مجبورند كاري تكراري را بدون هيچ انگيزه و اثري انجام دهند. رابرت زارتسكي استادي كه در دانشگاه هيوستون درس مي‌دهد، وقتي جستار «افسانه سيزيف» اثر آلبر كامو را سر كلاس تدريس مي‌كرد، به شدت درگير اين پرسش وجودي شد كه «آيا درس‌دادن پوچ نيست؟» زارتسكي دلش مي‌خواست دانشجويانش با كتاب‌هاي واقعي سر كلاس بيايند، اما وقتي نسخه‌هاي الكترونيك يا كپي‌هاي چندصفحه‌اي در دسترس است، آيا به همراه آوردن كتاب‌هاي كاغذي سنگين كار بيهوده‌اي نيست؟
اما مسئله واقعي اين نيست كه اين دانشجوها كتاب همراه داشته باشند يا نه. مسئله اين است كه آيا اصلاً مي‌دانند با كتاب چه بايد بكنند يا نه. امروزه بسياري از جوانان با حسي كه نسل‌هاي قبلي هنگام كتاب‌ خواندن داشتند، بيگانه شده‌اند. آيا كتاب‌ها براي دانشجويان حكم همان سنگي را ندارد كه سيزيف با خودش به بالاي كوه مي‌برد؟ كاري كه از سر اجبار انجام مي‌دهند ولي در پايان ترم از صفحه روزگار پاك مي‌شود؟ تأثير اين بيگانگي با «خواندن عميق» را بهتر از همه‌ جا مي‌توان در مقالات دانشجويي ديد: سيلي از كلمات كه به شيوه‌اي دادائيستي در جمله‌هاي طولاني و بندهاي بي‌سروته چپيده‌اند و با انبوهي از غلط‌هاي نگارشي تزئين شده‌اند. 
از نظر كامو پوچي وضعيتي نيست كه جداي از ما وجود داشته باشد؛ پوچي وقتي رخ مي‌دهد كه حقيقتي عريان و واقعيتي محرز به هم برخورد مي‌كنند. مثل وقتي كه در جست‌وجوي معنا به جهاني صامت مي‌رسيم، يا مثل وقتي كه يك دانشجوي ناتوان ‌از خواندن بايد مقاله‌اي بنويسد. به همان شدت، وقتي استادي كه دلبسته خواندن است به جهاني مي‌رسد كه دانشجويان در آن فقط مي‌شنوند نيز پوچي رخ نشان مي‌دهد. كامو مي‌گفت پوچي زيرك‌ترين انسان‌ها را به زجركشيده‌ترين انسان‌ها بدل مي‌كند و زارتسكي اين زجر را بارها سر كلاس كشيده بود. 
آيا راهي براي بيرون ‌رفتن از اين پوچي وجود دارد؟ سيزيف برآمده از حكمت دوران هومري بود، اما حكمتي قديمي‌تر راهگشاي زارتسكي شد. حكمت رامشگران باستاني كه افسانه‌هاي‌شان را بداهه مي‌سرودند و متناسب با حال شنودگان تغييرش مي‌دادند. 
حالا پس از 3 هزار سال، آينده نزديك شبيه گذشته‌هاي دور به نظر مي‌رسد. دانشجويان امروزي اگرچه در خواندن ضعيفند، فرهنگ شفاهي آنلاين آنها، مثل رامشگران باستاني پاسدار لحظه‌هاست. اين فرهنگ شفاهي به‌جاي اينكه با جمله‌ها و معناها كار كند، با احساسات و ميم‌ها و ويدئوها كار مي‌كند. حتي وقتي به سيزيف مي‌رسد، به ‌اشتراك ‌گذاشتن يك ميم درباره او را به خواندن مقاله كامو ترجيح مي‌دهد. آيا بالاخره استادها هم بايد به اين روند تن بدهند و به جاي چسبيدن به متن‌ها، به فرهنگ شفاهي دانشجويان بپيوندند؟